دیباچه:زاغیان در اثری مشترک با هستی هیچ، در یک آغل، رمان «وصال در وادی هفتم؛ یک غزل غمناک» را برای بزها و گوسفندان آغل روخوانی میکند. این اجرا به مدت دو ساعت ادامه دارد و گوسفندان و بزها [چنان که از فیلم باقی مانده از اجرا بر میآید] با دقت به آن چه خوانده میشد گوش میدادند و با حرکت اجراگران ایشان را تعقیب میکردند. پس از دو ساعت روخوانی متن، اجراگران رمان را برگ برگ کردند و گوسفندان و بزها برگ برگ، رمان را خوردند. نه آن که بیتوجه باشند.
علی اتحاد*
از سال گذشته نیما زاغیان در تولید و ارائه آثارش مسیر تازهای را پی گرفته است که هر چند مشی آشنایی در تاریخ هنر جهان است با این همه در کشور ما از رونقی بهرهمند نبوده است. او آن چه تولید میکند را «هنر غیر رسمی» میخواند و برای این عبارت متنی مشابه بیانیههای مدرنیستی نوشته و منتشر کرده است و از این راه تلاش کرده شیوه عملاش را تبیین کند. زاغیان در بیانیهاش شرح میدهد که در صحنه رسمی هنر در صحنه داد و ستد هنری، بازار رسمی، موزهها و مجلات و زیر نظر مدیران معتبر هنری رقابتی در کار است. بدین ترتیب که یک سوی ماجرا هنرمندان پذیرفته شده به چرخه هنر رسمیاند و سوی دیگر هنرمندانی که تلاش کردهاند و راهی به جایی نبردهاند و با این همه هر روزشان در سودای رسیدن به جایگاه مورد نظرشان میگذرد.
گویی جدالی ابدی برقرار است که در آن مدام یکی برنده و دیگری بازنده است. او در بیانیهاش اینطور ادامه میدهد: «اما آیا این ثنویتِ صحنه هنر ایران در بر دارنده دسته سومی هست؟ به عبارت دیگر باز هم با یک معادله «تقابل دوتایی» مواجه هستیم، و آنچه در خور تامل است تلاش برای یافتن «یک نقطه نامـُـتعین» روی پاره خطی است که یک سویاش بازار و گالریهاست و سوی دیگرش توده بی شکل جا ماندهها و بازندهها. کلید « بنیان فکنی» این معادله دو وجهی، در وجود جمعی اندک از آرتیستها است که نه به دسته دوم تعلق دارند و نه به تمامی به دسته اول؛ اینها کسانیاند که در طی سالهای گذشته در صحنه رسمی هنر ایران به فعالیت پرداختهاند اما آن نوع ویژه از هنر بازارــ محور را نمایندگی نکردهاند؛ کسانی که بی اعتنا به جریانات روز و تقسیم کیک ِ اقتصادی، مجذوب «آرت» به معنا و دلالت معاصر آن بودهاند. در نتیجه، در گذر سالها، از ساختارِ سطحی حاکم بر فضای رسمی هنر آزاری روز افزون دیدهاند، و از سوی دیگر به خاطر فعالیت و حضور پر رنگشان در صحنه هنر، مغضوبِ خیل عظیم بازنده ها شدهاند. وجود این دسته از آرتیستهای آلترناتیو، انگیزه و محرک اصلی شکلگیری پروژه «هنر غیر رسمی» است.
«هنر غیر رسمی» گروشی تمام و کمال به ذات هنر است. از این راه اغلب با آثاری میرا مواجهایم؛ آثاری که کالبد بیجانشان به مرحله خرید و فروش نمیرسد. آثاری که همچون شهابسنگ، خطی در آسمان میکشند و یک بار دیگر ثابت میکنند که بیرون تصویر همیشگی آسمان شب چیزی هست؛ اما نمیمانند تا با وصل کردنشان به ستارهها، کسی صورت فلکی خیالی تازهای بسازد. زاغیان ماهیت این گرایش هنری را به سادگی در چنین عبارتی تبیین میکند: «لذت بردن از تجربه هنر، بی هیچ واسطهای.» اما کسی که «هنر غیر رسمی» را این گونه تبیین میکند؛ خود چه میسازد؟ با بازنگری بر چندی از آثار زاغیان میتوان بیشتر با آنچه سودایاش را در سر دارد آشنا شد. «از صفحات کتاب قایق بسازیم/ و به آب بیاندازیم/ و به دور شدناش روی رودی که به دریا میریزد، نگاه کنیم» این دستورالعمل ساده هم نام یکی از آثار نیما زاغیان است و هم به شکل همزمان شیوه تولید آن. زاغیان در روز یکم خرداد نود و پنج و در بیست و هفتمین سالمرگ عباس نعلبندیان، بیست و هفت قایق کاغذی به نشان این بیست و هفت سال ساخت. قایقها با برگههای کنده شده از رمان «وصال در وادی هفتم» نوشته عباس نعلبندیان ساخته شدند. او هر یک از قایقها را از قرصهای ایمی پرامین [داروی ضد افسردگی که نعلبندیان با دویست قرص آن خودکشی کرد] پر میکند و به موجهای کوچک «بابـِلرود» میسپارد تا آب آنها را با خود ببرد و به دریا برساند.
زاغیان خود بر قایقی نشسته و قایقهای کاغذی را دانه به دانه از قرصهای ایمی پرامین پر میکند و نخ قرمز را دنبالشان میبندد و قایقها مسیر «بابـِلرود» را میگیرند و به سمت دریا میروند. دریا اما سه کیلومتر دورتر از جایی است که قایقهای کاغذی رها میشوند. طولانیترین مسیری که قایقی کاغذی تاکنون پیموده چقدر است؟ آیا قایق کاغذی کوچک سه کیلومتر را پیش میرود و به دریا میرسد؟ دست کم میشود آن قدر با چشم دنبالشان کرد تا از نظر دور شوند و دیگر نبینیشان. قایقها دنبالشان نخهای سرخ شناور را میکشند. خیال کنی که رد خون باریکی است که ماهی شناوری پشت سرش به جا میگذارد. این نخها دستمایه تکرار شونده دوره کاری زاغیاناند و با این همه این بار هم در آب خودنمایی میکنند و هم پیشپیش قایقها را پیکرهای مسموم خونچکانی مینمایانند که بعید است به دریا برسند. آیا رسیدن یا نرسیدنشان مهم است؟ آیا اثر با رسیدن قایقها به دریا به انجام میرسد؟ پاسخ نگارنده منفی است. اثر در آن لحظه که آخرین قایق ساخته از برگههای رمان نعلبندیان به آب سپرده شد پدید آمده است. چه عکسی از آن به جا بماند یا نه.
چه کسی مراحل تولید کار را ثبت کرده باشد یا نه. بیست و هفت سال است که نعلبندیان با مرگ هفت روزهاش جهان هنر ایران را ترک کرده است و اثر نیما زاغیان به عنوان بخشی از یک سه گانه پیشکش شده به عباس نعلبندیان، با شرح اثرش این فقدان را به ما یادآوری میکند. و از سویی نشانمان میدهد که این برگهها حتی اگر به دریا نرسند؛ به محض رها شدن به سوی دریا میروند. چه بخواهی و چه نه. شاید حتی این کلمات پیش از آن که روی کاغذ نقش شوند؛ همان دم که بر ذهن نگارندهاش گذشتند سفرشان را به سوی دریا آغاز کردند. آن چه در این جا بیش از هر چیز برجسته میشود اندیشه دریاست و نه رسیدن یا نرسیدن بدان. چنان که زاغیان در شرح اثرش در برابر عبارت «ابعاد اثر» نوشته است «سه کیلومتر از رودخانه بابلرود»! زاغیان در بخش دیگری از سهگانهاش برای نعلبندیان؛ در اثری مشترک با هستی هیچ، در یک آغل، رمان «وصال در وادی هفتم؛ یک غزل غمناک» را برای بزها و گوسفندان آغل روخوانی میکند. این اجرا به مدت دو ساعت ادامه دارد و گوسفندان و بزها [چنان که از فیلم باقی مانده از اجرا بر میآید] با دقت به آن چه خوانده میشد گوش میدادند و با حرکت اجراگران ایشان را تعقیب میکردند. پس از دو ساعت روخوانی متن، اجراگران رمان را برگ برگ کردند و گوسفندان و بزها برگ برگ، رمان را خوردند. نه آن که بیتوجه باشند. بالاتر هم نوشته بودم؛ «با دقت بسیار گوش کرده بودند و هر حرکت اجراگران با هم تعقیب کرده بود»! زاغیان نام اثرش را «وصال در وادی چندم؛ اجرای یک غزل نافرجام برای مخاطب عام» گذاشته است. او با انتخاب این عنوان، پیشپیش کل قصه را قضاوت کرده است. او سرگذشت نعلبندیان را در سر مرور میکند. نعلبندیان میدانست که وقتی رمان دیوانهوارش را منتشر میکند «مخاطب عام» او را خواهد بلعید. با این همه از آن چه در سر داشت نمیگذرد. آن چه بنا بود بر او بگذرد حتی پیش از انتشار، حتی در زمان نوشتن گریباناش را رها نمیکرد. این را میشود در لا به لای جملات رمان او هم جُست. آن جا که مینویسد: «آن خاب. کی خاهم دانست که چرا من آن خابِ هفتباره را دیدم؟ آیا مقدر من این بوده است که تیری نشانشده بر پشتم بنشیند؟ آیا کسی دارد با من خردهحسابی تسویه میکند؟ این دستی که پیشاپیش من میرود، از کیست؟ چرا اشیا به من میخندند؟ کدام ابلیسی مرا در پنجه خود گرفته است؟ روحم را به که فروختهام؛ و در ازای چه؟ چرا از ورای هر رنگ، رنگی در چشمم مینشیند و از ورای هر سدا، سدایی در گوشم؟ چرا سبزی برگها و نجوای بادها و تلخی آفتاب با من سلام دارند؟ مگر من به مرگ میروم؟». زاغیان از همان «نشان شده»ای سخن گفته است که بر پشت او و نعلبندیان نشسته.
او در اثری دیگر باز هم به سراغ اثری ادبی میرود و این بار «ملکوت» نوشته بهرام صادقی را انتخاب میکند. زاغیان در پانزدهم دی ماه ۱۳۹۴ به همراهی اجراگری دیگر «حسن نرماشیز» کل رمان را از رو میخوانند و در حین خوانده شدن رمان، زاغیان روی بوم و تحت تاثیر شنیدن رمان چیزهایی مینویسد و میکشد. پس از به پایان رسیدن هر فصل از فصول ششگانهی رمان، نرماشیز، رمان را کلمه به کلمه از ته به سر میخواند و در این فاصله زاغیان آن چه نوشته و کشیده را پاک میکرد تا جا برای ثبت فصل بعدی باز شود. پس از ده ساعت شش فصل رمان به پایان رسید و سر انجام آن چه نوشته و کشیده شد بی آن که دیده شود به حافظهی بوم سپرده شد. زاغیان این پرفورمنس آرت را «بازخانی - نویسیها» مينامد. او یکیک واژگان این رمان را از سر تا ته و از ته به سر میشنود؛ آن هم از زبان اجراگری که لکنت بسیار دارد و این مسئله اجرای رمان را دشوارتر، فرسایندهتر و جانکاهتر میکند. هر فصل که روی بوم نقش میشود با رسیدن فصل دیگر، از بوم محو میشود و این روال تا پایان ادامه دارد. بگذارید یک بار دیگر جملهی بالا را مرور کنیم: هر فصل محو میشود؟ آیا میتوان نقش چیزی را یکسره از بوم محو کرد؟ آیا شهری که ویران میشود و سقوط میکند و سردار پیروز بر سریرش مینشیند؛ حالا شهر تازهایست؟ پاسخ یکسره منفی است. تو اگر خاک شهر را به توبره هم بکشی؛ باز در شهر تازه چیزی از شهر پیشین باقی خواهد ماند. لایه به لایه تمدنهای پیشین در خاک و در روان شهر باقی میماند تا ابدالآباد. «بازخانی - نویسیها» هم مطلقا در این باره است. زاغیان، متن رمان نمادین «ملکوت» را همچون اوراد آیینی گم شده به کار میبندد. اوردای که از این سو و آن سو به گوش میآیند. یک بار از سر به ته و یک بار از ته به سر. همچون اذکار هندو که هزار بار خوانده میشوند؛ چرا که سالک درست نمیداند نامها را باید همینگونه به زبان آورد یا با این حروف میتوان چیزی دیگری هم ساخت. این بار هم از مخاطب خبری نیست. زاغیان هر بار پیش از آن که اجرایش به انجام برسد، روز و ساعت و نام و مشخصات کار را به دیگران اطلاع میدهد. با این همه کسی برای تماشای کار دعوت نمیشود. همین مسئلهی حذف مخاطب از این راه بدل به ویژگی ساختاری کار میشود. حذف این جا بدل به سازکاری میشود که بیش از پیش اثر را به آیینی ناموجود نزدیک میکند.
سه اثر فوق که شرح مختصری از آنها آمد؛ بخشی از تلاشهای نیما زاغیان در مسیر چیزیست که خود آن را «هنر غیر رسمی» مینامد. هنری که بی آلایش، لایه لایه، مستقل، بینیاز از حاشیههای تحمیل شده به هنر معاصر و در عین حال سبب پویایی زیست هنری هنرمند است. نسخهای که گرچه قابلیت پیچیدن برای عموم هنرمندان را ندارد اما شمار قابل توجهی از هنرمندان را در گوشهگوشه جهان متاثر کرده است.
پانوشت:
[نام آثار و نقلقولهای یادشده از نیما زاغیان جملگی با رسمالخط و شیوه نگارش ایشان آمده است.]
*هنرمند هنرهای چندرسانه ای