به گزارش دیباچه، مستند «قاب» نگاهی دارد به زندگی «جمشید الوندی» فیلمبردار سینما و فعالیت هنری این مدیر فیلمبرداری پیشکسوت و فقید سینمای ایران. جمشید الوندی در سال ۱۳۹۶ پس از تحمل یک دوره بیماری از دنیا رفت. در کارنامه کاری او فیلمبرداری فیلمهایی همچون خانواده ارنست، شبهای روشن، جان سخت و بالاتر از خطر دیده میشود.
به همین بهانه ، با «امید خاکپور» کارگردان مستند «قاب» به گفت و گو پرداختیم که در ادامه می خوانید :
دلیل شما برای انتخاب جمشید الوندی به عنوان فیلمبرداری که علی رغم توانایی زیادش، آثار شاخص محدودی را در کارنامه دارد چه بود؟
تقریبا اولین سوالی که همه از من میپرسند این است که چرا جمشید الوندی؟ کارنامه ی کاری جمشید الوندی از نظر کمیت، فکر میکنم از همه ی مدیران فیلمبرداری در سینمای ایران بیشتر است. او بیش از هشتاد فیلم سینمایی، مستند و سریال را فیلمبرداری کرده و تقریبا با طیف متنوعی از کارگردانهای سینمای ایران همکاری داشته است. از رضا صفایی که به عنوان سمبل «فیلم فارسی» شناخته میشود تا فیلمسازان تحولگرایی که در اواخر دهه ی چهل و اوایل پنجاه ظهور کردند؛ همچون امیر نادری، زکریا هاشمی و کامران شیردل و... در این میان شاید میتوان گفت بیش از همه با فیلمسازان جبهه ی سوم همکاری داشته، یعنی کارگردانهایی که سعی داشتند پُلی بزنند میان سینمای گیشه و سینمای متفاوت.
کسانی همچون علیرضا داوودنژاد، کامران قدکچیان، محمد صفار، فرزان دلجو و امیر مجاهد که اتفاقا بیشتر کارنامه ی کاری او از همکاری با این گروه از فیلمسازان تشکیل شده است. وقتی تصمیم گرفتم به سراغ یکی از فیلمبرداران سینمای ایران بروم، به دنبال این بودم از خلال گفتگو با او بتوانم به تصویر روشنی از سینمای ایران در تمامی وجوهش برسم و نوری بر گوشههای پنهان این سینما بیندازم. طبعا اگر به سراغ سایر فیلمبردارانی میرفتم که برای مثال فقط با فیلمسازان روشنفکر سینمای ایران همکاری کرده بودند، مانند هوشنگ بهارلو یا کسانی که صرفا در سینمای تجاری فعال بودند، به چیزی که میخواستم نمیرسیدم. الوندی تقریبا به هیچ فیلمسازی «نه» نمیگفت و برای همین کارنامه ی کاری اش فارغ از کیفیتِ آثار، تنوع بینظیری دارند. فقط کافی است نگاهی سرسری به نام برخی از کارگردانهایی که با آنها همکاری داشته بیاندازید تا متوجه منظورم شوید: امیر نادری، کامران شیردل، زکریا هاشمی، فرزاد موتمن، رضا میرلوحی، علیرضا داوودنژاد، کامران قدکچیان، فرزان دلجو، شهیار قنبری، رضا صفایی، محمد متوسلانی، محمد صفار، خسرو پرویزی، جمال شورجه، فریبرز صالح، محمود کوشان، امیر قویدل، علیرضا سمیع آذر، سپیده فارسی، محمدرضا اعلامی و... میبینید با چه دنیای متنوعی روبرو هستیم؟
ضمن اینکه یک دلیل جانبی دیگر هم داشتم. الوندی تا زمان خودش و حتی تا امروز جوانترین فیلمبرداری است که پشت دوربین فیلمبرداری قرار گرفته؛ یعنی در سن بیست سالگی. این موضوع حتی در سینمای جهان سابقه ندارد و از این حیث تنها فرج حیدری را میتوان مثال زد که او هم در همین سنین نخستین فیلمش را فیلمبرداری کرد. خود همین موضوع یکی از دلایل دیگری شد که به سراغ او بروم. چگونگی ورود چنین کسی به سینما و تداوم مسیرش، برای من بسیار جذاب بود. چیزی که در بسیاری از هم نسلانش وجود نداشت و تا چندین دهه، همچنان به عنوان دستیار فیلمبردار فعالیت داشتند.
از روند تولید فیلم و چالشهایی که با آن روبهرو شدید بگویید؟ با توجه به این که تعداد زیادی از مصاحبه شوندگان هم در خارج از ایران سکونت داشتند.
«قاب» از ابتدا قرار نبود به عنوان فیلم مستند ساخته شود؛ در آغاز فقط قرار بود یک کتابِ گفتگو باشد. وقتی در میانههای کار، جمشید الوندی فوت شد، پس از گپوگفتهایی که با دوست نادیده، هوتن شیرازی داشتم که ساکن آلمان است و با توجه به اینکه تمامی جلسات مصاحبه را تصویر گرفته بودم، تصمیم گرفتم این پروژه را تبدیل به فیلمی مستند کنم. البته همچنان چاپ کتاب به قوت خود باقی است. مهمترین چالشِ پیش روی من در این راه، دسترسی به هنرمندانی بود که میخواستم با آنان، کمبودهای گفتگو با الوندی را کامل کنم. طبعا نخستین گزینهام کارگردانها بودند و بعد با توجه در دسترس نبودن یا فوت شدن اشخاص، به تهیهکنندهها، بازیگرهای اصلی و دستیاران الوندی میرسیدم. اما بسیاری از این عزیزان در ایران نبودند. در این مسیر دو نفر از دوستان عزیز، بسیار همراهی کردند تا این دسترسیها میسر شود. هوتن شیرازی چهرههای خارج از کشور و میثم سالخورد، افراد داخل کشور را یاریرسانم شدند و از طریق ارتباطات این دو عزیز، بسیاری از این دسترسیها فراهم گردید. البته دوستان دیگری هم همچون حمیدرضا حاجیحسینی یا خانوادهی عزیز الوندی هم در مواردی کمک کردند و در سایر موارد هم با پیگیریهای خودم مصاحبهها انجام شد.
در مجموع و فارغ از بحث فیلم، من با ۴۲ نفر از چهرههای مطرح سینمای ایران از گذشته تا امروز گفتگو کردم که فکر کنم این تعداد حضور آدمهای مهم و تاثیرگذار در سینمای ایران، چه در بحث کتاب و چه فیلم مستند، بیسابقه است و شاید این مهمترین دلیلی شد که ساختِ فیلم، چهار سال به طول کشید. البته کتاب همچنان در حال تالیف است چراکه بسیاری از این مصاحبهها تصویری بود و من نمیخواستم از طریق اسکایپ که سادهترین راه بود مصاحبهها را انجام دهم. اصرار داشتم که باید دوربین فیلمبرداری جلوی هر شخص قرار گیرد و با توجه به هماهنگیهایی که نیاز بود با اشخاص انجام شود و البته پیش از آن متقاعد کردنشان برای حضور در جلوی دوربین، گاه از دوماه تا چهار ماه و حتی یکسال، طول کشید تا هر کدام از این اشخاص زمانی را جهت فیلمبرداری مشخص کنند. در مورد هنرمندانی که خارج از کشور بودند جز یک موردِ امیر نادری که خودشان لطف کردند و تصویر گرفتند، ناصر تقوایی که آنزمان آلمان بود و زکریا هاشمی که ساکن فرانسه است را هوتن شیرازی زحمت ضبط تصاویر را کشید و تصاویر فرزان دلجو هم توسط امیرمحسن سلمانیزاده در لسآنجلس گرفته شد.
به نظر میرسد ژانر مستند و به طور مشخص مستند پرتره، آوردگاه مالی آنچنانی نسبت به دیگر تولیدات سینمایی نداشته باشد، با توجه به این شرایط و حتی بستر نمایشهای محدود این ژانر ساخت چنین فیلمی را چگونه توجیه میکنید؟
من از دید خودم این سوال را پاسخ میدهم چراکه در سایر موارد هر کسی بسته به نیت خود، قطعا دلایل متفاوتی دارد. من خودم به اینگونه از مستند، علاقه دارم و بعد از «قاب» هم دو مستند دیگر، یکی دربارهی حوری اعتصام با عنوان «هورلقا» و دیگری دربارهی محمد متوسلانی با عنوان «یکی از آن سه نفر» ساختهام. در تمام این موارد، تنها میتوانم بگویم عشق و علاقه باعث انجام این کارها شد. عشق و علاقهای که نه تنها از طرف من بلکه تکتک نفراتی که به ساخته شدن این فیلمها کمک کردند، وجود داشت. از هوتن شیرازی تا محمدرضا روحی، سپیده دیبا و سینا شعربافی. قدم اول، ساخته شدن این فیلمها و ثبت این لحظات بود.
ما تا همانجا را فکر کردیم که اینها بمانند، ولی اینکه بعد چه شود، نمیدانیم. این تلاشی است که باید در آن زمان صورت دهیم. یا از طریق پلتفرمهای آنلاین یا نمایشهای محفلی و محدود در گوشه و کنار. این تقریبا سرنوشت بیشتر آثار مستند است. من به عنوان فیلمساز، تا جایی که بتوانم از هر موقعیت کوچکی استفاده میکنم تا ساخته شدن این آثار را اعلام و به هر شکلی، راهکاری برای نمایششان پیدا کنم؛ ولو در حد یک سانس. اگر قرار باشد از ابتدا بدانیم که بازگشت سرمایهای برای این آثار نیست یا به سختی شاید شرایطی برای نمایششان فراهم شود، آنوفت هیچ فیلمی ساخته نمیشود. پس به نظر من همان عشق و اعتقاد به کاری که انجام میدهیم، دلیل اصلی ساخت این فیلمهاست.
راهکار شما برای برخورد مناسب با این بخشِ خاص از تاریخ سینمای ایران که مغفول مانده چیست ؟
واقعیت این است که نمیتوان پاسخ روشنی به این سوال داد. چون اکثر تلاشهایی که تا به حال در این مورد انجام شده، تماما شخصی بوده و بخش دولتی که باید از ساخت چنین آثاری حمایت کند، عملا علاقهای به انجام این کار ندارد. حتما دلایلی برای این کار دارند که شاید کم و بیش همه از آن مطلع باشیم، ولی واقعیت این است که این میراث، چه خوب و چه بد، بخشی از تاریخِ ماست و این تاریخ باید ثبت و حفظ شود. در حال حاضر تنها منابع موجود ما، همین چهرههای باقی مانده در قید حیات هستند و دور از جانشان اگر روزی آنها هم از دست بروند، آنوقت دستمان برای واکاوی این تاریخ، کاملا بسته خواهد شد. من به شخصه دست تمام کسانی را میفشارم که با تمامی سختیهای انجام کارهای پژوهشی و مستند، قدم در این راه میگذارند و آثاری را چه به صورت مکتوب و چه در قالب تصویر، ارائه میدهند.