این همه عشق بدون تمنا و خواسته؛ علاقه، صداقت، صفا، پاکی، و... همه چیز اینجا ساری و جاری است و خواهد بود.
وی در ادامه گفت: او هر روز میزبان ما در
خانهاش برای تمرین تئاتر بود، سرزنده و شاداب. اینقدر با علاقه کار میکرد
که حتی صبحانه نخورده کار را پیش میبرد و فراموش میکرد دارویش را
استفاده کند. این همه علاقه اینجا خوابیده است اما زنده و روحش همچنان
خدمتگزار هنر و فرهنگ خواهد بود. افتخار میکنم تمرینی که داشتیم را با
آنچه که مدنظر استاد بود و دیدگاه و تحلیلش بتوانم به ثمر برسانم. از تمام
زحمات «علی بیغم» تشکر میکنم و دستش را میبوسم.
اکبر زنجانپور هنرمند عرصه تئاتر و سینما نیز درباره
شخصیت جعفر والی گفت: شخصیت هر انسان از نگاهش هویدا است ایشان نگاه مهربان
وعمیقی داشت و هر کسی را جذب میکرد، افتخار دارم اولین کار حرفهایم را
در تئاتر سنگلج با ایشان آغاز کردم به نام «بامها و زیربامها» اثر
غلامحسین ساعدی، ایشان از من دعوت کرد و با او همراه شدم، کار درخشانش
«شنل» باعث شد در تمام شهرهای تهران برویم، علاوه بر اینکه به خانواده این
عزیز تسلیت میگویم باید به من هم تسلیت بگویید، روزگار سختی است.
سعید پورصمیمی بازیگر تنها فیلم ایرج راد گفت: من هم
به نوبه خودم به همه هنرمندان این عرصه تسلیت میگویم، از مهمترین خصیصه
این هنرمند بیحاشیه بودن ایشان بود، بدون صدا و جنجال کار میکرد و به
بهترین شکل ممکن. بدون شک جعفر والی تأثیرگذارترین کارگردان بر نسل جوان
پرچمدار تئاتر ایران است و نمیتوان او را نادیده گرفت. خوب بود و خوش
درخشید.
یدالله صمدی کارگردان سینمای ایران درباره آشناییاش
با جعفر والی و بازیش در فیلم «مردی که زیاد میدانست» گفت: جعفر والی از
اساتید بزرگ عرصه تئاتر هستند، من در فیلمی به نام «دادشاه» دستیار
کارگردان بودم و از گروه تنها با خسرو شکیبایی و جعفر والی اوقات سپری
میکردم. برای کار «مردی که زیاد میدانست» نقش پیر فرزانه این فیلم را به
ایشان پیشنهاد دادم با قبول این نقش به قدری با انرژی کار را دنبال میکرد
که برخی از دیالوگهای کلیدی متن را به بهترین شکل تغییر میداد و سر صحنه
با من مشورت میکرد که الحق بهترین بود و از آن استفاده میکردیم. زبان
مشترکی در بین ما افرادی که در اینجا حضور داریم درباره جعفر والی وجود
دارد، بیحاشیگی.
دولتآبادی دیگر سخنران مراسم وداع با جعفر والی
بود، او متنی را آماده کرده بود و خواند. «والی هنرمند تئاتر ایران، حال
دیگر بیاضطراب به خواب میروی، از ناشد، ناشد نمایش بیخیال از اینکه صحنه
چه میشود، نور کجاست، دکور چه، در تئاتر چه رخ میدهد، وقتی پرتاب شدهای
به آن سوی کره زمین، گشاده رو لبخند میزنی، میان آدمیانی که ما بودیم عهد
ناگفته و نانوشته وجود داشت، در باب آدم بودن و آدم شدن، بیشتر تو خود
همان بودی، تو در عین حال نمونهای از فطرت در هنر تئاتر ایران، این فطرت
30 ساله، امسال تو را به زانو در نیاورد در غربت، در نبود امثال تو هنر
تئاتر این کشور به خاک خوابانیده شد، با دست و بازوان، فریب ماند و باز تا
کی دوباره برآید تئاتر با چنان شور آموختن، آن دلدادگی و انسجام و گذشت و
رفاقت باری سنگینتر بر دوش شیفتگان اکنون تا چه پیش آید به خانواده،
فرزندانت، به خودم و جویندگان تئاتر کشور تسلیت میگویم.»