دیباچه- محمد عابدی: گادلس (Godless) که به فارسی کافر یا بیخدا معنی میشود، یک مینیسریال هفتقسمتی آمریکایی است که سرشار از اِلِمانهای کلیدی درام است. از آن آثاری که ژانر وسترن را با جسارت بازسازی میکند و مانند سایر داستانهای سبک وسترن، اواخر قرن ۱۹ میلادی در غرب وحشی آمریکا روایت میشود. داستان حول روی گود (جک اوکانل)، یک خلافکار جوان زخمی که از مربی سابقش، فرانک گریفین (جف دنیلز)، فرار میکند، میچرخد. روی به یک شهر در نیومکزیکو پناه میبرد به نام لابل (La Belle)، شهری که پس از فاجعه معدنی، تقریباً تمام ساکنان مرد آن کشته شدهاند و زنان اداره امور را بر عهده گرفتهاند. فرانک، رهبر یک باند بیرحم، برای انتقامجویی به دنبال شخصیت « رویِ» میآید و هر چیزی که در سر راهش قرار دارد را در آستانه نابودی قرار میدهد.

گادلس، نه تنها یک درام جنایی وسترن، بلکه کاوشی است در تمهای جنسیت، قدرت و اخلاقیات، در سرزمینی بدون قانون و بی خدا. این سریال به عنوان یکی از بهترینهای سال ۲۰۱۷ انتخاب شد و جوایز امی را برای بازی جف دنیلز و مریت ویور به ارمغان آورد.
این نقد، با تمرکز بر شخصیتهای اصلی، نگاه نو به ژانر وسترن، بررسی خیر و شر و نقش موسیقی در تار و پود سکانسها به تحلیل این اثر میپردازد. (خطر اسپویل )
۱.داستان با سرقت از قطار توسط باند فِرانک گریفین آغاز میشود؛ جایی که شخصیت "روی "، پسرخوانده سابق فِرانک، از خشونت بیحد او خسته شده و با دزدیدن پول، به او خیانت میکند. او زخمی و فراری، به مزرعه آلیس فلچر (میشل دوکری) در حومه لا بل میرسد. آلیس، بیوهای مستقل است که با پسر نوجوانش تراکی (ساموئل مارتی) و مادرشوهر سرخپوستش اییووی (تانتو کاردینال) زندگی میکند. آلیس تصمیم میگیرد "روی" را پناه دهد و از او مراقبت میکند.
لابل، شهری که تمام مردانش در انفجار معدن مردهاند، توسط زنانی مانند مری اگنس (مریت ویور)، اداره میشود. مری اگنس خواهر کلانتر شه، بیوهای عملگرا و رهبر غیررسمی ست که با کالی دان (مریون وایت) رابطهای عاشقانه دارد. کلانتر بیل، که نابیناییاش در حال پیشرفت است و دستیارش وایتی وین (توماس برودی)، تلاش میکنند شهر را در برابر تهدید فِرانک حفظ کنند. او، که یک بازویش را از دست داده، به همراه باند تبهکارش شهرها را ویران میکنند تا "روی" را پیدا کنند. مارشال جان کوک هم در تعقیب فِرانک است، اما قربانی خشونت او میشود. داستان با آمادهسازی زنان لابل، برای دفاع نهایی، کاوش گذشته "روی" و" فِرانک " (کهر " روی " را از کودکی بزرگ کرده) و درگیریهای اخلاقی پیش میرود. پایان سریال، با دوئل شخصیت "روی " و " فِرانک" و جدایی " روی " به سمت کالیفرنیا، حسابی تلخ و باز میگذرد. این روایت، الهامگرفته از وسترنهای کلاسیک، اما با تمرکز بر زنان، گادلس را به یک بیانیه فمینیستی در ژانر مردانه تبدیل میکند.

۲.عمق در میان گرد و غبار
شخصیتهای گادلس، قلب تپنده سریال هستند، جایی که فیلمنامه هر کدام را به لایههای پیچیدهای از آسیبپذیری و قدرت میبرد. جک اوکانل در نقش "روی گود"، عملکردی خام و احساسی ارائه میدهد؛ " روی "، یتیمی که توسط فِرانک نجات یافته و به یک تیرانداز ماهر تبدیل شده، نماد جستجوی رستگاری است. او از خشونت گذشتهاش متنفر است، مانند صحنهای که در فِلَشبَک ( به آن صحنه از یک داستان یا فیلم گفته میشود که ماجرا را به گذشته میبَرد) ، شاهد قتلعام توسط فِرانک است و در لابل، با کمک به آلیس در مزرعه، به دنبال زندگی جدیدی میگردد. او یک انسان خاکستری ست که در جستجوی سپیدی از فِرانک جدا میشود، زیرا "روی " نه یک قهرمان بینقص، بلکه مردی است که گذشتهاش او را تعقیب میکند. رابطه "روی" با " تراکی "، پسر آلیس، لایهای پدری به او میافزاید؛ تراکی، با تحسین "روی " به عنوان الگو، نماد نسل بعدی است که میتواند چرخه خشونت را بشکند.

میشل دوکری، ستاره سریال معروف داونتون اَبی، در نقش آلیس فلچر، یکی از پیچیدهترین زنان تاریخ سینمای وسترن را خلق میکند. آلیس، دو بار بیوه شده (اولین شوهرش در سیل مرده، دومی در معدن)، زنی مستقل و منزوی است که از شهر دوری میکند. او" روی " را نه از روی ترحم، بلکه از روی ذات طبیعت انسانی اش پناه میدهد، اما رابطهشان به تدریج عاطفی میشود. صحنههایی مانند خواندن کتاب با هم، عمق عاشقانهای به آن میدهد. چیزی که پیوند آنها را بیشتر و عمیقتر میکند، آموزش خواندن و نوشتن به روی است؛ و چقدر این نگاه سمبلیک فیلمنامه زیباست که مسیر رشد شخصیت " روی " را از تاریکی به روشنایی با آموزش و کتاب در میآمیزد. آلیس، با گذشتهای تاریک (فلشبکی از تجاوز که توسط مردان سفیدپوست، نه سرخپوستان، رخ میدهد)، نماد بقا در سرزمینی مردانه است. آلیس نه قربانی، بلکه جنگجویی است که در نبرد نهایی، با تفنگ به پیش میرود. اییووی، مادرشوهرش، با ریشههای سرخپوستی، لایهای فرهنگی میافزاید و آلیس را به طبیعت متصل میکند.

فِرانک گریفین، شرور بهیادماندنی سریال است. او، با بازوی قطعشده و موهای بلند، ترکیبی از کاریزما و جنون است؛ فِرانک، باندش را مانند خانواده اداره میکند، اما با قتلعام به غریبهها پاسخ میدهد. گذشتهاش یتیمشده توسط مورمونها و بزرگشده توسط یک قاتل، او را به نماد شر مطلق تبدیل میکند، اما حتی او هم در فیلمنامه سیاه مطلق نیست و لایههایی از آسیبپذیری دارد، مانند صحنهای که کودک را در آغوش میگیرد. لایههایی از عمق انسانیتی که در زیر خروارها خروار خشونت و تجاوز دفن شده است. او نه فقط بد، بلکه انسانی است که علاقه دارد شر را به نسل بعد منتقل کند.
اسکوت مک نری، در نقش کلانتر نابینا، عمقی تراژیک به داستان سر تا سر سمبلیک ما میدهد؛ بیل، با بینایی رو به زوال، نماد قانون شکننده است قانونی که هست و وجود دارد و همه از آن آگاه هستند، اما کاری از دستش بر نمیاید.
مریت ویور، در نقش مری اگنس، رهبر زنان لا بل درخشش میکند. مری، بیوهای عملگرا (که سریال آن را بدون کلیشه نشان میدهد)، نماد قدرت جمعی زنان است. او شهر را متحد میکند و در برابر شرکت معدنی و باند فِرانک میایستد. وایتی، دستیار جوان و وفادار کلانتر، طنز و شجاعت میآورد. صحنه آموزش موسیقیاش، لحظهای لطیف و نرم در میان زمختی و تاریکی است. شخصیتهای فرعی مانند مارشال کوک یا ویراستار آ. تی. گریگ، عمق میافزایند، اما سریال بر زنان تمرکز دارد. هر کدام از آنها ورای یک تیپ کلیشهای میروند و تبدیل به شخصیتهایی منحصربهفرد و باور پذیر میشوند. شخصیتهایی که احساسات زنانه و نیازهای طبیعی آنها توازن پرسوناژها را برقرار کرده است. گادلس از کلیشههای دوبعدی دوری میکند و هر کاراکتر را انسانی خاکستری همراه با خیرها و شرهای درونیاش نشان میدهد.

۳.وسترن مردانه با لنز زنانه
گادلس ژانر وسترن را با نگاهی نو بازسازی میکند، جایی که اسکات فِرانک کارگردان اثر با تشویق استیون سودربرگ تهیه کننده از فرمول کلاسیک (تعقیب، دوئل، مناظر وسیع) برای زیر سؤال بردن هنجارهای مردانه استفاده میکند. شاید مرکز قدرت تمام موتیفهای سریال در همین باشد که تهیه کننده آن نه یک شخصیت تجاری بلکه یک کارگردان هنری فوق العاده است. این خود دلیل محکمی است که ما یک اثر کامل و به دور از کلیشههای سنتی وسترن میبینیم. ژانر وسترن از ۱۹۳۹ با جان فورد تا ۱۹۶۶ با خوب، بد، زشت لئونه، همیشه مردان را در مرکز قرار داده: کابویهای تنها، شرورهای ریشدار، و شهرهای قانونناپذیر. گادلس این را وارونه میکند؛ لا بل، شهری "بدون مرد"، نماد وارونگی است. اما حتی وقتی زنان در یک ژانر وسترن محور داستان قرار میگیرند این مردان هستند که بار خشونت را بر دوش میکشند. هرچند زنان داستان هر زمان که لازم باشد دست به اسلحه میبرند و از حقشان دفاع میکنند. زنان در گادلس نشان میدهند که میتوان ترسو منفعل نبود و در عین حال میتوان خشونت را هم از جریان زندگی حذف کرد. فیلمبرداری سریال برای کمک به همین زنانگی عمل کرده و مناظر نیومکزیکو را به شعر تبدیل میکند. شاتهای بلند از درهها و کوهها، حس تنهایی و آزادی را القا و منتقل میکنند، اما این بار زنان در پیشزمینهاند.
سریال بسیار هوشمندانه به وسترنهای کلاسیک ادای احترام میکند: دوئل نهایی شبیه فیلم شین محصول سال ۱۹۵۳ است، و تعقیب فرانک یادآور جستجوی عدالت ۱۹۵۹. اما فیلمنامه عناصری معاصر اضافه میکند از جمله: نمایش بلکدام (شهری سیاهپوست) به عنوان متحد، و تمرکز بر بقا اقتصادی زنان در برابر شرکتهای معدنی.

پرداختن به موتیفهای همجنس گرایانه در آثار نتفلیکس از یک عنصر جامعه شناختی تبدیل به یک کلیشه زننده شده است. اصرار آنها در وجود یک رابطه همجنس گرایانه در اغلب سریالها باعث شده، بیننده دیگر با برخی شخصیتها و برخی اتفاقات ارتباط منطقی برقرار نکند، زیرا عامل آن را نه یک رویداد عادی بلکه سیاستهای کلان در سطح شبکه نتفلیکس میبیند؛ موضوعی که در این مینی سریال نیز متاسفانه مشهود بود.
در نهایت، نگاه سریال به وسترن، آن را به "وسترن برای عصر ما" تبدیل میکند جایی که قدرت نه در اسلحه مردان، بلکه در اتحاد زنان و حتی اتحاد سرخپوستان و سفید پوستان و سیاه پوستان است.
۴.خاکستری در سرزمین سیاه و سفید
گادلس خیر و شر را نه سیاه و سفید، بلکه خاکستری نشان میدهد، و عنوانش ("بدون خدا") به غیبت اخلاق مطلق اشاره دارد. فرانک گریفین، شر مطلق، نماد شیطان است: او شهرها را قتلعام میکند، اما با کاریزما، باندش را "خانواده" مینامد. گذشتهاش که توسط مورمونها مورد سواستفاده قرار گرفته " شر" را به عنوان چرخه موروثی نسلها نشان میدهد؛ فیلمنامه میگوید: "شر از یک نسل به نسل بعد منتقل میشود. " مگر اینکه یک نفر جلوی این چرخه معیوب را بگیرد. برای همین شخصیت " روی "، سعی میکند مانع آموزش تیراندازی به پسر نوجوان آلیس شود. او میخواهد این چرخه انتقال خشونت را قطع کند. روی، خیر نسبی، از شر فراری است، اما گذشتهاش (شرکت در قتلها) او را لکهدار میکند. فرانک روی را "پسر" میخواند، اما روی او را رد میکند تا رستگار شود.
زنان لا بل، بار خاکستری اخلاقی فیلمنامه را بر عهده دارند: مری اگنس، جدی، مهربانو گاهی بیرحم است (مانند کشتن لوگان)، اما این کار برای بقاست. آلیس، با گذشته عجیب و منحصربهفرد، خیر را در استقلال میجوید. کلانتر، با نابینایی، نماد عدالت کور است. او روی را تعقیب میکند، اما در نهایت با او متحد میشود. سریال، با صحنههایی مانند فرانک که کودک را نجات میدهد، اما همسر مردی را مورد تجاوز قرار میدهد، پیچیدگی شر را به تصویر میکشد؛ گادلس با لنز مدرن، نشان میدهد که در غرب وحشی، شر همیشه در کمین است.

۵.ملودیهای تلخ در بادهای غرب
موسیقی گادلس، ساخته کارلوس رافائل ریورا، روح سریال است. برنده جایزه امی برای تم اصلی و نامزد برای ترکیب موسیقی. ریورا، که قبلا در راه رفتن میان قبرها با کارگردان همکاری کرده، وسترن را بازسازی میکند. تم اصلی، با ویولنهای لرزان و هارمونیوم، حس تنهایی و عظمت را القا میکند. برای شخصیت " روی "، تم قهرمانی با رشتههای درخشان و حس دلتنگی است. او در ارتباط با اسبها ماهر است، پس موسیقی طبیعت به آن میافزاید. تم فرانک، با صدای زنبورها (نماد شر)، تنش را میسازد؛ در سکانس سرقت قطار، از "دیز ایرای" سرود لاتین خشم استفاده میکند.
موسیقی، صحنههای آرام (مانند درس موسیقی وایتی) را با خشونت متعادل کرده و در جهت بالانس شدن اجزای کلی به بیننده کمک میکند. در اپیزود اول، سکوت در قتلعام کاید، وحشت را بیشتر میکند. در کل، موسیقی نه تنها اتمسفر شخصیتها را میسازد، بلکه تمهای رستگاری را تقویت میکند. ملودیهای تلخ که در باد غرب محو میشوند.

۶.زنان در غرب بدون خدا
گادلس یک وسترن مدرن است که با شخصیتهای عمیق، کاوش خاکستری خیر و شر، و موسیقی مسحورکننده، ژانر را احیا میکند. کارگردان، با بودجه نتفلیکس، اثری بصری و احساسی ساخته که از سایر پروژههای صرفا تجاری کاملا متمایز است. احتمالا این اتفاق را مدیون استیون سودربرگ هستیم که تهیه سریال را بر عهده داشته. سریال تلخ، زیبا و پر از انسانیت است.