نگاهی به نمایش بیگانه به کارگردانی مسعود دلخواه/ «بیگانه» و پیچیدگی به قاعدهاش
مسعود مهرابی*
نکته مهم و برجسته در آثار آلبر کامو که در رمان «بیگانه» به حد اعالی خود میرسد، پیچیدگی کار است. «بیگانه» متنی چند وجهی و جهانشمول است؛ به تعداد خوانندههای این متن نظر وجود دارد؛ درواقع میتوان گفت به تعداد افرادی که این متن را در جهان نقد میکنند یعنی منتقدان تئاتر و ادبیات، نظر وجود دارد.
اگر شما فیلمهای اورسون ولز را در نظر بگیرید، میبینید تقریبا تمام منتقدان درباره این آثار متفقالقول هستند اما درباره کامو و «بیگانه» او، نمیتوان راحت نظر داد و پیچیدگی بسیار زیاد آن را هر فردی در جهان خودش تفسیر میکند.
کاری که مسعود دلخواه انجام داده، کاری بزرگ است. در جهان، کارگردانها و فیلمسازان بسیار کمی سراغ این اثر رفتهاند. دلیل این مساله نیز واضح است؛ هر کس قضاوت خود را از «بیگانه» آلبر کامو دارد و چون قضاوت شخصی مقدم بر قضاوت هر کارگردان و هر شخص دیگرتری است، بنابراین اثر بهسرعت رد میشود؛ یعنی میگویند که کار درنیامده است یا به دنیای کامو نزدیک نیست.
کاری که مسعود دلخواه انجام داده است، وجهی مهم دارد که در اغلب آثار او نیز وجود دارد؛ دلخواه فرمالیست است و در فرم بسیار خوب عمل میکند. وقتی شما متن این نمایش را میخوانید، میبینید کار دکتر دلخواه تغییر کرده است اما در فرم و شکل، بسیار عالی است. البته شاید میتوانست از وجوهی همچون آفتاب تابان در اثر بیشتر استفاده کند؛ شما وقتی کتاب را میخوانید، تمام مدت این آفتاب بر شما تابیده است؛ وقتی متن «بیگانه» را میخوانید، بدنتان از این آفتاب، گرم و تفته است. در این نمایش این وجه رمان، کمرنگتر است.
از سویی دیگر چون رمان «بیگانه» بسیار پیچیده و سنگین است، مسعو دلخواه زیاد ریسک نکرده است؛ یعنی بسیار راحت با متن برخورد کرده است. همانطور که هر خوانندهای که متن را میخواند، برداشت متعادلی را از آن دارد، در اینجا نیز همان شرایط حاکم است و دکتر دلخواه وارد پیچیدگیهای خیلی خاصی نشده است و به نظر من توفیق این نمایش نیز در همین اقدام نهفته است که توانسته است نمایش را بدون اینکه در دام تفسیرگرایی بیفتد، اجرا بکند. ریسک نکردن مسعود دلخواه در ارائه نمایش «بیگانه»، حسن کار و کارگردانی او است.
شاید از نظر عدهای، دکتر دلخواه میتوانست ریسک کند نمایش را پیچیدهتر کند و این پازلی که چیده است را در هم تنیدهتر کند؛ مانند کارهایی که ایناریتو و فیلمسازان جدید انجام میدهد و مخاطب را با پازلی پیچیده مواجه میکنند تا بعدها و زمانی که به خانه رسید، درباره آن فکر کند و بارها و بارها به تماشای اثر بنشینید تا بتوانید آن را حل کنید اما دلخواه این کار را نمیکند و به نظر من از این نظر، گارگردانی و دراماتورژی «بیگانه» عالی است.
اگر بخواهیم نمایش «بیگانه» را با مورد سینمایی آن در ایران مقایسه کنیم که نمیتوان آن را فیلم موفقی دانست هرچند که فیلم بدی نبود؛ باید به «اژدها وارد میشود» اشاره کنیم. این فیلم پازلی چیده است اما از درون این پازل، آن مفهوم نهایی یا نظر نهایی، بیرون نمیآید که صد در صد نمایش «بیگانه» را نمونه موفقتری میدانم.
*
منتقد و مدیر مجله فیلم