به گزارش دیباچه، هفتمین برنامه زنده اینترنتی «سی و پنج» با حضور حمید نعمتالله 13 شهریورماه از تلویزیون اینترنتی آی نت پخش شد.
نعمتالله درباره آشنایی و ورود خود به سینما گفت: قبل از ورود به سینما فیلمهای سوپرهشت میساختم و یک فیلم 16 هم ساخته بودم با بهمن قبادی، امیرشهاب رضویان، ساعد نیک ذات و مسعود مددی کار میکردیم و جایزههایی نیز در حوزه فیلم کوتاه گرفتیم. در همان فیلم کوتاههایی که ساختم نیز سعی میکردم مردم را بخندانم و لحظههای طنز را در آنها میگنجاندم.
وی با اشاره به علاقمندی خود به سینما و سینماگران گفت: آخرین فیلمسازی که کشفش کردم و به کار او علاقه داشتم علی حاتمی بود که نظرم تا بحال تغییر نکرده است. البته از نظر من مسعود کیمیایی و داریوش مهرجویی نیز فیلمسازان مهم و تاثیرگذر سینمای ایران هستند. از مسعود کیمیایی به واسطه اینکه دستیارش بودم، مطالب زیادی یاد گرفتم. همچنین در فیلم «می خواهم زنده بمانم» ایرج قادری نیز به عنوان دستیار مشغول بودم.
وی ادامه داد: در مورد داریوش مهرجویی نیز اعتقاد دارم که معلم سینمای ایران است و به راحتی میتوان ردی از او در فیلمهای بیشتر کارگردانان سینمای ایران مشاهده کرد. سینمای ایران به مهرجویی مدیون است چراکه دکوپاژ، میزانسن، صدا و به ویژه دوربین روی دست از کارهای او به سینمای ایران وارد شد.
نعمت الله ادامه داد: دوره فیلم دیدن ما به ویدئو و تلویزیون میرسد که در تلویزیون فیلمهای کوروساوا و فیلم «ارثیه خانوادگی» روزلینی و «عروج» را دیدم که تاثیرگذار بود. بعد از تلویزیون، خانه فرهنگ اثرگذارترین دوره فیلم دیدن من بود که البته همدورهایهای من خانه فرهنگ را یادشان است که در سینما سپیده و آفریقا و سینما کانون فیلم میدیدیم البته با کلک فراوان که خودمان را جای دانشجو می زدیم چون خوره جدی سینما بودیم. خانه فرهنگ تاثیر زیادی روی ما داشت همچنان که مرحوم علی معلم نیز از تاثیرات خانه فرهنگ صحبت کرده بود.
وی با اشاره به آشنایی خود با هادی مقدم دوست گفت: در اتاق مونتاژ سوپرهشت با هادی آشنا شدم که با هم دیالوگی داشتیم. هر دو برای مونتاژ فیلممان آنجا بودیم و خاطرم هست که او برای گرفتن ناهار از اتاق بیرون رفت و من دیدم که کار او بهتر اجرا شده است که جای آن را عوض کردم و بحثی هم در این مورد با او داشتم که همین آشنایی سبب شد با هم بیشتر کار کنیم.
وی با اشاره به نقش کیمیایی در آثارش گفت: از همان ابتدا آشکارا به من توجه نشان دادند. فیلمسازی آقای کیمیایی، تاثیری بر من گذاشت که همیشه همراهم است، شاید در اداره پروژه، شاید در هماهنگی با تهیهکننده و رسیدن به نقطه نظرات خودم با تهیهکننده. به هر حال تاثیر ایشان با من مانده است.
نعمت الله درباره فیلم بوتیک گفت: از همان ابتدا مترصد ساختن فیلم بودم. من فکر میکردم اگر فیلمنامهای بنویسم، میسازم و فکر میکردم به مشکل تهیهکننده برخورد نمیکنم. برایم مهم بود فیلمم اجتماعی باشد چراکه نوعی ادای دین داشتم.«بوتیک» فیلمی بود با تحقیقات ساخته شد. مساله شخصیام این بود که فیلمی معترض باشد و بار اجتماعی داشته باشد.
وی ادامه داد: بعد از ساخت بوتیک اولین کسی که موج خوبی فرستاد مسعود کیمیایی بود. برای کیمیایی سناریو را فرستادم و یادداشت فرستاد که اگر بودم خودم میساختم و مرا به آقای فرحبخش معرفی کرد و او این فیلمنامه را قبول نکرد. همچنین غلامرضا موسوی و سیدضیا هاشمی قبول نکردند. فیلمنامه را به هدایت فیلم داده بودم اما هنوز جوابی نداده بودند و تماس گرفتم و تهدید کردم اما مصطفی شایسته آن را خواند و دو روز بعد تماس گرفت و ابراز احساسات و معذرتخواهی کرد. آقای کیمیایی هم به همه این افراد توصیه کرده بود و هم نامهای نوشته بود که من از تمام اثاث فیلمبرداریاش استفاده کنم.از طرفی دیگر، محمود کلاری رفتاری باارزش و با پرنسیب در مورد من داشت و یادم است در اولین پلان برآورد غلطی داشتم که او با معرفت و با ادب من را ترغیب به نگرفتن آن کرد. او همچنین در گفتگو با آقای درمبخش از فیلمنامه من تعریف کرده بود که برایم روحیه بخش بود. بنابراین اگر قرار است به طور بارز از کسی یادی کنم از مصطفی شایسته و آقای کلاری یاد میکنم.
وی ادامه داد: گلزار آن زمان هنوز ستاره شناخته شدهای نبود چون یادم است در خیابان توجه کسی را جلب نمیکرد. با این وجود، جوانی علاقمند بود. مشتاق بود کار خوب کند. اتفاقا مطلع سینما بود چون به نظر من با ایرج قادری کار کرده بود. بیشتر نگاه داشت و همین نگاه به بازیاش کمک کرد. موضوع این بود که صدای او بد بود. گلزار انتخاب اول من بود اما آقای شایسته، محمدرضا فروتن و بهرام رادان را دوست داشت که انتخاب من نبودند و نقش را هم قبول نکردند. البته فروتن دو روز بعد تماس گرفت که میآید اما من به دروغ گفتم که با گلزار قرارداد بستیم چون انتخابم نبود.
وی با اشاره به فیلم بیپولی گفت: قبل از «بیپولی» من داشتم فیلمنامهای تراژیک مینوشتم که اوضاعم دقیقا شبیه به شخصیت بیپولی بود و فکر کردم چرا این موضوع را ننویسم! میدانید که در زندگی هر شخصی ممکن است روزگاری به بیپولی طی شود که لزوما اسمش فقیر بودن نیست که نمی شود به این دوره نگاه تلخی داشت و معمولا با خنده از آن یاد میکنیم. بعد ساختن «بیپولی» نتوانستم به فیلم جدی فکر کنم و به نظرم همهاش مسخرهبازی است. البته با رگ خواب تمام شد.
وی با اشاره به همکاری خود با پروژه سی گفت: قبلاً با سهراب پورناظری صحبت میکردم، او میگفت که باید کنسرتهایمان چیزی اضافه شود که چیزی غیر از اجرای موسیقی باشد. قرار بود با سهراب فیلمنامهای براساس شاهنامه بنویسیم که به خاطر مشغولیت من در «شعلهور» نتوانستم با او همکاری کنم. برنامهشان عوض شد و نویسنده و کارگردان تغییر کرد اما سهراب گفت که به مشورتم احتیاج دارد که چند جلسه به عنوان مشاور پیششان رفتم. البته چون قرار است دی وی دی «سی» بعد از اجرا بیرون بیاید، من صحنههایی از پشت صحنه و برخی اجراها میگیرم و آن را آماده میکنم.
کارگردان فیلم آرایش غلیط با اشاره به تغییر مدیران گفت: ما کار زیادی با وزیر و وکیل نداریم. همین که تا جایی که ممکن است مزاحمت ایجاد نکنند راضی هستیم. فقط بدانند که ما آداب مملکت را خودمان میدانیم و میدانیم چه مجاز است و نیست. مدیران سینمایی و به ویژه ممیزان گاهی از حدود مملکت جلو میزنند. هر کاری که میکنند باید برای ماهیت سینما انجام دهند و به نظر من سرمایهگذاری روی فیلمهای فاخر و بزرگ کاری بیهوده است البته قابل درک است که در مورد انرژی هستهای باید فیلم ساخته شود. اگر بگذارند سینما احوال طبیعی خود را طی کند و خودشان را کنار بکشند، روندی طبیعی است اما در کارهای زیربنایی کمک کند و خدا پدرشان را بیامرزد که پردیسهای سینمایی زیادی ساختند.به نظر من باید تعاملات بین ارشاد و تلویزیون به صورت بنیادی انجام شود، چراکه سالهای سال است در پخش آنونس با تلویزیون درگیریم.
وی ادامه داد: به فیلمسازان بیخودی سخت نگیرند برای مثال در «وضعیت سفید» مسئولی معتقد بود کار قابل پخش نیست و دلایل او را اگر برخی میشنیدند ممکن بود او را تایید کنند. اما آقای پورمحمدی با مسئولیت خودش قبول میکند که پخش شود و همه نوع قشری نیز این سریال را دوست داشتند. چطور بود آن مسئول، همان افرادی که فکر میکرد احساسشان را زیر پا میگذارم دوست داشتند. این نگاهی است که نمیدانم از کجا شروع شد البته میدانم؛ این نگاه، نگاه مخملبافی است که نگاه استعاری و سمبولیک به سینما داشته باشند. نگاه اغلب مسئولان ممیزی مثل آقای رسایی به مخملباف میرسد چون همه بچههای ممیزی با مخملباف آمدند و بعد او چیز دیگری یاد نگرفتند! این نگاه هنوز در مسئولان مانده است و با «بانو» و «لانتوری» برخورد میکنند در حالی که این آثار اگر پخش شوند، اتفاقی نمیافتد.
وی با اشاره به رابطه خود و جوانها گفت: به جوانها دو توصیه دارم اول اینکه راجع به شهرت خیالبافی نکنید چون باید در مورد فیلمساز خوب شدن خیالبافی کنید. اغلب به این برخورد میکنم که راه میانبر میخواهند و دوست دارند یک شبه مثل اصغر فرهادی شوند! دوم اینکه همه میگویند فیلم ببینید و دستیاری کنید اما بدانید فیلمسازی در زمان نوشتن و تنهایی اتفاق میافتد. فیلمسازی زمانی غنی میشود که خوب به دنیا و زندگی نکاه کنید. بیش از فیلم دیدن خوب زندگی کنید و کنجاو باشید و خوب بیاموزید و از هستی سر دربیاورید که به درد زندگیتان نیز میخورد.
نعمت الله با گلایه از کسانی که در طول این سالها با وی رفتار مناسبی نداشتند گفت : قبل از آشنایی با اصغر فرهادی ، سریالی به نام «روزگار جوانی» را که طرح من و هادی بود می نوشتیم که متوجه شدیم اصغر فرهادی قرار شده کارگردان کار باشد و دقیقا از طرح ما برای اجرا استفاده کرده بودند. بسیار ناراحت شدیم چون برای ما و خاطرات دانشجویی من بود. با مدیران شبکه و او جلسه ای گذاشتیم که در نهایت نیز نتوانستیم ثابت کنیم که کار برای ما است اما سالها بعد با مدیر شبکه دوست شدیم و از او درباره این کار پرسیدم که موضوع را به تهیه کننده کار ارتباط داد و گفت که از همان طرح برای ساخت سریال استفاده کردند! و پولی هم به ما ندادند!
وی افزود: آقای ... سریالی ساخت که در تمام 30 قسمت سریال؛ اسم خودشان را به عنوان نویسنده میزدند و فقط نام کاراکترهای کار را عوض کردند و فیلمنامه را به نام خود زدند! مورد دیگر، فیلم سینمایی ... بود که فیلمنامه کار را معصومه بیات و من نوشتیم و اعتراض کردیم اما آنها تنها با تغییر یک سکانس پایانی کار را مال خود کردند در صورتی که فیلمنامه کامل متعلق به ما بود. البته دستمزدش را گرفتیم اگرچه کم بود اما چون توافق کردیم در این مورد صحبتی ندارم. البته مدتها با آقایان تختکشیان و عطاران تماس میگرفتم که نام معصومه بیات را بزنند که در نهایت تنها به براساس طرحی از ما اکتفا کردند.
نعمت الله افزود : نقل این حرفها الان برای من تلخ نیست؛ اگر کسی میخواهد ناراحت شود، بشود.