شهرزاد آخرین ساخته ی حسن فتحی سریال ساز محبوب و خاطره انگیزه دو دهه ی اخیر ایران است. شاید از همان روزهای اول که زمزه ی ساخت یک سریال عاشقانه با چندین بازیگر نام آشنا در اخبار منتشر شد، میشد حدس زد که قرار است اتفاقی بزرگ در شبکه نمایش خانگی رخ دهد .
اختصاصی دیباچه:

شهرزاد، یک ملودرام اصیل ایرانی است که قرار است جلوی فیلم های ترکیه ای قد علم کند و حرف عاشقانه بزند. با این تفاسیر که در گذشته شاهد بسیاری از فیلم های عاشقانه ی بد در قامت فیلم تلویزیونی بودیم، سخت بود که باور کنیم حسن فتحی بخواهد چنین ریسک بزرگی را آن هم در شبکه نمایش خانگی با سرمایه خصوصی انجام دهد.
اما بازی طور دیگری رقم خورد. در روزگاری که ساخت ملودرام یک غول تصور نشدنی است، شهرزاد معادلات را به هم ریخت و خیلی سریع جایگاه خود را پیدا کرد.
مطمئنا فیلم شهرزاد خط قرمزهای یک سریال تلویزونی را ندارد اما به هر حال باید بسیاری از ظرافت های عاشقانه را پنهانی به نمایش بگذارد، سانسور کند و فیلمی در چارچوب فرهنگی ایران عرضه دارد که البته تا درصد زیادی هم موفق شده است.
فیلم روایت ساده ای از دو جوان را تعریف میکند و زیاد دچار ابهام سازی های بیمورد و بی علت نمیشود، حرف تازه ای نمیزند و خود را درگیر مفهوم های فراواقعگرا نمیکند. اما سوال اصلی اینجاست که چطور این عاشقانه ی ناآرام آنقدر دلنشین شده است. بی شک میتوان علت اصلی را به انتخاب جغرافیای زمانی فیلم جستجود کرد. بحرانی ترین زمان تاریخ معاصر که ایران تا به حال تجربه کرده است، اوج تفکرات روشنفکری، پر نفوذترین دوره ی تفکر مارکسیستی و پر آشوب ترین دوره ی حکومت پهلوی، انتخاب چنین جعرافیای زمانی هوش بالای کارگردان را می رساند، کارگردانی که تجربه ی بسیار بالایی در ساخت چندین فیلم درباره ی چنین جعرافیای تاریخی را دارد و اساسا بیشتر موفقیت های این کارگردان در عرصه ی سریال سازی به ساخت مجموعه هایی در این برهه ی زمانی مربوط میشود، فضایی آشنا برای کارگردان که میتواند با ظرافت های بصری جلوه ی فیلم را پر رنگ و لعاب و دلنشین تصویر کند.
یکی از نقاط مثبت فیلم دکور و میزانسن های زیبای فیلم است. البته با وجود شخصی چون سعید ملکان چنین انتظاری میرفت که در فضای چندین بار تکرار شده شهرک سینمایی با آن همه قاب های محدود، در فیلم شهرزاد شهری متفاوت با شهر های تکراری دهه سی سریال های دیگر را تماشا کرد.
اما رمز آلودترین قسمت مجموعه ی فتحی میتواند شخصیت های این فیلم باشد که هر کدام نماینده ی بخشی از اقشار جامعه هستند که در قالب یک داستان عاشقانه، آن دوره ی سیاه تاریخی را توصیف میکنند.
شهرزاد: شهرزاد قصه ی ما که دختری متولد شده در یک خانواده ی سنتی است اما خود دچار تجددگرایی و عقیده های روشنفکری دههی چهل است، میتواند این تناقض اجتماعی حاکم بر آن تاریخ را زیبا جلوه دهد. دختری ساختار شکن که شجاعانه خط قرمزها را میشکند و جلوی استبداد حاکم میایستد. اما به ناچار مغلوب وضع موجود شده و راهی مسیری میشود که زنان ماقبل خود رفته اند. توصیف وضعیت اجتماعی سیاسی آن روزها که دامن جریان روشنفکری ایران را میگیرد و بلایی بر سر ایران میآورد که تا دو دهه بعد همچنان گرفتارش است و شهرزاد میتواند حرکت هوشمندانه نویسنده باشد که چنین نمادین و با لایه های پنهان آن را به نماد ایران دههی چهل قرار داده است.
فرهاد: پسری قانون گریز، دگر اندیش و نه چندان شجاع، شیفته ی ادبیات و دانشجوی همین رشته است. حال که چرا او باید در این فیلم ادبیات بخواند دلیلی جز نمایش فضای حاکم ادبی آن روزها ندارد.
اوج ادبیات معاصر ایران با چندین ستاره بی فروغ که از هول آزادی یا به دامن غرب افتاده اند یا در دیگ جوشان شرق و در نتیجه منفعل و غیر کاربردی در آن روزگار ملتهب قلم زده اند، البته که فرهاد چنین قشری را نمایندگی نمیکند، او بیشتر شبیه مبارزان روشنفکری است که مخاطب ادبیات اما درگیر مسائل سیاسی هستند. اما به دلیل شجاع نبودن نمیتواند کاری از پیش ببرد و دختر آرزوها و عشق دوران جوانی اش که مظهر تغییر وضع موجود است قربانی استبداد میشود، نماد این شخصیت دقیقا درست طراحی شده است و جریان روشنفکری در آن دوران بسیار منفعل و با ترس همراه بود که شکست در کودتای 28 مرداد را به دنبال داشت. اتفاقی که چندین بار در طول فیلم به آن اشاره میشود و فرهاد با آه و افسوس از آن سخن میگوید و حتی کارگردان، قصه را طوری پیش میبرد که دلیل همه بدبختی های فرهاد شکست طرافداران مصدق در کودتا است .
بزگ آقا: او نماد استبداد است. مردی پرنفوذ که هرکه زیر پروبال او باشد خوشبخت و هرکه رو در روی او بایستد نابود خواهد شد. فردی مقتدر که با زور اهداف خود را در پیش میبرد. خیلی راحت میتوان فهمید که هدف کارگردان دربار و مستبدان آن دوره است اما لایه ای پنهان تر از آن را میتوان در شیفتگی او به شهرزاد رمز گشایی کرد. بزرگ آقا از شمایل و رفتارهای لیبرالی و روشنفکری خوشش می آید. برخلاف اعتقاد سنتی خود که چندین بار هم به زبان می آورد "زن باید در خانه بنشیند و کاری به کارهای بزرگان نداشته باشد" یعنی جامعه ی ایران فی السابق باید تو سریخور درباریان و آقا زاده ها باقی بماند و هیچ گونه حرکتی در پوزیشن وضع حاکم ایجاد نکند اما از طرفی خود اسیر جلوه های تجدد گرایی است که در نهایت آن را با یک ازدواج ناخواسته با خویش پیوند میزند. اما این پیوند عقیده چنان نچسب است که همچنان تاریخ را که مرور میکنیم حرف های آزاد اندیشی و دموکراسی معابانه حکومت قواره ای ناچسب و خنده دار بر تن ایران آن دوره است که هیچگاه به دل نمیچسبد و جز حرفی قلابی چیزی نبوده است.
قباد: فردی خودباخته و بی محتوا، شخصی که از قبل همه زندگی خود را باخته است و هیچ اعتقادی جز چشم گفتن به ارباب را در خود نمیجوید اما او هم از وضع موجود ناراضی است و گاهی سر به اعتراص میزند اما جز اطاعت راه دیگری پیدا نمیکند. بله. قباد نماینده قشر زیادی از جامعه ی آن روز است، جامعه ای خسته از حرف زور اربابان، بی هویت، بی سواد که جز وا دادگی چاره ای نمی اندیشند .
ازدواج قباد با شهرزاد بیانگر همین واقعه ی تلخ تاریخی است که جریان تحول خواه با زور مستبدان با جریان وا دادگی بی هویت پیوند داده میشوند، حال که قرار است کدام جریان بر دیگری تاثیر بگذارد باید منتطر قسمت های بعد بود اما باردار شدن این اعتقاد میتواند خیلی از حرف های ناگفته آن روزها باشد که در سال 57 به ثمر رسید.
در مجموع میتوان شهرزاد را یک سریال موفق دانست که حرفهای سیاسی را به مصائب عاشقانه پیوند زده است دقیقا همان چیزی که سینمای ایران نیاز مبرمی به آن دارد اما سالهاست که در حد یک تئوری و یا رویای سینمایی-تلویزیونی باقی مانده است.
*مرجان شیخ حسنی