دیباچه: لانتوری فیلمی ست خوش ساخت با دکوپاژها و میزانسن های حرفه ای که در ذات خود، دچار مازوخیسم و سادیسم است و تلاش می کند بیننده را نیز درگیر این بیماری ها کند.
امیر شفقی
لانتوری فیلمی ست خوش ساخت با دکوپاژها و میزانسن های حرفه ای که در ذات خود، دچار مازوخیسم و سادیسم است و تلاش می کند بیننده را نیز درگیر این بیماری ها کند، چنانکه تماشاگر با بهت، حیرت، ترس، نفرت، عصبانیت و البته احساسات انسان دوستانه از سالن سینما بدرقه می شود. فیلمی که داستان گویی را با گزارشگری تلفیق کرده و نیمه مستند نیمه داستانی ست. فیلمی که به دلیل تلخی بسیار، هیچ لبخند و خنده ای در آن نمی بینی و کمتر کسی حاضر است برای بار دوم پای آن بنشیند و آمار کم کسانی که بیش از یک بار حاضرند به تماشای آن بنشینند نشان از نمایش خشونت اجتماعی نهفته در ذات فیلم دارد. نمایشی نیمه دیوانه که در مرز حرکت می کند و بر لبه جنون و جنایت از یک طرف، خیر و معرفت از طرف دیگر قدم بر می دارد. انتخاب موضوعی که به ذاته حساس است و کشش دارد و سوژه روز جامعه می باشد نیز، جسارت و ماجراجویی و هوشمندی فیلمساز جوان سینمای ایران را نشان می دهد.
فیلم خوش ساختی که بی پروا، چهره کریه اسید پاشی را به نمایش می گذارد و نشان دادن مداوم صورتی که به آن اسید پاشی شده، زشتی و خباثت پنهان در این عمل را تاکید می کند، اما خاطره تصویری بدی در ذهن مخاطب به جا می گذارد. فیلمی که بدون تردید رضا درمیشیان برای ساختن آن و نوشتن فیلمنامه اش زحمت بسیار کشیده و تلاش تحسین برانگیز وی به اثری منتهی شده، که دارای جزئیاتی اثر گذار و زیبا بوده اما به خوبی چفت و بسط نشده اند. فیلمی که در تجزیه بهتر از ترکیب است.
بازی کردن بسیار با ریتم، ویژگی خاصی ست که در پلانهای مختلف و سکانسهای گوناگون به وضوح قابل تشخیص است. ریتمی که در فواصل زمانی مختلف، تند و کند می شود، در خدمت پیام داستان بوده و در تمام طول فیلم هوش و حواس مخاطب را به خود مشغول می دارد. در واقع گویی از ابتدا تقسیم بندی شده و سکانسها شمرده شده اند و بعد تصمیم گرفته شده که بیش از نیمی از آنها تند و درگیر کننده و هیجان انگیز باشند و نیمی کمتر، آرام و کند و راحت کننده. سکانسها یا ریتم بسیار تند و وحشی دارند یا کند و ساکن. این تفاوت فاحش در ریتم سکانسهای متفاوت، در نهایت ریتم کلی فیلم را مبتنی بر شل کن و سفت کن ضرباهنگی ساخته است. به محض اینکه بیننده به آرامش و انساندوستی عادت می کند کاری از بازیگری سر می زند یا رویدادی صحنه ای رخ می دهد و دوباره تماشاچی را درگیر می کند.
اصلی ترین ضعف فیلم شخصیت پردازی کم جان کاراکترهاست. البته بازی ها (بخصوص نوید محمد زاده) قابل تحسین است اما به دلیل تیپ سازی نمایشی در شخصیت پردازی، تماشاگر با هیچ یک از هنرپیشه ها، عمیق درگیر نمی شود و ارتباطی که با آنها برقرار می کند سطحی بوده و هیچگونه همذات پنداری قوی ایجاد نمی شود. داستانی که بخش زیادی از آن به زندگی لانتوری ها می پردازد اما ویژگی ها و منش ها و برخوردها و لهجه اش لمپنی و لانتوری نیست و حتی نشانه های تصویری زیادی، از سبک زندگی اراذل و اوباش در آن نمی بینیم. با اینکه فیلم به یک آسیب اجتماعی می پردازد و از چند خفت گیر و باجگیر حرف می زند و بیشتر درگیر آنهاست، ولی فضای کلی فیلم تماشاگر را به یاد سطوح پایین جامعه نمی اندازد و فقط در حرف، مطالبی عنوان می شود. از پوسته زندگی و شخصیت و ویژگی های لانتوری ها عبور نمی کند و بیشتر از آنکه به انگیزه ها و علل بپردازد به عمل پرداخته، تنها به نتایج می پردازد و محرکها را فراموش می کند. مثلا تماشاگر نمی داند که عشق جنون زده کاراکتر نوید محمد زاده، حاصل چه کمبودی ست که اشاره ای کوتاه کفایت می کرد. حتی وقتی به اختلاسهای میلیاردی پرداخته می شود، سطحی و معلولی برخورد می نماید و ریشه را نشان نمی دهد و تنها میوه را نمایش می دهد. یا در شخصیت مریم، که در نقش فرشته نجات ظاهر می شود و قرار است تصویری از یک مصلح اجتماعی کوچک و تنها و مستقل ارائه کند، کاریزمایی که از آن سخن می رود نمی بینیم و شخصیت پردازی به کمال صورت نگرفته است.
البته فیلم به کانون، بعنوان خواستگاه لانتوری ها اشاره ای در حد چند کلمه دارد اما به خواستگاه اجتماعی کسی که بی چشمداشت فرشته نجات دیگران می شود و به دنبال گرفتن رضایت از شاکیان است هیچ اشاره ای نمی نماید. به نظر می رسد بصورت آگاهانه به ریشه شخصیت ها پرداخته نشده و در فیلمنامه نیت و نیاز و قصد کاراکتر زن ناجی حذف شده و تنها با نشان دادن خیابانی که در آن زندگی می کند (یکی از کوچه های منتهی به روبروی پارک ساعی یوسف آباد)، اشاره ای سطحی به سطح زندگی وی دارد.
در واقع بیننده، بین تصاویر و داستان فاصله ای احساس می کند و قصه به تصویر نمی چسبد. که البته بخشی از این خلا احتمالا بازمیگیردد به پیشینه نویسنده فیلمنامه که قاعدتا در فلز احساسی خود از فضای آسیب های اجتماعی از این دست، دور بوده است. به همین دلیل بجز نشان دادن درب یکی دو منزل جنوب شهری نشانه ای نمی بینیم و همه چیز را شیک، اما عصبی و تند و دیوانه نشان می دهد. فیلمنامه از بیرون به قضایا نگاه کرده و روی لایه های رویی سوار بوده و به عمق فجایع و نیازها و خواسته ها و خواستگاهها و دلایل و ظرایف ورود نکرده و آنها را حس ننموده است. برای ورود به بطن این آسیب ها، بایستی مدتی مددکار اجتماعی داوطلب بود و با این قشر زندگی کرد.
بزرگترین ویژگی مثبت فیلم، بعد از متغیرهای فنی، خلاقیت در روایتگری است. بیان بخشی از واقعیتهای جامعه و دیدگاههای گوناگون از زبان افرادی که خارج از گود نشسته اند و بیانیه صادر می کنند، اگر چه کمی فیلم را شلوغ کرده و تماشاگر را در ابتدا گیج می کند، اما به زیبایی های فیلم افزوده است. گویی این افراد طیف های مختلف جامعه را شامل می شوند که دیدگاههای خاص خود را داشته و با قطعیت از آن دفاع می کنند. موجز و خلاصه، با چهره پردازی مناسب، نظرات خود را بیان می کنند. در واقع چیدمان بازیگران به گونه ای اقماری صورت گرفته و فاصله آدمها با دو کاراکتر اصلی فیلم، نسبت آنها را با ماجرا مشخص می نماید. برخی از ماجرا دورند و فقط چیزی شنیده اند و برخی نزدیک ترند. هر کس به فراخور بینش و نگرش و شخصیت خود موضعی دارد و در مورد آنچه رخ داده و شخصیت های اصلی قضاوت می کند. هر چه کاراکترها به این دو شخصیت نزدیکترند قضاوتهایشان به واقعیت نزدیک تر است و هر قدر فاصله بیشتر می شود، قضاوتها سطحی تر و شعاری تر می گردد. بر این اساس، وقتی فیلم را از دریچه چشم آدمهای مختلف می بینیم و نظرات و قضاوتهایشان را می شنویم متوجه می شویم که هر کس، بخشی از حقیقت را می داند و بر اساس برداشت و روحیه و نگاه خود سخن می گوید و از ظن خود یار تماشاگر می گردد.
آنچه در انتهای فیلم کاراکتر پریوش نظریه، که به نظر می رسد روانشناس باشد، عنوان می کند که فیلم در مورد لانتوری ها نیست بلکه در مورد مریم است، فاصله فیلمنامه را از لانتوری ها و مشکلاتشان نشان می دهد. اتفاقا فیلم در مورد لانتوری هایی ست که حتی نزد فرشته نجاتشان هم پذیرفته نیستند و وقتی عاشق می شوند نفهم خطاب می گردند و به نیازها و کمبودهایشان توجه نمی شود و تحقیر می گردند. کاراکتر مریم، خود نیز در نهایت تقاص سو استفاده از این آدمها را می دهد. اگر چه این تقاص بسیار ناجوانمردانه است اما در هر صورت آنچه رخ می دهد حاصل نزدیک شدن به لانتوری ها برای پیدا کردن چند سوژه عکاسی ست. مریم نشان می دهد وقتی در موقعیتش قرار می گیرد، برای پیشرفت شغلی، حاضر به بازی دادن همین لانتوری هایی ست که سرخورده اند. همین موضوع، کاریزماتیک بودن شخصیت او را تحت الشعاع قرار داده او را به هبوط دچار می کند.
فیلم گریزی هم زده است به عشق و عشق های مثلثی که این روزها بسیار از آنها می شنویم. من عاشق توام و تو عاشق دیگری و همین فاجعه می آفریند. غیبت قانون و مامور پلیس هم تا حدودی غیر واقعی ست و اینکه لانتوری هایی در این قواره، برای مدت طولانی، گروه تشکیل دهند و خفت گیری کنند، دور از واقعیت های اجتماعی ست. گویی کارگردان عجله داشته که مقدار زیادی حرف را در یک فیلم بزند و همین از انسجام فیلم کاسته است.
و در نهایت لانتوری فیلمی ست که بر اساس رسم سینمای شرقی تلاش می کند پایانی خوش داشته باشد اما به دلیل حساسیت ذاتی موضوع، شاهد پایانی نیمه خوش هستیم و داستان در نهایت، تنها می تواند بیننده را امیدوار کند به تقویت سوی چشمان مریم بعد از بخشش. پیامی مستقیم و اخلاقی که اگر ببخشید رستگار خواهید شد.