دیباچه: آی مردم به کجا چنین شتابان؟! چند بار جمشید مشایخی را دفن میکنید؟!
داستان از آن جا شروع شد که بعضی روزها قبل از شروع روز کاری در شبکه های مجازی و بعضی از سایت های خیلی زرد خبر فوت ناگهانی یکی از بازیگران پیشکسوت برق از سه فاز ما می پراند و بعد از اندوه غیر ارادی که به سراغمان می آید و کلی زمان برای پیگیری صحت خبر متوجه می شویم که ای بابا اصلاً صحت ندارد.
حالا این وسط چند نفر گریه کردند و قلبشان گرفت و خانواده ای از اقوام مرحوم چه بر سرشان آمد تا واقعیت را فهمیدند بماند.
در این بین هم معمولا اکبر عبدی و جمشید مشایخی بیشترین آمار فوت ناگهانی در شبکه های مجازی و سایت های خیلی زرد را داشته اند.
بعضی وقت ها همین که ثابت می شود اصل داستان مغایر با آنچه خواندیم، است خدا را شکر می کنیم و می گذریم اما ...
اما بعضی وقت ها شاید رسالت رسانه ای بودن و یا هر چیز دیگری که شما اسمش را بگذارید از درون ندا می دهد که : آهای چیزی بگو!
همین گفتن چیزی مرا برآن می دارد نگاهی به رفتار فرهنگی خودمان و مردممان که خود جزء همین مردم هستم، بیندازم.
قصه را از فوت جوان ناکام مرتضی پاشایی شروع می کنم، عزیز خواننده ای که فارغ از نوع سبک موسیقی، نوع شعر و صدا تبدیل به قهرمان یک شبه شد و در زمان فوت مرحوم آنهایی که تا دیروز طبق عادت با شنیدن صدایش هزار جور الفاظ را ردیف می کردند که : " آخه این چیه می خونه و ..." آمدند در مراسم خاکسپاری، پیراهن پاره کردند و اشک ریختند و گزینه های مناسب برای ازدواج را پیدا کردند و رفتند. چرا؟
چون در آن زمان هم غم از دست دادن مرتضی پاشایی مُد شده بود. من هم از فوت مرتضی پاشایی عزیز بر اثر سرطان اشک ریختم ولی پیراهن پاره نکردم. این علاقه شدید مردم به یک خواننده سبک پاپ آنچنان عجیب بود که بیا و ببین.
مردمی که روز به روز افسرده تر و غمگین تر از دیروز هستند، چگونه این همه به موسیقی علاقه دارند، ما هم نمی دانیم ولی اسمش را گذاشتیم: " جَوّ پاشایی".
بعد از آن جَوّ هادی نوروزی شروع شد، جماعت ورزش دوست و پهلوان برای این عزیز از دست رفته چه کردند، کاری از نوع کارستان !
درگذشت یک فوتبالیست عزیز همه را ناراحت و غمگین کرد ولی باز عده ای در جلو بیمارستان و تمام مراسم های بعدی آنچنان پیراهن چاک دادند که آن سرش ناپیدا.
سوال اینجاست که ضمن تشکر از سنگ تمام گذاشتن برای این عزیزان آیا تا به حال فکر کرده ایم که آیا روحیه ای ورزشی و جوانمردانه اصلاً درون ما وجود دارد که خودمان را داریم می کشیم یا نه؟!
اسم این هم گذاشتیم : "جَوّ هادی نوروزی" ! چرا ؟ چون این رفتار به نیت ما نمیآمد.
و در روزهای دیگر خبر آمد اکبر عبدی ناگهانی فوت کرد و بعد تکذیب شد،گذشتیم .
خبر آمد جمشید مشایخی ناگهانی فوت کرد، بعد تکذیب شد، باز هم گذشتیم. چرا؟
چون دیگر جَوّی وجود نداشت تا در آن غرق شویم و حالی کنیم.گفتیم چهره ها را می کشیم کسی هم صدایش در نمی آید.
بهمن فرزانه مترجم و ادیب درگذشت، آن هم کاملا واقعی.
ادیبان متأثر شدند و راه افتادند برای مراسم خاکسپاری! وای چه صحنه ای، چه شکوهی ! فقط 10 نفر، مترجم کتاب معروف " صد سال تنهایی" را به خاک می سپارند، چرا؟ چون اینجا کسی کتاب نمی خواند.کمتر کسی است که می داند " صد سال تنهایی" چیست. "گابریل" کیست؟ گارسیا و مارکز چه نسبتی دارند.
در عوض همه با چشم ورزش می کنند. یعنی چه؟ یعنی همه فوتبال می بینند، بله فقط می بینند و فحش می دهند و کیف می کنند.
بعد خبر فوت مهرداد اولادی یکی دیگر از ورزشکاران کشور به گوش رسید، همه ناراحت بودیم از درگذشت یک جوان رعنای ایرانی، ولی باز هم در این بین عده ای جلوی بیمارستان شهدای تجریش چه کردند!
از حمله به نگهبان بیمارستان تا جلوگیری از ورود اورژانس به بیمارستان و ...
تمام فضای مجازی پر شد از خبر ازدحام برای رسیدن به بیمارستان و من هنوز نمی دانم این همه جمعیت با چه نیتی قصد ورود به بیمارستان را داشتند؟ آیا از دست کسی کاری بر می آمد؟
آیا نمی توانستیم با سکوت و احترام در گوشه ای تجمع کنیم؟
اسمش را گذاشتیم : " جَوّ مهرداد اولادی" ! چرا؟
چون تا دیروز برخی به خاطر بودن مرحوم در 2 تیم استقلال و پرسپولیس به او فحش می دادند و امروز زبان به مدح وی گشودند.
اصلا انگار عادتمان شده، شایعه پخش می کنیم، دلهره ایجاد می کنیم، تکذیب می کنیم و به سراغ سوژه بعدی می رویم .
یا نه کمی حرفه ای تر عمل می کنیم، وقتی عزیز از اصحاب فرهنگ و هنر و ورزش فوت می کند، شروع می کنیم به نقل خاطرات جعلی با مرحوم، عکسش را در صفحات مجازی مان منتشر می کنیم و خود را از ارادتمندان وی معرفی می کنیم ، غافل از اینکه اگر سوالی در مورد مرحوم بپرسند، باید به آسمان نگاه کنیم و سوت بزنیم !
خیلی به فکر فرو رفته ام که واقعا اگر روزی خدای نکرده (عمر استاد طولانی) واقعا استاد مشایخی یا هر کدام از طلایه داران فرهنگ و هنر این کشور رحلت کنند، چقدر واقعا ما نسبت به شنیدن این خبر سِر و بی حس شده ایم؟!
آی مردم، به کجا چنین شتابان!
روزی چند بار فرهنگ و هنرمان را به دروغ دفن می کنیم؟
کِی به تعادل رفتاری در فرهنگ مرگ و زندگی می رسیم؟
کِی جَو راه انداختن مان تبدیل به فرهنگ احترام می شود؟
و در انتها، من فقط به " این مردم نازنین" امیدوارم، همین !
شین.جیم