دیباچه:علی ملاقلیپور گفت: «من به شخصه از روز اول به این فکر کردم که نمیخواهم تا ابد در سینما بمانم! علیرغم اینکه عاشق سینما هستم و زندگیم را صرفش کردهام. قبول دارم که سالها تجربه رسول ملاقلیپور را ندارم اما امتحانهای او و تجربههایش را دیدهام. فقط به این دلیل که پسرش بودم و در خانه او زندگی کردم. با جایزه گرفتن و جایزه نگرفتناش، با فروختن و نفروختن فیلمهایش بزرگ شدهام. سینما هنر والایی است اما مادنن در فیزیکال این هنر، گرفتاری بزرگیست.»
دیباچه-سعید طاهری:اولین تصویری که پس از شنیدن نام علی ملاقیپور، جلوی چشممان میآید: جوانی سبزه با ریش پرفسوریست که وسط زمین چمن استادیوم آزادی، لابهلای بازیکنهای تیم ستارگان جهان میدود و چند نفر هم دنبال او... همانطور که لوئیز فیگو و روبرتو کارلوس، متعجب، جوانی را نگاه میکنند که تیشرتی با پوستر فیلم «قندون جهیزیه» را نگاه میکنند، ماموران استادیوم جوان را میگیرند و با شکل نامناسبی از زمین بیرون میبرندش و کتک مفصلی هم مهمانش میکنند که دیگر دوربینها از دیدنش محروم بودهاند و خودِ جوان باید برایتان تعریف کند... دقایقی بعد خبر شوکهکنندهای در شبکههای مجازی پخش میشود: علی ماقلیپور کارگردان فیلماولی فیلم «قندون جهیزیه» در اعتراض به کم شدن سیانسهای فیلمش و اهدا شدن آنها به فیلم مجید مجیدی دست به اعتراض زده و سر از استادیوم سر از آزادی درآورده و باقی ماجرا....زمان گذشت و یکسال پس از آن قائله علی ملاقلیپور با انتشار یادداشتی در واکنش به مطلب توهین آمیز یالثارات مورد توجه قرار گرفت. مطلب ملاقلیپور پسر از این جهت مهم بود که او در نامه به خسرو گلسرخی و مدعیان تفکر چپ در سینما تاخته بود. نامهای که در هیاهوی واکنشها به یالثارات بیشاز واکنشهای دیگر مهم بود.
گفتوگوی طولانی ما با ملاقلیپور در دو بخش خلاصه میشود. بخش نخست اختصاص به نوع فیلمسازی و تفکر او در فیلمسازی دارد و بخش دوم در خصوص همان مطلبی است که در نامهاش نیز اشاره باریکی به آن کرده بود؛ کمونیستی بودن سینمای ایران!.
بخش نخست گفتوگوی اختصاصی
دیباچه با علی ملاقلیپور را در ادامه میخوانید.
علی ملاقلیپور از دو جهت جذاب است: کارگردانی که با فیلم اولش نشان داد، اهل تفکر است و اینکه روحیه رسول ملاقلیپور را با خود دارد: جنگیدن برای گرفتن حقتان؛ روحیه مغفولمانده در سینمای ایران...
خب، وقتی هدف شما کشف حقیقت باشد، برای رسیدن به این هدف دائما باید تلاش کنید و از بیان عقاید و دفاع از آن، هراسی ناشته باشید. من عاشق شغلم هستم: خاکش را خوردهام، دستیاری کردهام و به نظرم حرفه بسیار خوبی است چون به شما آگاهی میدهد و مجبورتان میکند، هنرهای دیگر را بیاموزید. سینما فقط یک دوربین نیست و باید دیگر حوزههای هنری را بشناسید.
شما برای ماندن در این سینما چقدر تلاش میکنید؟
ببینید، برای بسیاری از آدمها، سینما تبدیل به یک هدف شده است و برای به دست آوردنش، دست به هر کاری میزنند: خطا میکنند... دست به مصلحت اندیشی دنیوی میزند تا جایگاه سینمایی خود را حفظ کند؛ در حالی که در دراز مدت، این تفکر محکوم است به شکست!
* در سینمای ایران یارکشی وجود دارد اما مافیا نه!
شاید شرایط سینما میطلبد که فیلمساز برای ماندن دست به هرکاری بزند.
من خوب میدانم در سینما چه میگذرد. عدهای از مافیای سینما میگویند در حالی که مافیایی در سینما وجود ندارد، اما قدرت پخش وجود دارد. جریان وجود ندارد، اما یارکِشی وجود دارد. سینمای ایران کوچک و محلی است. مهمتر از اینها، مسئله نفع در سینمای ایران است. نفع حرف اول و آخر را میزند. تا علی ملاقیپور نفعی برای فلان تیم نداشته باشد، در آن تیم جایی ندارد و پذیرفته نمیشود. پاشنه آشیل سینما، آدمهایی هستند که هیچگونه شباهت فکری ندارند ولی به خاطر نفع، دور هم جمع میشوند و یارکشی میکنند. اینجاست که تفکر نزول پیدا میکند و ابزار (سینما) اصل ماجرا میشود.
* برای متفاوت بودن، قرار نیست ادای کیارستمی را دربیاوریم
البته چیزهایی دیگری که از قِبَل سینما به دست میآید، اصل است...
ببینید عباس کیرستمی یک هنرمند بود و نگاهی متفاوت به سینما و زندگی داشت، اما برای متفاوت بودن، قرار نیست ادای کیارستمی را دربیاوریم. این کار فقط برای جایزه گرفتن و گنده شدن در سینماست. متاسفانه قدرت ریسک ما پایین آمده و فقط میخواهیم ادای کسی را دربیاوریم تا بزرگ شویم شویم و به زور در سینما بمانیم. طرف دیگر ماجرا این است: عدهای برای گیشه فیلم میسازند تا بفروشند و در سینما بمانند.
* نمیخواهم تا ابد در سینما بمانم! علیرغم اینکه عاشق سینما هستم
پس باید چطور به سینما نگاه کرد؟
من به شخصه از روز اول به این فکر کردم که نمیخواهم تا ابد در سینما بمانم! علیرغم اینکه عاشق سینما هستم و زندگیم را صرفش کردهام. قبول دارم که سالها تجربه رسول ملاقلیپور را ندارم اما امتحانهای او و تجربههایش را دیدهام. فقط به این دلیل که پسرش بودم و در خانه او زندگی کردم. با جایزه گرفتن و جایزه نگرفتناش، با فروختن و نفروختن فیلمهایش بزرگ شدهام. سینما هنر والایی است اما مادنن در فیزیکال این هنر، گرفتاری بزرگیست.
* عین خیالم هم نیست که دیگر فیلم نسازم!
طوری صحبت میکنید که انگار فیلمسازی برایتان بیاهمیت است!
همهجا گفتهام: من فیلمآخری هستم! این را گفتهام که بدانند عین خیالم هم نیست که دیگر فیلم نسازم! سینما برایم مهم است، اما هدفم نیست و میتوانم کنار بگذارمش. برای سینما تلاش میکنم چون آن را یاد گرفتهام اما اگر نشد، میگذارمش کنار!
پیش از ساخت فیلم اولتان با رسول ملاقلیپور، بهرام توکلی، حسین مهکام و حتی هومن سیدی کار کردید. تاثیر این فیلمسازان در «قندون جهیزیه» چگونه نمود پیدا میکند؟
ببینید، من شاگرد این فیلمسازان بودم. دکوپاژ را از احمد مرادپرو و سر سریال «رقص پرواز» یاد گرفتم. از رسول ملاقلیپور در توی خانه، کنارش فیلم میدیدم، نگاههای متفاوت به ساختارهای سینمایی و ساختارشکنی را یاد گرفتم. از بهرام توکلی، فیلمنامهنویسی و بازیگردانی یاد گرفتم، اما دیدگاه من در سینما چیز دیگرییست و قرار نیست شبیه آنها باشم. سینما از سینما ادبیات را دنبال میکنم. نشریات را دنبال میکنم و دنبال تفکر فیلسوفهای بزرگ میروم.
تا به حال با این سوال مواجه شداهاید: چرا راه پدرتان را ادامه نمیدهید؟
بسیار زیاد! همیشه این جواب را میدهم: خیلی بد است که من اینکار را بکنم. پس کی حرف خودم را بزنم؟ خودِ من این وسط چه میشود؟
بازی متفاوتی از صابر ابر در «قندون جهیزیه» میبینیم. در حالی که اکثر بازیگرها نقشههای تکراری را بازی میکنند و به اصطلاح در یک نقش بخصوص گیر میکنند.
به نظرم این ایراد کارگردانهاست. صابر ابر بازیگریست که دوست دارد نقشهای متفاوت را بازی کند اما از او خواسته نمیشود. او هنوز بازیگر جوانی است و در حال کشف و شهود است.
به نظرم بازیگر واقعی _ منظورم به هیچوجه آدمهای خوشگل و خوشتیپی نیست که بهخاطر ظاهرشان بازیگر شدهاند _ با کمک کارگردان میتواند از پس نقشهای متفاوتی برآید. خودِ من زمانی که فیلمنامه مینویسم. زندگی کاراکترهایام را از بچهگی مینویسم و شرایط زندگیاش از دوران کودکی تا زمان مرگ مینویسم. این نوشته را به بازیگر میدهم و اگر بازیگر خوبی باشد با این نقش زندگی میکند و بازی درجه یکی ارائه میدهد.
* کاراکتر فیلمم را از شخصیت مارادونا وام گرفتم
زندگی عطا قبل از دوران «قندون جهیزیه» چطور بوده است؟
شاید خیلیها ندانند اما کاراکتر عطا را از شخصیت مارادونا در مستند اِمیر کوستریتسا (مستند «مارادونا») وام گرفتهام. مارادونا یک بچه پایینشهری عقدهایست که به شدت با انگیزه است و هدف مهمی در زندگیش دارد. مارادونا از ته گلو حرف میزند و انگار یکی از خصوصیتهای آدمهای سرخورده است. کاراکتر من حال نزدیکی به حال مارادونا داشت و مدام دعوا میکرد. او برای رسیدن به هدفش هر کاری میکند همانطور که مادونا برای پیروزی تقلب کرد و با دست گل زد.
فیلمنامههای زیادی نوشتهام. در حال حاضر فیلمنامهای دارم و دنبال سرمایهگذار هستم. فیلمنامهای که سال 1387 نوشتهام و راجع به گروههای سیاسی است که دوران انقلاب توی زندان هستند و تصمیم به فرار میگیرند. «دشمن سیاسی» یک فیلمنامه اکشن و ماجراجویانه است. فیلمنامه کودک نوشتهام: «مرغ هفتتیرکش» برای فیلمنامههایم دفترهای فیلمسازی زیادی رفتهام و خیلی خوب فضا را میشناسم. چون پسر رسول ملاقلیپور هستم، دلیل نمیشود شرایط ویژهای برایم در سینما حاضر و آماده باشد.
* کسی با من شوخی ندارد و رحمی هم در کار نیست
و اگر یک فیلم اشتباه بسازید فاتحهتان ساخته است؟
بله! کسی با من شوخی ندارد و رحمی هم در کار نیست. اگر فیلم شما نفروشد یا هزینه خودش را برنگرداند و یا ضعیف و بدون تماشاگر باشد، کارتان تمام است. مگر خوششانس باشید یا قدرتهایی داشته باشد و یا پولدار باشید. در حالت طبیعی بسیار سخت است و معتقدم: برای ساخت فیلم باید تحقیق کرد.
* برای گذارن زندگی فیلم مستند و کلیپ میسازم
«گاو بازی چطور»؟
فیلمنامه «گاو بازی» را قصد دارم بسازم. فیلمنامه اجتماعیِ ماجراجویانه که قصه دو برادر دوقلو را روایت میکند که دیدگاه کاملا متفاوتی باهم دارند.
در حوزههای دیگر هم فعالیت میکنید؟
بله برای گذران زندگی، مستند میسازم، کلیپ میسازم. البته به مستندسازی علاقه دارم.
مستندسازی روی نگاهتان تاثیر میگذارد؟
قطعا همینطور است. قصه فیلمهای رخشان بنیاعتماد باورپذیر است و به نظرم این از مستندسازی بنیاعتماد میآید که لابهلای فیلمهای سینماییای که میسازد، مستندسازی میکند. فیلمساز باید در جامعه بگردد و به حقیقت نزدیک شود.
برای تجربه اول سینماییتان، سراغ کمدی رفتید...
خنداندن مردم بسیار سخت است اما «قندون جهیزیه» توانست مخاطب را بخنداند. فیلم من ایدهآل نبود و پس از دیدن فیلم به اشتباهاتم پی بردم اما باز هم توانستم تا حدودی موقعیت کمدی را در فیلم به وجود بیاورم و سعی نکردم سراغ شوخیهای زشت و اصطلاحا پایینتنهای بروم.
* فیلم برای تماشاگر است اما آخر فیلم متعلق به کارگردان است
البته در سکانس پایانی فیلم فضا عوض میشود و به نظر میرسید، قصد داشتهاید نگاهتان نسبت به وضعیت اختلاف طبقاتی در فیلم را با مواجهه مستاجر و صاحبخانه اعلام کنید.
معتقدم آخرین سکانس فیلم، متعلق به کارگردان است. فیلم برای تماشاگر است اما آخر فیلم متعلق به کارگردان است. تماشاگر در مدت زمان فیلم لذت برده است و حالا باید چند دقیقه تحمل کند و جمعبندی کارگردان که از نگاه و تفکر او نشات میگیرد را ببیند.
* رسول ملاقلیپور میگفت: فیلم هرچقدر تلخ اما باید روزنه امید داشته باشد
این کار را از رسول ملاقلیپور یاد گرفتهاید؟ در فیلم «هیوا» ما شاهد چنین اتفاقی هستیم.
به هر حال رسول ملاقلیپور در فیلمهای مختلف کارهای مختلفی انجام داد و همیشه یک فرمول ثابت را برای پایانبندی فیلمهایش انتخاب نمیکرد. البته پدرمن همیشه میگفت: «شخصیتهای فیلم هرچقدر هم بدبختی و مصیبت داشته باشند؛ کارگردان در انتهای فیلم باید روزنه امیدی برای تماشاگر بگذارد. نباید تمام انرژی تماشاگر در بگیریم. تلخیها و سیاهیهای قهرمان را به تصویر بکشیم اما حداقلترین چیزی که فیلم باید به تماشاگر بدهد، کمی انرژی و امید است.»
کار نیمهتمامی از رسول ملاقلیپور باقی مانده است؟
بله. سریالی که به صورت گروهی و همراه با طهماسب صلحجو، مرتضی سرهنگزاده و یک کارگردان دیگر به نام «هیچکس سرباز به دنیا نمیآید». این سریال راجع به یک سال از جنگ است که هیچگاه به آن پرداخته نشده است. یک سالی که خرمشهر در اختیار عراقیها بود. ایده اصلی سریال متعلق به آقای سرهنگزاده بود و اطلاعات در اختیار خودشان بود. این اطلاعات را از سربازهای عراقی که در ایران اسیر شده بودند به دست آورده بود و بیشتر در مورد عراقیها بود به آنها میپرداخت. قصه که شروع میشود ما متوجه میشویم تمام این سربازها عراقی نیستند و در انتها به آزادسازی خرمشهر میرسد.
قرار نیست ساخته شود؟
سریال سنگینی است که صداوسیما هزینه ساختش را ندارد و برای آن باید یک شهرک ساخته شود. تلویزیون بودجه یک برنامه تلویزیونی را ندارد. زمانی برای گرفتن فیلمنامه به صداوسیما مراجعه کردم و متوجه شدم که یک نیمچه قسط برای این سریال پرداخت شده و به من گفتند باید قسط را برگردانید تا فیلمنامه را به شما بدهیم. یک فیلمنامه دیگر هم داشت به اسم: «خوابگرد».
فیلمنامه خوبی است؟
اوایل فکر میکردم فیلمنامه خوبی است اما الان نظر دیگری دارم.
* پدرم مولف بود، اما بیشتر به حسش رجوع میکرد
اگر ساخته میشد از فیلمهای بد رسول ملاقلیپور به حساب میآمد؟
نمیدانم. چیزی که درمورد پدرم مطمئنم این است: او مولف بود اما اشکالش این بود که بیشتر به حسش رجوع میکرد تا به دانستههایش.