دیباچه: «یادم تو را فراموش» از معدود مواردی در تئاتر است که ظرفیتهای پژمان جمشیدی در آن درست به کار گرفته شده است و کارگردان با ظرافت و زیرکی سعی نکرده شخصیت پیچیده آنچنانی از پژمان جمشیدی در بیاورد که نتیجه کار ناامیدکننده از آب در بیاید
به گزارش خبرنگار تئاتر
دیباچه؛ «یادم تو را فراموش» از آن دست نمایشهایی است که تکلیف مخاطب با آن مشخص است؛ ادعاهای گلدرشت نمیکند؛ نمیخواهد همه مسائل و معضلات عالم بشریت را در یک نمایش یک ساعته برطرف کند و راهکار بدهد. بیادعاست و در عین بیادعایی کار خودش را هم پیش میبرد. عاشقانه است اما از عشوههای مکش مرگ ما در آن خبری نیست و عشقی که در خلال آن روایت میشود، با لطافت میآید و خراشش را بر پوست مخاطب میاندازد و از در دیگر خارج میشود.
ژاله صامتی برای انتخاب بازیگران به انتخاب هوشمندانهای رسیده است و فاطمه گودرزی با آنکه نخستین تجربه تئاترش بوده است از کار بیرون نمیزند؛ شاید صدایش آنچنان استریوفونیک نباشد و اما به طرز مطلوبی پذیرای نقش بوده و روی صحنه با نفس تماشاگران همراه است، دهانش خشک نمیشود و در کنش و واکنش با دیگر بازیگران منقبض نیست و به راحتی کارش را میکند.
از طرف دیگر «یادم تو را فراموش» معدود مواردی در تئاتر است که ظرفیتهای پژمان جمشیدی در آن درست به کار گرفته شده است. کارگردان با ظرافت و زیرکی سعی نکرده شخصیت پیچیده آنچنانی از پژمان جمشیدی در بیاورد که نتیجه کار ناامیدکننده از آب در بیاید. خیلی ساده صامتی جای بازی جمشیدی را درست شناخته است و به همین دلیل هم پژمان در این نمایش درخشان است. بدهبستانهایش شیرین درآمدهاند و تماشاگر درگیر گذشته فوتبالی و سریالی پژمان جمشیدی نمیشود بلکه خیلی راحت میپذیرد که او «عطا» است و به استخدام یک عاشق قدیمی درآمده است تا سفارشهای یک بازیگر قدیمی (آتش) را به در منزل او برساند و در عین حال، آمار او را هم بگیرد و در آن میان از زکاوتها و خامیهای شیرینی هم استفاده کند.
یکی از ریسکهای بزرگی که ژاله صامتی در این نمایش مرتکب شده است، بازی کردن در نقشی بسیار کم سن و سالتر از خودش بوده است که انصاف اگر بدهیم اگر تجربه و مهارت خود صامتی نبود، هیچکس دیگر نمیتوانست این کار را انجام دهد. ابتدا که با «نازی» روبرو میشویم و در بطن آن ژاله صامتی را میبینیم که در حال ایفای نقش پر حرکت او است، نگران میشویم که نکند صامتی در دام یک وسوسه افتاده باشد و نکند یک وقت نتواند توقع ما را در مقام بازیگر بار دیگر هم برآورده کند و این بار از استانداردهایش کوتاه بیاید اما هرچه نمایش پیشتر میرود خیالمان راحتتر میشود و صامتی هم در نقش «نازی» باورپذیرتر و پیشبندهتر کار میکند و این نقش تقریبا تبدیل به نوعی موتور محرک نمایش میشود.
و سرانجام ایرج سنجری آنقدر در خدمت کار و از خودگذشته در نمایش عمل میکند و آنچنان در جهت بیبشتر به چشم آمدن دیگر بازیگران، درست تعامل میکند که فارغ از قوت و ضعفهای نمایشنامه، ما روی آوانسن فراخ ایرانشهر که همه تئاتریها از سرمای گزندهاش به تنگ آمدهاند به هیچ وجه احساس سرما نمیکنیم. سنجری با اکسانگذاریهای درستش بر جملات و تعامل صحیحی که با پارتنرهایش دارد یکی از مراکز ثقل نمایش است. او وزنهای است که اگر از کار تفریق شود، تعادل به طور مطلق به هم میریزد.
در نهایت این نمایش هدفگذاری خود را از ابتدا مشخص کرده است، قرار است ابتدا حسابی مخاطب را شاد کند و بخنداند و سپس اگر هم حرفی بود و دلالتی، به تلویح، گفته شود و رسانایی کند و نه آنکه به بهانه پیام، مخاطب را شعار باران کند و سرانجام با یک جمله سهتار دراماتیزه شود برود پی کارش. نمایشی شریف و بیادعا که میشود برای یک بعد از ظهر گرم مردادماه پیشنهادش کرد. البته یک هفته بیشتر زمان برای دیدن آن نیست.
نویسنده: مینا صفار