دیدم که کیارستمی برخی از شعرهایش را انگار برای همین امروزسروده است . به عنوان مثال : مرگ را در فروافتادن آرام برگ چنارى برسايه خويش درنيمروزى پاييزى دیدن/ یا سفركرّه اسب سفيدى که درمه مى آيد و درمه ناپديد مى شود / سفردر بهارى سرسبز و سرشار ازشكوفه هاى سفيدگيلاس / پاك شدن سريع جاپاى عابرى دربرف /گم شدن كبوتر سفيدى درابرهاى سپيد دريك روز برفى و ...
مختارشکری پور*
اشاره: عباس کیارستمی درگذشت. این خبرتکان دهنده و تلخ وحسرت برانگیزکافی است که خودبخود ارجاعی داشته باشی به آثار و هرآنچه ازاو درذهنت رسوخ کرده است.خیلی ها شاید او را به خاطر فیلم های متفاوت و سبک وسیاق منحصربه فردش به خاطربیاورند اما برای من، کیارستمی شاعر بیشترجلوه پیدا کرد هرچندکه سینمایش هم شعری ناب است و آن را خلاقانه با شعردرهم تنید. مجموعه شعر«همراه با باد» گرچه درسال 78 منتشر شده بود اما گریبان مرا درسال 83 و84 گرفت وبدین سبب مطلب مفصلی درباره شعر و دنیای شاعرانه اش ،که سینما و نوع زندگی اش هم ریشه درهمین نگاه وتلقی شاعرانه اش اززندگی و هستی ومرگ دارد، نوشتم که به تاریخ 12 اردیبهشت سال 1384 درروزنامه شرق منتشرشد.یادم است روزی این مطلب را ،که درذیل می آید، درگالری راه ابریشم ،که کیارستمی برای افتتاحیه نمایشگاه عکس هایش آمده بود،به ایشان دادم.آن روزها ، نمایشگاه عکس هایش هم درگالری درشهرلندن برپا بود؛ به همین دلیل بخشی ازصفحات هنری روزنامه ها به این موضوع پرداخته بودند.به ایشان گفتم امروزتمام صفحات هنری پیرامون نمایشگاه شما نوشته اند.تبسمی کرد وگفت :"این که خوب نیست ! این چنین دیده شدن و همواره دیده شدن برایم جالب نیست !"همین گفته ، وارستگی و مستغنی شدن این هنرمند و چشیدن طعم شهرت و رفتن اش به ورای این نیاز ابتدایی اما برای خیلی ها چشیدنی را می رساند! اما حالا باز روزنامه ها و سایت ها و فضاهای مجازی پرازکیارستمی شده و می شود اما حیران آنم که اگراکنون هم ازدریچهای ببیند، بازتبسمی خواهدکرد ازجنس حیرت وحسرت یا ... این وارستگی هم ریشه درتلقی های شاعرانه وسرشارازاستغنایش داشت.او می ماند و آثارجاودانش والبته حسرت برای دوستداران ومخاطبانش وسینما و هنر و ادبیات ! هرچندکه کارخودش را کرد وتاثیرخودش را برسینما هم گذاشت . ویک حسرت اضافه برای من . اینکه با همان تبسم و آرامش نپذیرفت که درفیلمی که درباره "احمد شاملو" ساختم حضورداشته باشد !
به هرحال این نوشته را که مرورکردم ، دیدم که کیارستمی برخی از شعرهایش را انگار برای همین امروزسروده است . به عنوان مثال : مرگ را در فروافتادن آرام برگ چنارى برسايه خويش درنيمروزى پاييزى دیدن/ یا سفركرّه اسب سفيدى که درمه مى آيد و درمه ناپديد مى شود / سفردر بهارى سرسبز و سرشار ازشكوفه هاى سفيدگيلاس / پاك شدن سريع جاپاى عابرى دربرف /گم شدن كبوتر سفيدى درابرهاى سپيد دريك روز برفى و ... او امروز همان برگ چناراست اما درنیمروزی تابستانی افتاد ازدرخت زندگی ! این نگاه به مرگ درشعرهایش ، بهانه ای مناسب بود که انگیزه انتشارمجدد این مطلب درنگارنده را پدید آوردکه عین مطلب می آید .
نگاهی به مجموعه شعر «همراه با باد» سروده عباس كیارستمی
زندگی شعر و دیگر هیچ
مجموعه اى ازسروده هاى «عباس كيارستمى» با عنوان «همراه با باد» توسط «نشرهنرايران» درسال ۷۸ منتشرشد. پرداختن به اين مجموعه بهانه به روزى نمى خواهد؛ زيرا اين شعرها چنان پويا هستندكه هرروز نگاه جديدترى را برمى تابند. شعركيارستمى به مانند فيلم هايش تصاويرى عينى ازهستى و پديده هايش هستندكه برآيندتأمل شاعردرهستى و ديداربا آن بوده و نگاه انتزاعى شكل گرفته درذهن شاعرى را مى نمايانند كه شاعر پس از طى كردن پروسه اى عاطفى و دادن رنگ خيالى به اين پروسه، به آن نگاه دست يافته است. «شعر كيارستمى» سرشار از لحظات ناب شاعرانه است كه مخاطب را به ياد هايكوهاى ژاپنى و گونه هاى كوتاه شعرى ادبيات كلاسيك فارسى همچون: چهارپاره ها، رباعى ها و يا خسروانى هاى پيش از اسلام مى اندازند زيرا در اين گونه ها هم به نوعى شعر حاصل دريافت هايى ظريف از هستى و درك لحظاتى از آن است كه به صورتى بسيار موجز اما پر مغز و رسا به آنها پرداخته شده است. تعدادى از اين شعرها حاصل شور و شعفى شاعرانه هستند كه شاعر در برابر پيچيدگى هاى هستى بدان دست يافته و به وجد آمده است. از اين لحاظ است كه اين تعداد شعر را مى توان به شطحيات عارفانى چون «بايزيد بسطامى» تعميم داد كه اين تعميم متوجه فرم و ساختار شعرى نيست بلكه اين همگونگى بيشتر در محتوا و نوع نگاه شاعرانه و بيان موجز اتفاق افتاده است. شعرهاى كيارستمى در اين دفتر در لحظاتى شاعرانه و شهودى شكل مى گيرند كه براى شاعر در سفرش همراه با باد اتفاق افتاده اند. اين سفر، سفر بين تولد و مرگ است. او در اين سفر روى پديده هاى زشت و زيباى هستى، آدم ها و اشيا تأمل مى كند و سپس طى آن اين عناصر را به هم ارجاع مى دهد و روابطى بين آنها ايجاد مى كند كه در كليت نظام شعرى اين مجموعه به ساماندهى خاصى مى رسند؛ سامانى كه اين عناصر را در جايگاه خود نشانده و به ما دريافتى شاعرانه و انديشمندانه از هستى ارائه مى دهد. «كيارستمى» را مى توان همان مسافر جست و جوگر شعر سهراب سپهرى دانست كه در سفرش چيزها مى بيند روى زمين از قطره نورى كه از شكاف آسمان خاكستر بر روى اولين شكوفه هاى بهارى فرو مى افتد تا آن عنكبوتى كه قبل از طلوع آفتاب كار خود را آغاز كرده است. او در اين سفر مكاشفه اى، فقط با طبيعت ديدار نمى كند بلكه به گستره وسيع روابط آدم ها نيز سرك مى كشد و غم ها و شادى ها و دردها و لذت هايشان را بازتاب مى دهد. «كيارستمى» در شعرش نيز با دقتى انديشمندانه و تحليلى، ظرايف هستى را مى نگرد و جلوه هاى بسيار دقيق و ظريفى از هستى را مورد مداقه قرار مى دهد. او در اين مكاشفه عميق زشتى و زيبايى را در كنار هم ديده و در دل فضاهايى كه سرشار از زيبايى و طراوتند؛ نوعى پوچى و سرگردانى فلسفى و درد تنهايى را كه در مواجهه با پديده مرگ اتفاق مى افتد منعكس مى كند. شاعر شهوداتش را در قالب عباراتى شاعرانه كه طرح پرسش هاى ازلى و ابدى انسانى در آنها گنجانده شده است؛ آورده است يعنى ذهن شاعر طى ديدار با طبيعت، آدم ها و ساير موجودات، انباشته از پرسش شده كه حاصل اين جريان او را دچار حيرانى و سرگشتگى و ترديد كرده است. درواقع كيارستمى شاعر، همان زنبورعسل شعرش است كه ميان هزاران شكوفه گيلاس مردد مانده است. «كيارستمى» در اين ديدار، همان طور كه از زيبايى ها لذت مى برد و انرژى مى گيرد؛ به پديده هاى تلخى هم كه ناچارازپذيرش آنها به عنوان واقعيتى انكارنشدنى است پى مى برد. واقعيتى كه نوعى جبرگرايى حاكم بر هستى را نشان مى دهد. به عنوان مثال او گاهى در روياى شاعرانه اش كشتار هزارپرنده كوچك بريك بالش پَرمى بيند و گاهى نيزسيب سرخى را مى بيند كه پس ازهزاربارچرخش درهوا دردست كودكى بازيگوش مى افتد. گاهى شاعر در رهيافت هاى شاعرانه و انديشمندانه اش كه در قالب تصاويرى شعرى آمده اند، در مفاهيمى عميق چون مرگ، عشق و زندگى تامل كرده و نمودهايى از اين مفاهيم را تصويرمى كند. به عنوان مثال «كيارستمى» در يكى از شعرهايش مرگ را در فروافتادن آرام برگ چنارى بر سايه خويش در نيمروزى پاييزى مى بيند. گاهى هم فقط نمودهايى صريح و عينى ازهستى و طبيعت را به ما مى نماياند كه نمى توان از آن جلوه ها و نمودها تعابيرى سمبليك يا نشانه شناسانه دريافت كرد ولى نكته آنجا است كه اين تصاوير و جلوه هاى عينى هم مخاطب را به سمت رهيافت هايى ذهنى و تفكردرباره هستى مى كشاند. «كيارستمى» علاوه بروجوه مضمونى و فرمى كه دركارش هست، از صنعت هاى ادبى شعرى بهره برده و تشبيهات نغز و زيبايى با وجه شباهت هايى خلاقانه و به دورازكليشه هاى مرسومى كه از ادبيات كلاسيك به وام مى گيرند، به وجود آورده است. شعر او سرشارازتركيبات بكر و زيبا و غيرمعمولى است كه تاثير شاعر، آگاهانه يا ناخودآگاه، از علوم معانى و بيان ادبى را نشان مى دهند. از اين قضايا كه بگذريم در شعركيارستمى سپيدى بسياربرجسته است.
اين سپيدى غالب و محورى كه درعناصرسپيدى چون برف، شكوفه هاى گيلاس، كبوتر سفيد، كره اسب سفيد يا روز برفى نمايان است، فضا هايى به شعر بخشيده است كه بازگو كننده نگاه و نگرش روشن بينانه، صادقانه، ساده و لطيف كيارستمى نسبت به زندگى است. ضمن اينكه رنگ سفيد و عناصرى كه آن را تشكيل مى دهند لطافت و نرمى خاصى در طبيعت ايجاد مى كنند كه ذهن شعرى را مشعوف نرمى و لطافت خاص خود مى كند. كمااينكه توجه جدى كيارستمى به عناصرسپيدرنگ درعكس ها و فيلم هايش نيزمحورى است.كمااينكه كيارستمى در اين مجموعه سفروار، سفرش را از زمستانى سپيد و روزى برفى كه در آن ، بازهم كرّه اسب سفيدى درمه مى آيد و درمه هم ناپديد مى شود آغازكرده و دربهارى سرسبز و سرشار از شكوفه هاى سفيد گيلاس به آن سفر ادامه مى دهد. البته اين سفرشاعرانه سفرانسان ميرايى است كه در حال گذراندن زندگى گذرا است و همانطور كه مى بينيم كيارستمى اين گذر را با پاك شدن سريع جاپاى عابرى در برف و يا گم شدن كبوتر سفيدى درابرهاى سپيد در يك روز برفى به ما نشان مى دهد و گاهى هم در قالب تشبيهى شاعرانه كه خبر ازتضادى ظريف مى دهد به ما مى نماياند.
زن سپيد موى
به شكوفه هاى گيلاس مى نگرد؛
آيا بهارپيرى ام فرا رسيده است؟
دراينجا زن سپيدموى، سپيدى موهايش را كه حكم برپيرى و فرا رسيدن هنگامه مرگ او مى كند با سپيدى شكوفه هاى گيلاس كه خبر از زندگى نو درخت گيلاس مى دهند مقايسه مى كند.شباهتى كه وجه تضادمندانه پديده هاى هستى را منعكس مى كند. با اينكه عناصر ديگرى از جمله راهبه، عنكبوت، پنبه زار، خورشيد، ماه، شب، غوزك، كرم، سيب، جاليز و شاليزار، كلاغ، زاغ، سگ و ابردرشعركيارستمى حضورى پررنگ و متعدد دارند اما درخت از جايگاه ويژهترى درشعرش برخوردار است به طورى كه آدم هايش در"زير درختان زيتون "عاشق شدند. ازطرف ديگرهم در زيردرختان گيلاس راهبه هاى جوان اندرز داده مى شوند. علاوه بر مواردى كه ياد شد، كيارستمى در اين مجموعه به فضا هاى اشمئزازانگيز،كه دال بركرختى زندگى هستند، نيز مى پردازد. آشنايى زدايى درپرداخت به پديده هاى هستى، رسيدن به برداشت هايى انتزاعى ازعينيت طبيعت و هستى، پرداخت به تضاد هاى هستى در قالب پرسش هايى فلسفى، ارائه تحليل هاى روان شناسانه ازروابط آدم هاى گوناگون، تصويركردن تصاويرى درخشان ازطبيعت درعبارات شعرى، حيرانى ازنابرابرى هاى هستى كه گاهى رنگى اجتماعى و انتقادى جامعه شناسانه به خود مى گيرند، نقد بى عدالتى، فقر و خشونت و ساير روابط زشت انسانى و در نهايت به حيرانى و سرگشتگى انسان در برابرمسئله مرگ. او در بسترى ازتنهايى در سوگ عشق و زندگى و لحظات ناب آن مى نشيند و جالب آنجا است كه در اين تنهايى ، به موقعيتى سيال دست مى يابد كه خبر از رستگارى شاعر در لحظات ناب شاعرانه مى دهد. او در پى اين همه گذر و سفر چون پركاهى كه در ميان فصول سرگردان مانده است به سفرناتمامش پايان مى دهد تا خود را به ورطه اى ازيك فراموشى ميرا بسپارد كه آرزوى جاودان ماندن درآن به انتها مى رسد.
* مستندساز، شاعر و مترجم