دیباچه/شیرین قلم:واقعیت اینه که مسعود خان فراستی یه چیزی گفت ، بهروز الدوله افخمی هم خم به ابرو نیاورد که ای بابا یه منتقد داره به دوست قدیمی من چی میگه؟ مدیران هم ظاهرا از این شیوه جذب مخاطب در آن مقطع رازی بودن . حالا که این منتقد جنجالی ممنوع التصویر شده و بهروز خان هم در یک ضیافت با آقا کمال تبریزی آشتی کرده ، به نظر دیگه فیلم ایشون از عین د.... (صدای بوق ) بودن تبرئه و کار به خیر و خوشی تموم شد!
دیباچه/شیرین قلم:برخی دوستان این وری و اون وری امر فرمودند چرا درباره اتفاقات اخیر برنامه «هفت» دست به قلم نمیشم و مشخص نمیکنم صداوسیما به کجا میرود. بنده هم به دیده منت گفتم چشم، کی بخیله کسی که در این باره حرف نمی زنه ، من هم که هیچ کارهام مثل همه هیچ کاره هایی که تو هرکاری ورود می کنن، لب باز کنم و یه چیزی بگم،واز اونجایی که اون چیزی که به گوش کسی نمی رسه فریاده ، پس فریاد نمیزنم! چون فرق نمی کنه ، آروم هم بگم کسی نمی شنوه .
اگه تا حالا هم سکوت کردم فکر میکردم اصولا در برابر این هجمه فرهنگی و تکرار گل به خودی چی می توان نوشت ، همه فکر می کنن فقط در فوتبال و آن هم فقط استاد اسدی می تونه به خودمون گل بزنه ولی نه بابا مسعود خان فراستی ثابت کرد تو زمینه فرهنگ و هنر هم می شه گل به خودمون بزنیم . کلا ایشون خیلی چیزها رو ثابت می کنن ، مثلا ثابت کردن که جناب کیمیایی با فیلم های خودش .....( صدای بوق ) ، یا جناب مستدام کمال خان تبریزی فیلمش عین د.... ( صدای بوق ) . و راستیتش اینه که داره این کار رو می کنه و مخاطب خوبی هم برای برنامه «هفت» جمع کرده . البته استاد صلح جو منتقد خوش اخلاق و بنام سینمایی مون هم در گفت و گویی فرمودند ،مهم اینه که مخاطب از صحبت های مسعود خان خوشش می آید ، اگر چه این حرکت را تایید نکردن و معتقد بودند اگر ایشان بودند عمرا از این ادبیات استفاده نمی کردند . واقعیت اینه که مسعود خان فراستی یه چیزی گفت ، بهروز الدوله افخمی هم خم به ابرو نیاورد که ای بابا یه منتقد داره به دوست قدیمی من چی می گه ؟ مدیران هم ظاهرا از این شیوه جذب مخاطب در آن مقطع رازی بودن . حالا که این منتقد جنجالی ممنوع التصویر شده و بهروز خان هم در یک ضیافت با آقا کمال تبریزی آشتی کرده ، به نظر دیگه فیلم ایشون از عین د.... (صدای بوق ) بودن تبرئه و کار به خیر و خوشی تموم شده . حالا هیچی دیگه، من موندم و دستور دوستان دست به قلم که هی فشار میارن چیزی بنویسم و حاجی بهروز و کمال مارمولک و مسعود فرصت، آره و اینا خیلی هستیم ، رسانه ملی مون هم هست .
هی گفتن درباره اش بنویس، از ما نه, از اونا آره، که بریم تو نخ نوشتن تو نمیری به موت قسم اصن ما تو نخش نبودیم، آره ، نه ،گاز دنده دم جام جم اومدیم پایین، یکی چپ یکی راست یکی بالا یکی پایین قلم و کاغذ ،همه چی جور شد،داشتم می نوشتم یکی دو نفری شاخ و شونه کشیدن ، تو نمیری به موت قسم خیلی تو لب شدم؛ این خط نه اون خط و داشتم می نوشتم ، یهو دیدم یقه ها تو دست همه ، بخودم اومدم دیدم از تو جیب ساعتی ضامندار اومد بیرون ، رفتم اومدم دیدم کسی نیست همه خوابیدن، پریدم تو اوتولم از اونجا دور شم ، یه سره هیکل میزونیه, این جوریه, زد بهم افتادم تو جوب، گفت هته ته! گفتم اه! یکی گذاشت تو گوشم، گفتم نامرداش؛ دومی رو از اولی قایمتر زد، دستمو کردم تو جیبم که برمو بیام چشام باز کردم دیدم مریضخونه افتادم. فقط یادمه یکی بهم گفت دیگه نبینم دست به قلم شی ، حالا ما به همه گفتیم نوشتیم ،شمام بگین نوشته ، آره،خوبیت نداره. خودتون واردین که!