به گزارش دیباچه، یغما گلرویی، شاعر
و ترانهسرای کشورمان که در سالهای اخیر همواره درگیر جریانهای مختلف و انتشار مطالب
و اتهاماتی در رسانهها و مطبوعات بوده، طی مصاحبهای تفصیلی به ارائه توضیحاتی درباره
انتشار دو اثرش با صدای پرویز پرستویی و قراردادش با موسسه اوج، ماجرای انتشار اخبار
مبنی بر بازی در دو فیلم سینمایی و ... پرداخت.
برای شروع این گفتگو از خبری شروع کنیم
که نزدیک نوروز درباره یغما گلرویی منتشر شد. خبر انتشار دو موزیک ویدیو از ترانههای
شما به خوانندگی پرویز پرستویی توسط موسسه فرهنگی «اوج» که حواشی زیادی به وجود آورد.
ماجرای این موزیک ویدئوها چیست؟
من از سالها پیش فکر و آرزوی ضبطِ یک آلبوم
با صدای پرویز پرستویی گرامی – که پیشتر در چند آلبوم موسیقی با دکلمه ایشان همکاری
کرده بودیم- را داشتم اما هرگز مجال این اتفاق دست نداده بود تا اینکه پاییز سال گذشته
این کار شکل اجرایی پیدا کرد و این افتخار را داشتم که دو کار با صدای ایشان ضبط کنم
و کارهای دیگری هم در دست تولید داریم و امیدوارم بتوانیم روزی به شکل آلبوم منتشرشان
کنیم. دو کار اول این مجموعه که ضبط شد، موسسه «اوج» اعلام آمادگی کرد که تهیهکنندگی
کلیپهاشان را به عهده بگیرد و بعد از قرارداد و انتشار این خبر ماجراهایی که به آن
اشاره کردید پیش آمد. چند سایت و روزنامه تندرو مطلب نوشتند، فلان شاعرکِ فرنگنشین
برای نشان دادن علایم حیاتی تکهای پراند، روزنامههای حامی دولت برای گرفتنِ انتقام
سلسه نقدهای من به بیکفایتی در بخش فرهنگی و ناتوانی ارشاد چیزهایی نوشتند و «کیهان»
هم که مثل همیشه آتشبیار معرکه شد. خلاصه دستهها و جناحهای مختلف وامصیبتا سردادند
و من هم به حرمتِ سکوتِ آقای پرستویی و خودِ کارها، سکوت کردم تا گرد و خاکها فرو
بنشیند و بعد تکلیفم را با این رسانهنماها روشن کنم.
اولا این دو قطعه سفارش هیچ ارگانی -ازجمله
موسسه اوج- نبودهاند و تنها ویدئو کلیپهایشان به آن موسسه واگذار شده و تیتر شیطنتآمیز
«یغما گلرویی برای موسسه اوج، ترانه نوشت» و تیترهای مشابه همه پَرتاند. من در چهلواندی
سال عمرم ترانهی سفارشی ننوشتهام و مِنبعد هم نخواهم نوشت. دوم اینکه از دو فیلم
«ایستاده در غبار» و «بادیگارد» که تولید موسسهی «اوج» هستند میشود فهمید که دستِ
خالقانِ این دو فیلم در ارائه دیدگاهشان توسط این موسسه باز گذاشته شده بوده، چراکه
در بسیاری موارد متفاوت با هماند و پیداست از سمتِ تهیهکننده خط نمیگرفتهاند. در
مورد این دو قطعه آهنگ هم خوشبختانه نه اعمال سلیقهای از طرف این موسسه شد و نه حذفی
که اگر اینچنین بود قطعا خود آقای پرستویی هم تن به این کار نمیدادند. حقِ انتشارِ
آهنگها به شکلِ مستقل در آلبوم موسیقی هم همچنان برای آقای پرستویی محفوظ است و تنها
بخش تصویری به این موسسه واگذار شده است. موزیک ویدئوها هم قرار است با نظارت و پس
از تایید ایشان منتشر شوند. یعنی آن عدهای که میکوشند شکل سفارشی بودن به این کارها
بدهند آب در هاون میکوبند، درست مثل آن دسته که فریادِ وابیتالمالا برداشتهاند.
درضمن همین موسسه اوج پیش از این آثار زیادی با خوانندگانی مثلا احسان خواجهامیری،
محسن چاوشی، مازیار فلاحی، علی لهراسبی و فرزاد فرزین با همکاری خیلی از ترانهسرایان
انجام داده و تجربه و سابقهی این نوع تولیدات را دارد.
بله؛ اتفاقا پیش از نوروز ویدیویی با نام
«مرز» از این موسسه درباره مدافعان حرم با صدای فرزاد فرزین و ترانه روزبه بمانی منتشر
شد. موضوع این دو قطعه ترانه شما در چه موردی هست؟
دقیقا. این موسسه تولیدات مشابه زیادی دارد
که اغلب آنها هم سفارشی هستند اما این دو آهنگ از آن دسته کارها نیست. یکی از این
دو قطعه با نام «من تهرونمو میخوام» درباره مشکلات و معضلاتِ اَبرشهر تهران است و
قطعه «برادر» هم درباره شهدای جنگ که بخشی از شعر آن در کتاب شعر «باران برای تو میبارد»
(چاپ 1388) هم آمده و کار جدیدی نیست. من شعرهای زیادی با این موضوع در مجموعههای
مختلفم دارم. مثل آهنگ «داداشی» که شادمهر عقیلی حدود پانزده سال پیش اجرا کرده. ترانه
«برادر» هم یکی از آن شعرهاست. من کودکِ دوران جنگم و از همان آغاز با عواقب دهشتناک
آن در تماس بودهام. سه تن از همشاگردیان دبستان من در بمباران خیابان «گیشا» کشته
شدند و تصویر دستهگلهایی که به جایشان در نیمکت کلاس گذاشته شده بود هرگز از خاطرم
پاک نخواهد شد. آقای پرستویی هم برادرشان را در آن جنگ از دست دادهاند. ما همه به
نوعی درگیر جنگ و صدماتش بودهایم و حق داریم آن را در آثارمان بیاوریم. البته که نگاه
من به جنگ با نگاهی که در این سالها کوشیده شده به موضوع جنگ حقنه شود؛ فرق دارد.
معترضان به این ماجرا هم دو دستهاند: یکی آنان که نوشتن از قهرمانان جنگ را کاری در
هواداری حکومت به حساب میاورند که حرجی بهشان نیست و خدا شفاشان بدهد، یکی هم کسانی
که میخواهند جنگ ایران و عراق را هم به نام خود سند بزنند و میبینید با آثار غلوآمیز
تولیدی این سالها چقدر مخاطب را از این موضوعات دلزده کردهاند. حقیقت این است که
آنها از بازگشت من عصبانی هستند و دارند انتقام
زخمهای قدیمیشان را میگیرند؛ بدون اینکه حتا ثانیهای از این کارها را شنیده باشند.
در هر حال با سابقه شما در همکاری با خوانندگان
خارج از کشور و تولیدات قبلی موسسه «اوج» بخشی از این واکنشها قابل پیشبینی بود.
بله. در این حرفی نیست اما واکنش با افترا
و دروغ بستن متفاوت است. اینکه ساختِ ویدئوی آهنگی به موسسهای واگذار شود یک موضوع
است و سفارش گرفتن از یک موسسه برای ساختِ ترانه و آهنگ موضوعی دیگر. مورد دوم اصلا
اتفاق نیفتاده اما خبرگزارینماهای زیادی آن را تیتر کردهاند تا به وجهه من و این
کارها لطمه بزنند. در بسیاری از همین به اصطلاح واکنشها مطالبی آمده که اگر من وقت
اضافه داشتم و صدایم به جایی میرسید میتوانستم با استناد به آنها بسیاری از سایتهای
منتشرکنندهشان را پای میزِ محاکمه بکشانم. درضمن من پیشتر هم در اینباره صحبت کردهام
که به دستهبندی خوانندگان به خارج و داخل کشور اعتقاد ندارم. هرکس در هرکجای جهان
به فارسی میخواند میتواند صدای ترانههای من باشد. این دستهبندی ایرانیزبانان به
ما و آنها فقط از ذهنهای مسمومی سر میزند که برای بقای خود پی جنجال میگردند. من
با خوانندگانی کار کردهام که اغلب از مفاخر موسیقی مردمی ما هستند. شما فقط یک خواننده
فعال در داخل کشور در قد و قامت ابراهیم حامدی، یا سیاوش قمیشی به من معرفی کنید. منظور
من تنها تواناییهای صدا نیست، بلکه پکیجی با این کارنامه و پیشینه و توانایی و تجربه
در انتقال کلام به مخاطب است. قطعا چنین کسی با چنین دغدغههایی وجود ندارد. من پای
تمام آن کارها هم ایستادهام. همانطور که الان دارم پای این دو کار و انتشارشان میایستم.
این دستهبندیها بماند برای امثال کیهانها. هنر مرز نمیشناسد.
پس میدانستید که نام موسسه «اوج» برای
شما ایجاد حاشیه خواهد کرد.
بله. احتمالش را میدادم اما اهمیتی برایم
نداشت. من و آن موسسه هرکدام سابقه و حاشیههای خود را داریم، اما با تیتر «یغما گلرویی
برای موسسه اوج ترانه نوشت» معرفی کردن دو ترانه و آهنگی که به هیچ وجه سفارشی نوشته
نشدهاند یک دروغ بزرگ بود که عدهای خواستند با آن از آب گلآلود ماهیگیری کنند. تازه
در خبرِ کلیپها در مورد همین موسسه اوج نوشتهاند «همان طراح بیلبوردهای صداقت آمریکایی»،
انگار که مثلا مچ گرفته باشند. حالا واقعا جدا از جناحبازیهای معمول حرف همان پوسترهای
«صداقت آمریکایی» حرفِ غلطی بوده؟ ناصداقتی و عمل نکردن به بخشی از وعدهها از طرف
آمریکا در ماجرای «برجام» را که خودِ گروه گفتگوکننده هم که به آن اعتراف کردهاند!
اما مگر میشود این را در مغزِ ترامپیستهای وطنی فرو کرد؟ خوشبختانه نگاه منتقدانه
من به آمریکا را سالهاست همه مخاطبین میدانند و اینها که میگویم حرف تازهای نیست
که بتوانند به چیزی تعبیرش کنند. من دیگر سالهاست با این حاشیهها اخت شدهام و به
آنها عادت دارم. تازه باید از این هوچیگران پرسید که کدام تهیهکننده را پیشنهاد
میکنند؟ آیا واقعا تهیهکنندهای مستقل و بدون وابستگی به جناحهای سیاسی یا نهادهای
آشکار و پنهان وجود دارد؟ من میتوانم همینجا برایتان از صد آلبوم موسیقی و فیلم سینمایی
خوانندگان و کارگردانان سرشناس که جوایز جشنوارههای خارجی را هم درو کردهاند نام
ببرم که تهیهکنندگانی از همین دست داشتهاند. همینطور میشود لیستی از تهیهکنندگان
و کنسرتگذاران موسیقی پاپ منتشر کرد که همه به ارگانها و سازمانهایی وابستهاند.
حالا اگر ویدئوی این دو کار به فلان شرکت که صاحبش مثلا به ارشاد یا جای دیگر وصل است
واگذار میشد، مشکلی نداشت؟ یکیشان در سایتش نوشته که «این آدم عوض نشده و برای شعرهای
قبلش اعلام برائت و توبه و عذرخواهی نکرده». مگر من قرار است به خاطرآفرینشگریهایم
از کسی عذرخواهی کنم. من به آثارم میبالم. ترانههایی که چشم این دسته را درآورده
از بهترین نمونه ترانههای این چند دهه و باعث افتخارم هستند. توبه و عذرخواهی را
باید کسانی بکنند که نیمی از دوران کاری مرا با اعمال ممنوعیتهای کور مخدوش کردهاند.
در هر کجای جهان هنرمندان را روی چشمشان
میگذارند اما خودتان ببینید در این چند ساله چهها با من نکردهاند. هفتهای نبوده
که سایت و کانال و خبری چیزی درباره من جعل نکنند. «صدا و سیما» چندین گزارش مخرب درباره
من پخش کرده. مرا فردی «هتاک»، «معتاد»، «سارق»، «عامل خارجی» و... نامیدهاند چون
مثل بخشی از اهالی هنر بلد نیستم پشتورو داشته باشم. بلد نیستم خود را به ندیدن بزنم.
بلد نیستم به ارشاد لبخند دروغین بزنم و برای مجوز دُم تکان بدهم. اتفاقات سرزمین و
جهان اطرافم را در آثارم منعکس کردهام و همیشه صدای بخش به سکوت کشانده شده بودهام
و این به مذاق متولیان خوش نمیآید. آنها هنرمند را برای قربانی کردن در انتخابات
میخواهند. شأن شعر من ورای این حرفهاست. من مثل آن دسته نیستم که هر روز و بنا به
مصلحت رنگ و جناح عوض کنم. یک روز سبز بشوم، یک روز بنفش. یک روز مارکسیست باشم و یک
روز توبه کنم و برای «قلادههای طلا» کفِ منتقدانه بزنم. خوشبختانه در همه عمرم اهل
هیچ جناح و دستهای نبودهام. نه به اصلاحات دلبسته بودهام، نه میانهروها و نه جناح
دیگری. در این سالها هم اگر قصدِ گربهرقصانی داشتم اسمم را عوض میکردم و مثل خیلیها
کاسبی راه میانداختم. پای تمام کارهایم ایستادهام و از آنها دفاع میکنم آنچنان
که از این دو کار و انتشارشان. این دو اثر را هم برای حال حاضر جامعه لازم میدانم
و معتقدم آقای پرویز پرستویی با آن سابقه درخشان بهترین راوی برای این کارها هستند.
پس با وجود این هجمه مبتذل، در کنار آقای پرستویی و پای این کارها و انتشارشان میایستم.
این گفتگو را هم به قصدِ مبرا کردنِ خود، یا کتمانِ چیزی نپذیرفتهام. تنها حرفم این
است که اینکارها به هیچ وجه سفارشی نبودهاند و حاصلِ خلوت و همدلی دیرینِ من و پرویز
پرستویی با همراهی اشکان دباغ هستند و سفارشی دانستنشان توهین به حسِ همه ماست. موسسه
«اوج» هم تا وقتی در ساخت این دو ویدئو کلیپ به چهارچوبهای ما و این آثار احترام میگذارد
موردِ تایید من است و این را هم بگویم که اتفاقا در خیلی موارد بهتر از آن تهیهکنندگان
به ظاهر مستقل و دست در کاسه نهادها و ارگانهای پنهان است.
یعنی انتشار این آثار نباید به عوض شدن
مواضع شما تعبیر شود؟
اول این را روشن کنیم که کدام مواضع من
لازم به تغییر دارد؟ نوشتن از معضلات اجتماعی مثل کودکان کار و فقر و اعتیاد؟ نوشتن از مشکلات فرهنگی و نابرابری
اجتماعی و سانسور و نقد خرافه؟ بیتفاوت نبودن نسبت به تخریب منابع طبیعی و خشکیدن
دریاچهها؟ نقدِ ناعدالتیها در این سرزمین و هر کجای جهان؟ پرسشهایم درباره اتفاقات
بیپاسخ مانده تاریخ معاصر؟ کدامشان اسبابِ شرم است که حالا نیاز به عوض شدن داشته
باشد؟ هنرمند بوقلمون نیست که به چشم برهم زدنی رنگ عوض کند. من همچنان سمتِ بخش خاموشِ
مردم را میگیرم و مشکلاتِ اجتماعی را در آثارم منعکس میکنم. همچنان منتقدِ کاستیهای
فرهنگی و اجتماعی هستم. عده اندکی دارند این روزها با تکرار کلمه «انقلاب» نان میخورند
و مجال نقد به احدی نمیدهند. از آلودگی هوا و نابسامانی هوای خوزستان و عدم مدیریت
درست شهرهای بزرگ و تخریب و نابودی جنگلها و مراتع و مشکلات اجتماعی هم اگر حرف بزنی،
ضدانقلابی و عامل بیگانه. از آن طرف هم دستهای هستند که تا مثلا از قهرمانان جنگ بگویی
یا به اَبروی بالای چشم «آمریکا» اشاره کنی میگویند چقدر گرفتهای؟ جانوری مثل ترامپ
که صدای خود مردم آمریکا را هم درآورده را اگر نقد کنی به «دلواپس» بودن متهمت میکنند.
مخاطبان هم که قهرمان فراموشی هستند. با همان دهان که برایت هورا میکشد، به چشم برهم
زدنی ناسزایت میگوید. مثل همان جماعت بیخبر که تا فریاد بزنی «آی دزد» تکرارش میکنند
و دنبال هرکسی در حال دویدن باشد میگذارند بیکه بدانند و حتا مایل به دانستن این
باشند که آن فریاد از گلوی حقیقت درآمده، یا دروغ. تکرارکنندگانِ طوطیوار شایعات مبتذل
که دلخوشی و افتخارشان فحش دادن به فلان چهره در صفحه مجازیشان است و همیشه هم بهانهای
برایش دارند. از مثلا سقوط هواپیمای مسافری ایران با موشک ناو آمریکایی بنویسی «عامل
نظام» و «تفرقهافکن» صدایت میزنند. ممنوع باشی برایت نوحه میخوانند و مجاز شوی به
خودفروشی متهمت میکنند. حکایت هنرمند مستقل و مخاطب همان حکایت پیرمرد و کودک الاغ
با عابران درگذر است که گوش کردن به حرفشان سقوط در رودخانه را به دنبال خواهد داشت.
همه این شرایط فضا را طوری کرده که هنرمندان و چهرههای فرهنگی ما درباره آلودگی هوا
هم با ترس و تردید نظر میدهند. آن اکثریت نادان و اقلیت خاموش که چرچیل میگفت باید
همین باشد.
در چنین بازار مکارهای هم لابد من و امثال
من مغضوب و هتاک و دشمن شده و امثال شریعتمداریها و فراستیها و افخمیها میشوند
چهرههای موجه... چه چهرههای محبوبی! پس تا اطلاع ثانوی من «هتاک»، «سارق ادبی»،
«مبتذل» و هر چه بخواهند بگویند، هستم اما این در همیشه روی این پاشنه نمیگردد. بالاخره
یک روز معلوم خواهد شد چه کسانی واقعا نگران آینده این سرزمین بودند و چه کسانی مشغول
تاراج سرمایه و منابع ملی. مشت این دسته یک روز باز خواهد شد. فعلا امثال من سیبل توهین
و تحقیریم و گلهای هم نداریم. در هر حال این دوکار منتشر شدهاند و محتوایشان به غیرسفارشی
بودنشان شهادت میدهد.
خبر دیگر بازی در فیلم دو کارگردان، مسعود
کیمیایی و مازیار میری، هم جو مشابهی رو برای شما به همراه داشت. این تغییر جهت از
سمت شعر و ترانه به سمت بازیگری از چه چیزی ناشی میشود؟
تغییر جهتی اتفاق نیفتاده؛ چراکه نوشتن
همیشه برای من ادامه داشته و دارد و اگر مجال انتشار باشد به گوش و هوش مخاطب هم خواهد
رسید. من تازه بازی در فیلم را تجربه نکردهام و اوایل دهه هشتاد هم در یک فیلم سینمایی
در نقش خودم بازی کرده بودم. در فیلم آقای کیمیایی هم یک سکانس کوتاه هست که در نقش
خودم هستم و از آنجایی که فیلم را ندیدهام نمیدانم در تدوین نهایی باقی مانده یا
نه. در فیلمی مازیار میری عزیز هم به دلایلی امکان بازی پیدا نکردم. دو فیلم دیگر هم
به من پیشنهاد شده بود که دچار همین مشکل شدند و یکیشان در جشنواره سال گذشته جایزه
هم برد و البته از بردن اسم کارگردانها معذورم. خلاصه اخباری که از آن صحبت میکنید
و تعبیر «تغییر جهت من به سمت بازیگری» از آن دارید هم تغییر جهت نبوده و هم به فعلیت
نرسیده.
یعنی به خاطر فشارهای بیرونی امکان بازی
در فیلم آقای میری رو پیدا نکردید؟
بله. به دلیل آنکه سایتی که پشتِ نام و
عکس قهرمانانِ جنگ هویتِ اصلی خود را پنهان میکند و دَیاری هم جلودارش نیست، مطلبی
نوشته بود با تیتر: «وقتی دستگاهها امنیتی سکوت میکنند: حضور شاعر هتاک در فیلم سینمایی»
و بعد از انتشار آن، معاونت سینمایی واکنش نشان داد و من برای اینکه فیلم از همان ابتدای
تولید دچار حاشیه نشود و با وجود علاقهام به فیلمنامه و «مازیار میری» گرامی، از
ایشان خواستم که اجازه بدهند از حضور در این پروژه معاف بشم. چون شرایط آنقدر عجیب
و ناپایدار هست که حتا اگه امروز هم اجازه بازی میدادند، بعد و در زمان اکران ممکن
بود دوباره سنگاندازی کنند و به فیلم لطمه بخورد.
شرایط فرهنگی جالبی داریم. یعنی عدهای
که هیچ حق و صلاحیت و سمتی در دولت و سیستم نظارتی ندارند با نوشتن چند خط میتوانند
روی هر اتفاق هنری اثر بگذارند. سایت یاد شده در متن خبرش درباره من نوشته بود: «ی-
غ شاعر هتاک شعرهای شاهین نجفی خواننده معاندی
که به ساحت مقدس امام هادی (ع) و حضرت ابوالفضل العباس (ع) توهین نموده بوده در یک
فیلم سینمایی حضور پیدا میکند. گفتنی است پروانه نمایش این فیلمهای سینمایی نیز صادر
شده است و قرار است شاعر هتاک خواننده که در صحنه اجرا لخت شد در این فیلم ها بازی
کند. هنوز مشخص نیست که چگونه عوامل این فیلمهای سینمایی با حضور یک شاعر هتاک آن
هم در ایام ماه محرم الحرام موافقت کردهاند.» جالب اینکه عکس من هم بالای خبر گذاشتند
اما اسمم را مخفف نوشتند! یعنی گردانندگان بیسواد این سایت حتا اصول اولیه انتشار
خبر را هم بلد نیستند و نمیدانند مخففِ نام زمانی نوشته میشود که نخواهند هویت صاحب
خبر را لو بدهند، نه زمانی که عکس طرف بالای خبر هست! همانطور که میبینید طوری خبر
را تنظیم کردند که پنداری همه شعرهای آن خواننده نوشته من هستند، یا این منم که روی
صحنه لُخت شدم و اصلا شما چه ارتباطی بین ماه محرم و موافقت عوامل با بازی من میبینید؟
یعنی اگر مثلا ماه محرم نبود مشکلی نداشت؟ فقط اسمِ مقدسین و ماه محرم را در خبر آورده
تا دروغهایش را در مقابل نقد واکسینه کند.
من هویت مستقل از خوانندگانی که با ایشان
کار کردهام دارم. کارم ترانه بوده و با خوانندگان زیادی کار کردهام اما کسی مرا مثلا
«ترانهسرای ناصر عبداللهی»، یا «رضا یزدانی»، یا حتا «سیاوش قمیشی» صدا نمیزند. من
که با آنها دَه برابر بیشتر از این خواننده کار کردهام. این سایت با چنین عناوینی
میخواهد من را شاعر تمام کارهای او جا بزند. یک عبارت «هتاک» هم به دهانش خوش نشسته
و درباره همه شاعران خرجش میکنند از «یدالله رؤیایی» گرفته تا من. در حالی که منش
و روش و نوع مطالبِ خود این سایت و سایتهای مشابه بیشتر با هتاکیت همسوست. حالا شما
پیدا کنید پرتقالفروش را. چاره من در این میان چیست؟ دهن به دهن گذاشتن با تشکیلات
دروغپروری از این دست برای اثبات حقانیتِ خودم؟ اصلن اثبات حقانیت به کسی که به منطق
مسلح نیست چه فایدهای دارد؟
عواقب ماجرای همکاری با آن خواننده انگار
حالا حالا میخواهد برای شما ادامه داشته باشد.
بله. آخر اگر این ماجرا و ماجراهای اینگونه
ادامه پیدا نکنند این سایتها چه خبری برای به هم زدن آرامش فضای فرهنگی داشته باشند؟
بقای این سایتها در انتشار همین مطالبِ کذب و تحریف اتفاقات است. ببینید... من و هشت
نفر از دوستان دیگر ترانهسرا و آهنگساز به خاطر همکاریهایی که با خوانندگان خارج
از کشور داشتیم دستگیر و بازپرسی شدیم و پرونده ما اول به دادگاه رسانه و از آنجا به
دادگاه انقلاب فرستاده شد و با حکم دادگاه به جریمه نقدی محکوم شدیم و جریمه را پرداخت
کردیم و پرونده هم بسته شد. (کپی حکم و قبض پرداخت جریمه را هم به شما خواهم داد که
پیوست گفتوگو کنید) یعنی از نظر قانونی ما هزینه و مجازات جرمی که مرتکب شدیم را پرداختهایم.
دیگر حالا نفسِ جرم بودن، یا نبودن چنین همکاریهایی بماند... ولی ما در هر حال جریمه
مقرر را پرداخت کردیم و خیلی از همان دوستان هم بعد از دادگاه خوشبختانه مجوز گرفتند
و الان دارند کار میکنند اما در مورد من مشکلات به دلیل همین سنگپرانیها ادامه دارد.
شاه بخشیده، شاهقلی نمیبخشد! یعنی شاهقلیها نمیبخشند!
در مورد آن خواننده هم باید بگویم که تنها
پنج شش ترانه از من را چند سال قبل خوانده و هیچکدام از آن ترانهها هم ترانههایی
که باعث راه افتادن این جو در مقابلش شده نبودهاند. حتا چندتا از ترانههایی که او اجرا کرده در کتابهای مجوزدار
من منتشر شده بودند اما این سایتها دارند با این نوع انتشار خبر و «شاعر خواننده مرتد»
نامیدن من تمامِ ترانههای آن خواننده را به من نسبت میدهند. من پای سطر سطر ترانههای
خودم با صدای هر خوانندهای اجرا شده باشد ایستادهام و همانطور که گفتم تا دادگاه
و پرداخت جریمهش هم رفتهام اما برای آثار دیگرِ هر خوانندهای که نباید پاسخگو باشم.
خوانندهها مجری ترانههای من هستند و گفتار و کردارشان خارج از فضای اثر من به خودشان
مربوط است. اینکه میگویم یک اصل قدیمی در آثار گروهیست نه چیز دیگر، نمیخواهم خودم
را از آن آثار مبرا کنم. یک موزیسین بیاید با من بحث کند و ثابت کند آن آثار از نظر
موسیقیایی یا اجرا ضعیفاند. خب نیستند. مشکل این گروه عملکردهای بعدی مجری آن آهنگهاست
که از دایره موضوع خارج است. من در چهارچوب آنچه اثرم بوده و به اجرا درآمده پاسخگو
بودم و هستم اما اینها دارند آهنگر شوشتری را گردن میزنند.
آثار آن خواننده و خوانندگان مشابه هم تا
جایی که نقد اجتماعی را مطرح میکنند و بار هنری دارند ازنظر من قابل دفاعند اما به
شخصه نمیتوانم همه کارهای هیچ کسی را تایید کنم. مثلا معتقدم شلوار روی صحنه کنسرت
درآوردن در دفاع از زندانیان سیاسی، اتفاقا توهین به همان زندانیانیست که برای عقیده
و باور سیاسی حبسی را متحمل میشوند و با اینکه خودم همیشه منتقد و مخالف خرافات بوده
و هستم، باور دارم «نقد» و «توهین» دوتاست. ریشخند و توهین مستقیم به باورهای عام مردم
تنها اثر و خالق اثر را منزوی و منفور میکند و با ذات تولید کار اجتماعی به قصد جلو
بردن و آگاهی دادن به جامعه منافات دارد، یا مثلا شعری که با تکرار یک شعار مستهلک
آغاز شود و «دانشجویان» و «معلمان» و «هنرمندان» که میتوانند با تکیه به دانش و آگاهی
خود به حقخواهی طبقه فرودست برخیزند را کنار بگذارد و در آن گفته شود: «خانه به دوشان
جهان متحد شوید، فاحشگان بینشان متحد شوید، کودکان خیابان متحد شوید» و ادامه پیدا
کند که «کار ننگ است، چاره تفنگ است» و «شعر پشم است» قطعا مورد تایید و علاقه من نمیتواند
باشد چون یک آنارش کور و بیعمق را تبلیغ و دقیقا چهرهای از آنارشیسم معرفی میکند
که مورد علاقه حکومتهای مستبد است و خود این حکومتها میکوشند آنارشیستها را اینگونه
معرفی کنند. عدهای آشوبگر که بانک آتش میزنند. تجویز «تفنگ» به عنوان چاره -حتا در
یک اثر موسیقیایی – فرقی با منش فلان گروه تندرو که با زبان چماق سخن میگوید، ندارد.
قیام کورِ فرودستان را هم که همیشه دیدهایم در سرتاسر جهان به چه نتایج درخشانی انجامیده!
اینها را مثال آوردم که بگویم من با تمام آثار آن خواننده و هیچ خواننده دیگری همسو
نیستم ولی این ناهمسویی به آن معنا نیست که همکاریهای خودم را پنهان، یا نفی کنم.
گمان هم نکنم به رسم دادگاههای دوران تفتیش عقاید لازم باشد این وسط کسی دیگری را
تکفیر، یا تایید کند و به گِرد، یا صاف بودن زمین شهادت بدهد چراکه زمین با تایید و
تکذیب کسی صاف نخواهد شد. در عالم هنر هر کسی چوب اثر خود را میخورد و من و آن خواننده
هم بعد از چند اثر مشترک هر کدام به راه دلبخواه خود رفتهایم.
در نزدیک به بیست سال فعالیتم با حدود سیصد
خواننده کار کردهام. فردا یکی از همین خوانندهها برود آدم بکشد، یا روی صحنه بالا
بیاورد من اینجا باید برایش بازخواست شوم؟ متاسفانه کسانی در این مورد اظهارنظر میکنند
و فریاد وامصیبتا سر میدهند که نه از جزییات ماجرا خبر دارند و نه حتا آن کارها را
یکبار شنیدهاند. فقط همین حرفها را طوطیوار تکرار میکنند. من در کل دوران کاریام
در زمان هر سه رییسجمهور با ممنوعیتهای مقطعی مواجه بودهام اما این دوره آخر دَه
ساله فقط مجوز انتشار دو کتاب در داخل ایران را به من دادند که در هر دو مورد هم بعد
از چند چاپ مجوز را پس گرفتند. اجازه فعالیتهای دیگر را هم که نمیدهند. حتا برای
نمایشگاه عکس مسأله ایجاد کردند و گالریدار را بازخواست کردند و حتا صدا و سیما گزارش
پخش کرد که چرا اجازه دادهاند این فرد نمایشگاه عکس برگزار کند. من شهروند این مملکتم
و بهتر از پی.دی.اف کنندگان حقوق شهروندی به حقوقم آگاهم. بیش از پانزده سال است ترانههایم
با صدای بسیاری از خوانندگان و در سریالها و فیلمهای سینمایی فراوانی استفاده شده،
عمرم را صرف تالیف و تصنیف کردهام و الان این برخوردها را میبینم. این هم از ماجرای
سینما که شاهدش هستیم.
خب ما متاسفانه دخالت نهادهای موازی در
امور فرهنگی را همیشه داشتهایم و در این سالها شرایط بدتر هم شده و ارشاد هم از این
دخالتها مستثنا نیست.
بله. من متوجهام که روی دولت و ارشاد هم
فشار هست اما به هر حال وقتی نهادی اداره امری را به عهده میگیرد موظف به این کار
است. یعنی باید به پشتوانه قوه مجریه بودن به وظیفهاش عمل کند یعنی فضای فرهنگی اگر
باز شود خود هنرمندان از پس این نهادها و سایتهای مخربشان برمیآیند. قدرت هنر و ادبیات
را دست کم نگیرید ولی پنداری دولت اصلا چنین وظیفهای را برای خود متصور نیست. در ماجرای
لغو کنسرتها و توقیف فیلمها شاهد این اتفاق بودیم. الان هم دارند برای دوره بعدی
دورخیز میکنند. یکی از سایتها نوشته بود «روحانی با شعار مبارزه با لغو کنسرتها
میآید». بدا به حال مملکتی که شقالقمر رییسجمهورش به جلوگیری از لغو چند کنسرت موسیقی
تنزل کرده باشد. من دارم میگویم آنقدر سقف خواستههای هنرمندان را پایین کشیدهاند
که من الان باید اینجا بنشینم و با شما درباره اینکه چرا کسی نمیتواند جلوی دروغپراکنی
سایتهایی از این دست را بگیرد، یا ارشاد چرا به وظیفهاش درمورد صدور مجوز عمل نمیکند،
حرف بزنم. یعنی سقف مطالبات ما به اینجا رسیده است. من حرفهایی را میزنم که اغلب
اهل هنر زیر لب میگویند اما از ترس قطع شدن آبباریکه مجوز عمومیاش نمیکنند. همه
از این شرایط سرخوردهاند. وزیر ارشاد جدید هم که هنوز کاری انجام نداده است. آن روز
با افتخار اعلام فرمودند بعد از جلسه با چند وزیر دیگر توانستهاند از فلان بازی رایانهای
رفع فیلتر کنند! پس رفع فیلتر فرهنگ و موسیقی و ترانه کی قرار است اتفاق بیفتد؟ من
همین الان بیشتر از ده عنوان کتاب معطل مجوز در آن وزارتخانه دارم و دیگر چیزی برای
از دست دادن ندارم. مشکلات مالی و این هجمه افترا و توهین به جاییام رسانده که عطای
همه چیز را به لقایش بخشیدهام. تنها شرمنده خانوادهام هستم که این راه سخت را با
من آمدهاند. پیش خودم و مخاطبم سربلندم که نان را به نرخ روز نخوردهام. الان هم همه
به زمزمه میگویند جای این حرفها در خفا دامن یکی از کاندیداهای دوره بعد را بچسب
تا ممنوعیتت رفع شود اما لعنت به من اگر به طمع مجوز ملیجک این و آن شوم. وقت و عمر
اضافه هم ندارم که بازهم منتظر بمانم ببینم این و آن دولت در زد و بندهای سیاسی برای
بقای خود کی از من هم به عنوان یک برگ برنده برای رای جمع کردن استفاده خواهد کرد.
مثل کاری که سعی کردند با استاد شجریان بکنند و ایشان هوشمندانه نپذیرفتند. حقیقت این
است که تمام دولتهای این چند دهه هرگز دغدغه فرهنگی نداشتهاند. همه هنرمند را تنها
وسیله بقای خود میخواهند.
اتفاقا معاونت سازمان «صداوسیما» هم موضوعی
شبیه درخواست آن سایتها از شما را درباره استاد شجریان مطرح کرده بود. یعنی پخش صدایشان
از آن رسانه در مقابل اعلام برائت از مواضع قبلی.
بله شرایط بامزه است در کل. تفتیش عقاید
آن هم توسط سازمانی که خدا میداند در این سالها چه بودجههایی را فقط در بخش تولیدات
موسیقیاش کردند و حاصل هزاران قطعه تولید شده است که حتا خود حضرات هم رویشان نمیشود
از صداوسیما پخششان کنند. جالب که برای مثلا دستمزد گردانندگان برنامه «هفت»، یا بودجههای
نجومی سریالی به نام «معمای شاه» که تحریفهای شاخدارش حتا اشک بخشی از خود انقلابیون
را هم درآورد کسی سوال نمیپرسد. شاید برایتان جالب باشد که پیشنهاد نوشتن پنج ترانه
برای این سریال هم با رقمی چشمگیر به من داده شد و نپذیرفتم چراکه از سابقه کارگردان
در تاریخسازی در سریالهای قبلیاش باخبر بودم و میدانستم این آشپز چه آشِ شوری خواهد
پخت. جدا از این حرفها من گمان میکنم استاد شجریان حاضرند یک چیزی هم دستی بدهند
تا صدایشان از آن رسانه که سالهاست از ملی بودن فقط همان کلمه «ملی» برایش مانده،
پخش نشود.
به موضوع قبل برگردیم. پس طرف شما در مورد
ماجرای مجوز وزارت ارشاد است؟
بله چون از نظر قانون، ارشاد موظف است اجازه
فعالیت بدهد. قانون این را میگوید ولی شما اصلا صدایی از این وزارتخانه شنیدهاید؟
یعنی میلی به برقراری ارتباط با هنرمندان مغضوب از طرف دولت میبینید؟ اینها با آمریکا
سر میز مذاکره نشستهاند اما هنوز بلد نیستند با هنرمندان کشور خودشان وارد گفتگو شوند.
برجام فرهنگی برای ما واجبتر از آن برجام است. من و امثال من روی فرهنگ آینده این
سرزمین اثرگذار خواهیم بود. وزیرها و دولتها و حکومتها آمدهاند و رفتهاند و این
هنر است که ماندگار است. همین الان که من دارم با شما صحبت میکنم دهها ترانهسرا
و موزیسین و هنرمند ممنوعالفعالیتاند اما وزیر ارشاد سابق و سخنگویش مدام در نشستهای
خبری این موضوع را کتمان میکردند. ترانهسرای خلاقی مثل «مونا برزویی» چرا باید در
بهترین دوران کاریِ خود سالها و همچنان ممنوعالفعالیت باشد؟ اصلا در جهان امروز که
من با همین گوشی تلفن همراه میتوانم اثری را منتشر و به گوش هم برسانم، چرخه هنرکُشِ
مجوز چرا باید همچنان وجود داشته باشد؟ من برای مجوز به احدی التماس نمیکنم. به آثارم
افتخار میکنم و باید خوشحال هم باشند که آنها در داخل کشور منتشر شوند. این وزارتخانه
اگر ادعای خدمت دارد باید اجازه فعالیت به هنرمندان بدهد و باز شدن فضای فرهنگی را
فدای دعواهای جناحی و بقای خود نکند. فضای جامعه به قدر کافی سیاستزده هست. هنرمند
هم تا وقتی طرف جناحی را بگیرد و به دلبخواه آنان اثر تولید کند از آن سمت حمایت میشود
اما اگر بخواهد فارغ از این مرزبندیها نگاه منتقدانه خود را داشته باشد این عبارت
را میشنود که «شعرتو بنویس، چرا درباره سیاست که سررشتهای ازش نداری اظهارنظر میکنی؟»
دقت کنید کلمه «سیاست» در این جمله تمام معضلات موجود جامعه از آلودگی هوا و محیط زیست،
تا مثلا حقوقهای نجومی را شامل میشود. یعنی اگر از هنرمند از هر چیزی که به نفع جناح
و دستهای نباشد انتقاد کند به سررشته نداشتن متهم میشود. انگار ناسلامتی همه متولیان
در این مملکت بنا به سررشته و دانش آکادمیک خود سر پستهاشان نشستهاند که این وسط
فقط هنرمند حق ندارد قبل از گرفتن دکترای علوم سیاسی از موضوعی انتقاد کند. برای دانستن
اینکه مثلا تهران با این شرایط نابسامان ساخت و ساز و خشکیدن آبهای زیرزمینی و آلودگیهای
مختلف حالت یک بمب ساعتی روی گسل را دارد که دیگر لازم نیست کسی پروفسور شهرسازی باشد!
هنرمند لااقل از فلان کشتیگیر شورای شهر که آگاهتر است! ما بخواهیم و نخواهیم نسلی
سیاستزدهایم. خودتان ببینید حتا در همین هم گفتگو چقدر به شعر و ترانه و چقدر به
این مسائل پرداختیم.
از اتفاقات ناگوار آخرین روزهای سال گذشته
درگذشت افشین یداللهی بود. شما به همراه ایشان و چند ترانهسرای دیگر از پایهگذاران «خانه ترانه» به عنوان اولین تشکل ترانهسرایان در تاریخ موسیقی
و ترانه بودید. برگزاری آن جلسات با درگذشت زندهیاد یداللهی ادامه پیدا خواهد کرد؟
انگار شما پیشنهاد اهدای جایزهای به نام ایشان را داده بودید.
بله. به نظر من این بهترین راه برای زنده
نگه داشتن و یاد و خاطره دوست درگذشتهام افشین یداللهیست. یعنی اهدای سالانه جایزهای
با نام او به ترانهسرایان نوپا و مستعد. درباره جلسات «خانه ترانه» که از آن با عنوان
«تشکل ترانهسرایان» یاد کردید باید بگویم آنچه قرار بود در سال 79 تشکل و صنف ترانهسرایان
باشد و بتواند در مقابل ممیزی اعمال شده از طرف ارشاد از آثار ترانهسرایان دفاع کند
و با همین پشتوانه نام «خانه ترانه» را هم بر خود داشته باشد به دلایل مختلف هرگز مجال
ثبت و رسمیت نیافت و به جلسات هفتگی ترانهخوانی تنزل پیدا کرد. پس «تشکلی»- آنچنان
که در پرسش شما بود – شکل نگرفت که حالا نگران ادامه نیافتنش باشیم. اما در مورد جلساتِ
ترانهخوانیای که نام عاریه «خانه ترانه» همچنان
بر آن ماند و به همت و با زحمات چندین ساله افشین یداللهی عزیز دوام یافت و به محفلِ
خوبی برای معرفی بخشی از کارورزان و گردآمدن علاقهمندان ترانه بدل شد باید بگویم که
به شخصه امیدوارم با همتِ همان دوستانی که در این سالها برای اداره آن در کنار افشین
بودند ادامه پیدا کند اما همچنان تاکید میکنم که کلمه «خانه» در عنوان آن نباید باعث
شود این جلسات را جلساتِ صنف ترانهسرایان و نماینده آنها به حساب بیاوریم. وجود جلسات
ترانهخوانی از این دست را به نفع رشد ترانه میدانم و برای گرداندگانش آرزوی موفقیت
دارم. از نبود شدن افشین یداللهی غمگینم و جایش برای همیشه برایم خالی خواهد ماند.
بهعنوان سوال آخر اوضاع ترانه موسیقی باکلام
و آینده کاری خود در ایران را چگونه میبینید؟
اگر منظورتان از شرایط این موسیقی رسمیست
که از فیلتر دفتر موسیقی میگذرد باید بگویم مثل همیشه تاسفآور است. این موسیقی گلخانهای
مرزبندی شده در چهارچوبها که از کلمه کلمه متنش، تا نت به نت آهنگ و نام و حتا عکس
خوانندهاش باید از هزار فیلتر بگذرد در در تمام بخشها به قهقرا افتاده. این را در
مورد اکثریت کارها میگویم وگرنه هر سال کارهای انگشتشماری هم منتشر میشوند که حرفی
برای گفتن دارند. کلیتِ این باتلاق محلِ جولان میانمایهگان است. سریدوزهایی که مثلا
در بخش ترانه با کمترین استعداد و سوادی و بعد سالها کار حتا نه توانستهاند از دایره
ترانه دهه پنجاه پا بیرون بگذارند و نه حتا از آثار گذشته خود قدمی فراتر رفتهاند.
پس و پیشکنندگان کلمات با داعیه مضحکِ سبکداری که مثل موشهای آلوده به طاعون خود
را در مخاطبان نگونبختی که از بدِ حادثه پایشان به محضرشان باز شده، منتشر میکنند
و از آنجایی که شبیهسازیشان به کمترین درجه از استعداد و آگاهی نیاز دارد خیلی زود
توسط علاقهمندان نوپای ترانه تکرار میشوند و به شما قول میدهم اگر اوضاع به همین
روال پیش برود یک دهه بعد بسیاری از این که «ترانهسرا» نامیده شوند اکراه خواهند داشت.
در آبگیری که راهِ آبریزش سد و به مرداب شبیه شده تنها پشهها میتوانن جولان بدهند.
این همه هم دستپخت متولیان فرهنگی ازجمله «دفتر موسیقی»ست که با ممنوع کردن بخشی از
بااستعدادترین کارورزان ترانه و موسیقی و خوانندگی و منزوی کردن عدهای و فراری دادن
عدهای دیگر فضا را برای مانور بیاستعدادها فراهم کرد. کسانی که در این چند ساله از
لحاظ تعداد کارهای اجرا شده هر سال رکورد خود را میشکنند اما در ترانههای منتشر شده
این دَه سالهشان یک سطر - تاکید میکنم – حتا یک سطر نوآورانه وجود ندارد. گود ترانه
حالا لانه این دسته است و ترانه پیشروی واقعی را باید در صفحات اجتماعی و وبلاگها
و موسیقی زیرزمینی جستجو کرد که اگرچه کمتر به گوش و هوش مخاطب میرسد اما به زیباترین
و نوآورانهترین شکل مشغول آفرینشگریست. من هم هیچ وقت آینده روشنی پیش روی خودم نداشتهام
به شکلی مستقل در تمام این دورهها سعی کردهام نگاه خود را داشته باشم و با عینک خودم
به جریانات جامعه و کشورم نگاه کنم. نه به عضویت در خانه موسیقی تن دادهام، نه عضو
«کانون نویسندگان» بودهام، نه به دستهجات نیمهدولتی ادبیات پیوستهام چون فکر میکنم
زیر مجموعه هر کدام از این دستهجات شدن استقلال مرا زیر سوال خواهد برد. موضوع این
است که حالا دیگر مسئله مجاز، یا غیرمجاز بودن در میان نیست، تمام این جریانات دست
به دست هم دادهاند تا بستن راه انتشار آثار و هر فعالیتی مرا از این کشور بیرون کنند
اما به شخصه قصد رفتن ندارم و نمیروم. در خارج از ایران نمیتوانم کار کنم. با وجود
شایعات و داستانهای عجیب و غریبی که در این یکی دو سال برایم ساخته شده ذرهای از
باورم به کارم و هدفم کم نشده. همیشه خود را به عنوان نویسندهای مستقل، که نان هیچ
جناحی را نخورده است موظف به بیان کاستیها و بازتاب درستیها در آثارم دانستهام.
این استقلال حتا گاهی نویسنده را رو رو در روی مخاطبش قرار میدهد ولی همرنگ شدن با
توده ناآگاه، از مغضوب آنها شدن برای من آزار دهندهتر است. حالا هم به همین کار مشغولم.
میدانم که مستقل بودن در اینجا دشوار است اما من مخاطبانی دارم که نگاهشان به من است
و باورم دارند و نباید باورشان را فدای مناسبات و منفعت روزمره کنم. در این مدت انواع
و اقسام توهینها و افتراها را تحمل کردم. شایعات شاخدار عجیب و غریب و بیشرمانهای
برایم ساختهاند که از شنیدنش مغز آدم سوت میکشد. شایعاتی که به شکلی جالب و سازماندهی
شده از وبلاگ و پیج اینستاگرام به سایتها و روزنامهها هم راه پیدا کرده. یعنی تمام
این تشکل شایعهساز به هم مرتبطاند و عجیب نیست که فحشهای فلان برنامه سلطنتی از
بهمان سایتِ ظاهرن متعلق به جناح تندرو سر درمیاورد. همه در اشاعه شایعه و ناسزا با
هم کورس گذاشتهاند چراکه من به تمامشان نقد داشتهام. از پیج متصدیان گورستان خاک
گرفته تاریخ که همچنان به افتخارات قرون گذشته مینازند گرفته، تا فلان عامل دولتیِ
فرنگنشین که خوش دارد نقش دزدگیر را برای هنرمندان مستقل بازی کند و آنقدر بیسواد
و صلاحیت است که پاسخ دادن به مهملاتش درباره ترجمه در شانِ من نیست، یا آنان که انقلاب
و جنگ و مملکت را ملک دربستِ خود میدانند. جزییاتی از ارتباط پیجها و کانالهای شایعهساز
داخلی و خارجی با همین سایتها وجود دارد که میتواند چهره واقعیشان را به مخاطب بشناساند.
آینده کاری نامشخص تمام عمر با من بوده. به اندازه کافی توهین و تحقیر دیدهام. این
جو شایعه و افترا را تحمل میکنم، کاری یدی میکنم، اما سرم پیش هیچ کس خم نشده و نخواهد
شد. شعرهایم روزی شرایط سخت این سالهای مرا شهادت خواهند داد.
یعنی منتظر شنیدن و خواندن آثار تازه شما
باشیم؟
این را البته باید از اداره ارشاد و وزیر
تازهاش بپرسید. توپ الان در زمین آنهاست. چند مجموعه نوشتاری و صوتی من مدتیست توسط
ناشر به وزارت ارشاد سپرده شده و باید ببینیم بالاخره این طلسمِ چند ساله شکسته میشود،
یا نه ولی قطعا منتظر شنیده شدنشان باشید. من بیشتر از این برای گرفتن حق خودم با کسی
چانه نمیزنم. اگر همچنان این تزلزل در ارشاد ادامه داشته باشد از راههای دیگر در
این مورد اقدام خواهم کرد. سالها صبر و سکوت کردهام اما دیگر در اینباره سکوت نخواهم
کرد.