فرهاد مهندسپور معتقد است که «همه ما تئاتریها در یکجا و در یک فضای مشترک ایستادهایم. آنهایی که فکر میکنند بهترند، احمقترند. میان ما بهترین وجود ندارد. همه ما در یک حد ایستادهایم و با مشکلاتی مشترک، دست به گریبانیم.»
اتاقش کوچک است، اما دلخوشیهایی در آن درست کرده که اتاق را برای هر مراجعهکنندهای با صفا میکند. از گل و گیاه سبزی که شاخ و برگ آن بخشی از انتهای اتاق و دیوار را پوشاننده و نیز سنگها مرجانهای چیده شدهی روی میز که بگذریم، پوسترها، عکسها و نقاشیهای زیادی روی دیوارهای اتاقش جلب توجه میکند. هرکدام از این پوسترها یاداور نمایشهایی است که او کارگردانی کرده است: «مکبث»، «راهبان دیر» و «روز رستاخیز».
اول فکر نمیکردیم قرار مصاحبه را بپذیرد، اما فرهاد مهندسپور در یکی از اولین روزهای زمستان مقابل خبرنگاران نشست تا از تئاتر امروز ایران بگوید.
مدیر سابق بخش نظارت و ارزشیابی مرکز هنرهای نمایشی میگوید، از تئاتر قهر نکرده ولی خوشحال است که در تئاتر حضور ندارد.
میگوید، قبلا خیلی سادهلوحانه تئاتریها را ارزیابی میکرده است. گله دارد از بداخلاقیها و بیحرمتیهایی که گاهی میان تئاتریها درمیگیرد و حتی به رسانهها هم کشیده میشود. گله دارد از اینکه تئاتریها نمیتوانند با هم حرف بزنند، به روی خود نمیآورند که در چه وضعیتی به سر میبرند و تلاشی برای درک وضعیت موجود و برطرف کردن آن نمیکنند.
با این حال او مصاحبهی یک ساعتهای داشت با خبرنگاران تئاتر ایسنا که در اینجا میخوانید و البته اینها فقط بخشی از حرفهای این استاد دانشگاه تربیت مدرس است که در این مصاحبه آنها را مطرح کرد.
اول از اینجا شروع کنیم که اصلا چه خبر آقای مهندسپور؟ کجایید؟ در تئاتر هم که شما را نمیبینیم.
بسیار خوشحالم که مرا در تئاتر نمیبینید، خیلی. این خوشحالی هم فقط برای این نیست که اوضاع تئاتر خوب نیست بلکه به اوضاع خود من هم مربوط میشود. با این حال تئاتر اوضاع و احوال خوشی ندارد که آدم فکر کند با نبودن، موقعیت یا جایگاهی را از دست میدهد.
یعنی دوست نداشتید که در تئاتر باشید؟
نه، چون به نظر نمیآید الان تئاتر در جایگاه اجتماعی غبطهبرانگیزی قرار گرفته باشد که آدم بخواهد حضور داشته باشد.
پس حسرتی ندارید؟
اصلا حسرتی ندارم.
اینکه می گویید تئاتر در جای غبطهبرانگیزی قرار ندارد، چقدر برآمده از بیمیلی برخی افراد مطرح به حضور در تئاتر است؟
اینکه میگویید عدهای میلی به حضور ندارند قابل تامل است، اما منظورم این نیست که چون عدهای نیستند، تئاتر دچار این وضعیت شده است. حتی منظورم این هم نیست که چون عدهای هستند، تئاتر دچار این وضعیت شده است، میخواهم بگویم که تئاتر اصلا نمیداند کجا قرار دارد.
فکر میکنید چرا تئاتر به اینجا رسیده است؟
به طور مشخص باید گفت تئاتریها نمیدانند چه میکنند و تصمیم آگاهانه و روشنی برای تئاتر ندارند، همانطور که کمابیش میبینیم که مشارکتی هم وجود ندارد. در کنار این، به نحوی تئاتر را مدیریت و برای آن تصمیمگیری میکنند که انگار دست روی دست گذاشته شده تا وضعیت تئاتر از اینکه هست بدتر شود. این روزها متاسفانه تئاتر به روزگاری افتاده است که با اجرای بیشتر هم، وضعش بهتر نمیشود. البته این نظر من است و حکم قطعی هم نیست.
فکر نمیکنید وقتی مخاطب این حرفها را بخواند کمی دلسرد شود که یعنی چه هیچ کدام از این آدمها نمیدانند چه میخواهند؟ با این چیزی که شما میگویید به نظر میرسد در یک وضعیت غیرطبیعی هستیم که در یک جامعه محدود مثل تئاتر هیچ کس نداند چه میخواهد.
من نمیخواهم بگویم مطلقا کسی چیزی نمیداند. اگر واژه ندانستن را به کار میبرم، منظورم بروز بیرونی این دانستهها است. اگر چیزی به اسم دانایی و آگاهی درباره وضعیت موجود وجود دارد، باید بتوان آن آگاهی را دید، یعنی آن را یا در تئاتر باید بتوانیم ببینیم، یا هنگامی که درباره تئاتر حرف میزنیم. اگر من از شما بپرسم جایی را سراغ دارید که تئاتریها در آنجا جمع شوند و درباره تئاتر و چرایی وضعیت خود حرف بزنند، جایی را نخواهید گفت؛ چون نیست. چطور ممکن است یک جامعه تئاتری وجود داشته باشد ولی جایی برای اجتماع در آن وجود نداشته باشد و آنچه را تئاتر مینامیم فقط یک جای موقت برای اجرای تئاتر باشد که در آن نتوان حرف زد یا واکنش و گفتمانی فراهم کرد؟
این گفتمانی که میگویید باید بین خود تئاتریها باشد یا گروههای تئاتری با مخاطب؟
هر دو. یا حتی هر سه، یعنی تئاتریها با خودشان، با تماشاگران و با دولت.
البته شاید به نظر برسد که بخش دولتی خودش سردرگم است و تئاتر چیزی است که روی دستش مانده و نمیداند با آن چه کار کند.
دولت مشکلات اجرایی زیادی دارد و معلوم است که نمیتواند به این چیزها فکر کند. البته دولت اصلا مسئول فکر کردن به فرهنگ نیست، چون دولت نهادیست که نمیتواند فرهنگ را به معنی فراگیر و زایا و تازهاش بفهمد. هیچ دولتی در دنیا کارش تولید ارزش فرهنگی نیست. دولت قوه اجرایی است، خدمت گذار است و فقط عمل میکند. حتی ارزیابی عملکردش را هم نمیتواند خودش برعهده داشته باشد، مگر آن جایی که حکومت استبدادی وجود داشته باشد. پس دولت در حوزه فرهنگ نه میتواند ایدهپردازی و نه میتواند برنامهریزی کند.
یعنی باید چنین اموری را واگذار کند؟
دقیقا، باید امور فرهنگی را به نهادهای اجتماعی واگذار کند. این براساس اصل 44 قانون اساسی است که باید این امور به بخش خصوصی واگذار شود اما دولتها در ایران بعد از انقلاب، در واگذاری حوزه فرهنگ همیشه خجل و دست به عصا بودهاند، حتی در دولت پیشین، انجمن نمایش را که نقطه امیدواری بود تا دولت، تئاتر را واگذار کند، حذف کردند و موئسسهای راه انداختند که عملا کارایی نداشت و اگر عملکرد آن را در سالهای گذشته ارزیابی کنیم، شاهد خواهیم بود که هیچ کاری نکرده است.
درباره برنامهریزی صحبت کردید و اینکه قرار نیست دولت این کار را انجام دهد، اما سوال اینجاست که در شرایط فعلی راه خروج تئاتر از این بنبست چیست؟ چون اگرهمین طور ادامه یابد اوضاع بدتر میشود.
در پاسخ به اینکه میگویید وضعیت بدتر میشود، میپرسم که چرا این بدتر شدن اوضاع درک نمیشود؟ چرا نسبت به آن واکنش نشان داده نمیشود؟ چرا رفتارمان را تغییر نمیدهیم تا وضعیت از آنچه که هست بدتر نشود؟
وقتی دولت میگوید من متولی تئاتر هستم پس تئاتریها هم میگویند همه چیز گردن خودت. الان همه گناهان گردن دولت افتاده بدون اینکه واقعا مقصر همه این کژیها باشد
شما فکر میکنید چرا؟
من فکر میکنم اینکه دولت خود را متولی تئاتر فرض میکند، خود بهانهای برای تئاتریها است که بگویند دولت مسئول این وضعیت است، پس اوست که باید رفتارش را تغییر دهد، اما این واقعیت نیست. اگر قرار باشد این وضعیت تغییر کند، هم دولت باید رفتار خود را تغییر دهد و هم جامعهی تئاتر، ولی وقتی دولت میگوید من متولی هستم، پس تئاتریها هم از این سو میگویند همه چیز گردن خودت است. در واقع میخواهم بگویم با این موضعی که دولت به خود گرفته و همه مسئولیت را پذیرفته است - در حالی که واقعا نمیتواند بپذیرد و به دوش بکشد - کار به جایی رسیده که همه گناهان به گردن او افتاده است، بدون اینکه واقعا مقصر همه این کژیها باشد.
شما میگویید جامعه تئاتر درکی نسبت به این قضیه ندارد و اگر هم دارد واکنش بیرونی آن را نمیبینیم، اما آیا دولت هم متوجه وضعیتی که در آن قرارگرفته است، نمیشود تا خود را به شکلی مبرا کند؟
حقیقت این است که دولت آنقدر خود را گرفتار کرده که اصلا فرصت فکر کردن به این را ندارد که بخواهد خود را مبرا کند. آنقدر موانع و مشکلات بر سر راهش است که به این شکل، به موضوع فکر نمیکند، ولی باید به این نکته توجه کرد که آیا دولت و جامعه تئاتری این ماجرا را درک نمیکند؟
ما نسبت به اینکه در چه وضعیتی به سر میبریم، آگاه هستیم ولی نمیخواهیم به روی خودمان بیاوریم و آن را بیان کنیم؛ یعنی یک فرق است بین آنچه ما از وضعیت موجود حس میکنیم و آنچه که بیان میکنیم. در اینجا بیان کردن رخ نمیدهد. این وضعیت باید در مقالات و مجلاتی که با همین موضوع چاپ میشوند یا در گفتوگوهایی که صورت میگیرند، نمودی داشته باشد، اما چیزی نمیبینیم.
در حال حاضر برای جامعه تئاتر، صرفا اجرا کردن یک نمایش، یعنی همه چیز. در حالی که این همهی تئاتر نیست. حواشی تئاتر به اندازه خود تئاتر مهم است و اینکه در چه وضعیتی و چگونه فرایند تولید تئاتر را پیش میبریم به اندازه خود تئاتر مهم است.
نکتهای که درباره دولت و جایگاه آن در تئاتر میگویید، آنجایی جالب میشود که امسال را به نام تئاتر نامگذاری کردهاند و همین نامگذاری به دلیل انجام نشدن کاری ویژه، نوک پیکان انتقادات را به سمت دولت تیزتر کرده است.
نامگذاری این سال و گفتن چنین حرفهایی چه مشکلی را حل میکند جز اینکه تعارفهایی بشود برای تبلیغات بیهوده؟ همین حرفها نشان میدهد که قرار نیست اقدام جدی صورت بگیرد. در سالهای گذشته بسیار از این حرفها زده شده، اما عملا اتفاقی نیفتاده است. در حال حاضر یک اقدام مفید این است که هم دولت و هم جامعه تئاتری توصیف کنند که درچه وضعیتی قرار دارند و چطور شده که به این وضعیت رسیدهاند و چه کار باید بکنند تا از این وضعیت بیرون آیند.
این کار به تامل نیاز دارد ولی به نظر میرسد برای تامل وقت نداریم؛ یعنی نه دولت وقت دارد و نه جامعه تئاتری اهمیتی میدهد. گاه برخی هنرمندان و گاه نهادهایی مانند مطبوعات به چنین موضوعی توجه میکنند اما باز هم اتفاقی نمیافتد و به نظر میرسد آنقدر ذره ذره در حال فرو رفتن هستیم که متوجه فرو رفتن خود نمیشویم.
پس یک جور انفعال ناامید کننده وجود دارد، مثلا یکسری اندیشمندان این حوزه میتوانند مقاله و یادداشت داشته باشند ولی هیچ واکنشی نشان داده نمیشود که گویا آن هم ناشی از ناامیدی آنها است؟
واقعیت این است که اگر از من هم بخواهید چنین کاری انجام بدهم و یادداشتی بنویسم، شاید همینطور باشم. مثل همین گفتوگویی که الان انجام میدهیم، فکر میکنید دیدگاه مسؤولان با خواندن این حرفها عوض میشود؟ خیر! اینطور نیست چون آنها به طور مشخص به آدمهایی مراجعه میکنند و نوع مراجعات و توجهشان به موضوعات نشان میدهد که چه گرایشی دارند، چه میخواهند انجام دهند و به چه چیزی اصلا نمیخواهند بپردازند. انتخابهای آنها همه چیز را مشخص میکند. جامعهی تئاتری این پشت کردن را میفهمد و متوجه میشود که رها شده است و از آنجا که این یک رابطه دوسویه است، او هم شروع به پشت کردن به دولت میکند. این وسط آنچه نابود میشود، دقیقا چیزی است که ما به آن تئاتر و تماشاگر تئاتر میگوییم، این همان چیزی است که شروع به تغییر شکل میکند بدون اینکه متوجه شویم که در حال تغییر است.
و به نظر میرسد این همان چیزی است که در جشنواره تئاتر فجر هم نمود دارد که مثلا برخی اصلا حاضر نیستند در این رویداد که از آن به عنوان ویترین تئاتر هم یاد میشود، حضور داشته باشند؟
بله؛ این یک جور امتناع از رابطه برقرار کردن است. مثلا نهادی مثل دانشگاه میتواند بانی خیلی کارها شود اما آن هم مشکلات و گرفتاریهای خودش را دارد و کمابیش از سطح مشکلات آنی که تئاتر با آنها دست به گریبان است دور است؛ یعنی در حوزههای دیگری فکر و بحث میکنیم و این میشود که وقتی کلی، نگاه میکنید متوجه میشوید همه چیز دست به دست هم داده تا آن گفتوگوها برای تئاتر آغاز نشود. البته نمیگویم که از دولت متوقع هستم تا پیش از آنکه ضرورت آن را احساس کند به این امر بپردازد، اما اگر بخواهم بگویم مثلا از چه کسی میتوان این توقع را داشت، باید جامعه تئاتری را نام برد.
کل جامعه گفتوگوی خود را باید به تئاتر بیاورد، آن وقت یک تئاتری به تئاتری دیگر میگوید من حرف خود را به مراجع قضایی میبرم؟ چقدر همه چیز وارونه شده است!
بگذارید برای شما یک مثال بزنم؛ وقتی آقایان نادری، پورآذری و دشتی از هیات مدیره خانه تئاتر بیرون آمدند و آن بحثها مطرح شد، آقای راد گفتند که در صورت لزوم به مراجع قضایی پاسخگو خواهد بود. من وقتی این را شنیدم، دچار شوک شدم و با خودم گفتم مگر میشود؟ کل جامعه گفتوگوی خود را باید به تئاتر بیاورد آن وقت یک تئاتری به تئاتری دیگر میگوید من حرف خود را به مراجع قضایی میبرم؟ ببینید چقدر همه چیز وارونه شده است! در تعجبم که چطور این وارونگی احساس نمیشود و چطور این گزاره از دهان یک آدم تئاتری بیرون میآید که دعوایمان را جای دیگری میبریم، در حالی که تئاتر مرجع رسیدگی به دعوای اجتماعی است! تئاتر جایی است که تضادهای اجتماعی در آنجا به گفتوگو گذاشته میشود و حلاجی میشود، آن وقت خود تئاتریها کار دیگری میکنند و اینجاست که از مراجع قضایی به شکل یک تهدید استفاده می شود.
اینها چیزهایی است که باید به آنها پرداخته شود. شاید لازم باشد زمانی مطبوعات و پایان نامهها و نهادهای کوچک به این موضوع بپردازند که تئاتریها در دهههای گذشته چگونه با هم صحبت کردهاند، چون نمونه داریم که گاهی بگومگوهایی در تئاتر بوده و برخی آقایان دشنامهای بدی نثار هم کردهاند. یا در مجلهای که ارگان دولتی است، به نام نقد و گفتوگو، به برخی هنرمندان تئاتر بیپرده اهانت میشود. ما کی در تئاتر شاهد چنین پرخاشهایی بودیم؟ چطور ممکن است به بهانه تئاتر و فرهنگ به هم دشنام دهیم؟ کجای دنیا چنین اتفاقی میافتد؟
اتفاقا میخواستم درباره وضعیت اخلاقی تئاتر و جامعه تئاتری هم در سالهای اخیر صحبت کنیم. صحبتهایی که به مطبوعات کشیده میشود و به راحتی افراد در روزنامهها درباره هم اینطور صحبت میکنند؛ چیزی که پیشتر نمونه آن را ندیده بودیم.
من اعتقاد دارم که این مساله به شکل یک بحران همگانی باید مورد مطالعه قرار گیرد. این پرخاشها و تندگوییهایی که در گفتوگوی میان تئاتریها رخ داده است، باید ما را متوجه این کند که وارد یک سرازیری شدهایم. هرچند به نظر میآید یک چیزی در حال طی کردن سیر طبیعی خود است و البته که همین طور است، اما سیر طبیعی سقوط.
یادم میآید سالها قبل، شاید سال 81 یا 82 گفتم که وضعیت تئاتر از این بدتر میشود. الان میگویم که روزهای بدتری هنوز در پی خواهند بود و درخششهایی که گاهی به عنوان فروشِ با رقم بالا دیده میشوند و ذهن ما را به خود مشغول میکنند، بخشی از این وضعیت نابهنجاری است که با آن روبهرو هستیم، چراکه تئاتر برای گریز از وضعیتی که در آن قرار دارد خود را به ورطه تجارتِ صرف انداخته و این رویدادی مهلک است.
اگر به ماجرا این طور نگاه شود، با تضاد عجیبی روبهرو میشویم چون این روزها در هر گوشهای از شهر تهران یک سالن کوچک تئاتری راه میافتد و ظاهر امر نشان میدهد که تئاتر بدون وابستگی به دولت در حال گسترش است، اما در عمل با چیزی شبیه یک مرده متحرک روبهرو هستیم.
شاید بله؛ اما نکته مهم این است که عبور از این مرحله برای رسیدن به جایی که تئاتر نیازمند حمایت دولت نباشد، هولناک است. این طور نیست که یکباره حمایت از تئاتر را قطع کنیم و تئاتر مستقل شود. این کار اصلا به معنای استقلال تئاتر نیست، بلکه درانداختن تئاتر با مشکلاتی است که تاکنون با آنها آشنا نبوده است؛ در نتیجه احتمالا سراغ راههای ناهنجاری میرود تا بتواند بیشتر بفروشد.
این درانداختن فرهنگ و تئاتر به چالش تجارتِ صرف است. مستقل کردن تئاتر مثل حذف یارانهها نیست که یک شبه بتوان آن را انجام داد، که البته آن کار هم هولناک بود، اما برای تئاتر فاجعه آمیز است که فکر کنیم یک شبه میشود تصمیم گرفت و دیگر آن را حمایت نکرد. در هیچ جای دنیا هنوز چنین اتفاقی نیفتاده و فقط در ایران است که این شرایط پیش آمده است. این رویدادها نشان میدهد که ارزیابی وجود نداشته و ایده فردی عملی میشود، بدون اینکه کسی به عواقب آن آگاهی داشته باشد. بنابراین تاکید میکنم در حوزه فرهنگ استقلال مادی برای تئاتر امکان پذیر نیست، چون یک پدیده هزینه آور است. این کار باید طبق یک برنامه و با حساب و کتاب انجام شود، نه به طور ناگهانی. البته در همه کشورها این گونه است که تئاترهای دولتی وجود دارند و صددرصد دولتی هستند و بودجه مخصوص خود را هم دارند.
که البته ما چنین چیزی نداری!
دقیقا؛ این چیزی است که ما نداریم. ما پرهیز میکنیم از این که بگوییم در چه وضعیتی قرار داریم. آنچه ما در چند سال اخیر شاهد بودهایم این است که صاحبان سالنهای تئاتری، مدیران تئاتر و شهرداری، تئاتر و تئاتریها را به امان خدا رها کردهاند و میگویند خودتان بروید درآمد خودتان را دربیاورید و تازه از آنچه بهدست میآورید سهمی هم به ما بدهید. این صدمهای است که به صورت مشخص به تئاتر وارد میکنند. پس به نظرم خیلی بهتر است که آدم بیرون این گود بایستد و کاری نکند.
یعنی واقعا هیچ کاری نباید کرد؟
چه کاری میشود کرد؟
حداقلش این است که فرد تحلیل کند یا واکنش نشان دهد.
بیایید بنشینیم و بهترین تحلیلها را ارائه کنیم، اما کو گوش شنوا؟ چند نفرتصمیمگیرنده آن را میخوانند یا میبینند؟
من فکر میکنم ما برای آغاز نیاز به آن داریم که تعدادی از تئاتریها دور هم جمع شوند. وقتی گروه «دایره 10» گرد هم آمدند، تنها چیزی که به آنها میگفتم این بود که شما اگر فقط بتوانید با هم حرف بزنید، برای تئاتر ایران یک برد، یک پیشرفت است. در حالی که در همان روزها میشنیدم برخی نگران این وسواس بودند که چرا این گروه راه افتاده است، چون فکر میکردند با این گروه منافعی از دستشان خارج میشود. درحالی که واقعیت این است که ما باید ده تا، پانزده تا، اصلا پنجاه تا از این گروههای «دایره 10» داشته باشیم که در آنها کارگردانها و تولیدکنندههای تئاتر با هم حرف بزنند و این احتمال را به وجود بیاورند که تئاتریها بتوانند در مقیاسهای بزرگتری با هم گفتوگو کنند.
اعتراف کنیم که خیرخواهیهای کوچک و به عمل آمده در لوای خانه تئاتر، نمیتوانسته جامعیت و شکوفایی داشته باشد
البته یک بخش از واقعیت این است که انجام چنین کاری به یک مکان نیاز دارد که همان مکان اولیه هم فعلا وجود ندارد. وقتی آقایان نادری و پورآذری و دشتی از خانه تئاتر بیرون آمدند ما تازه متوجه شدیم که اساسنامه خانه تئاتر، اساسنامه یک موسسه فرهنگی است و خانه تئاتر اساسا نمیتواند یک موسسه صنفی باشد. این به معنای این است که آنچه الان اسمش خانه تئاتر است قانونا نمیتواند کار صنفی انجام دهد و این تلخ و خندهدار است، چون باید فکر کنیم پس خانه تئاتر تا الان چطور و چه کاری انجام میداده است؟ این به معنای این است که 17 سال تئاتر را دست انداختهاند. نمیخواهم بگویم هر آنچه به نام خانه تئاتر انجام شده دور انداختنی است ولی خروج نادری و دشتی و پورآذری، زنگ آگاهیای بود که باید آن را جدی گرفت.خانه تئاتر به یک بازنگری بنیادین نیاز دارد، زیرا به یک معنی باید گفت خانه تئاتر در وضعیت فعلی، خانه تئاتری نیست که بتواند پناهی برای نهاد اجتماعی تئاتر ایران باشد، نمیتواند جایی باشد که همه آحاد تئاتر سراسر ایران- اعم از تهران و شهرستانها- را یکپارچه در بر بگیرد، چون وجاهت قانونی لازم را ندارد. تعارف را کنار بگذاریم و اعتراف کنیم که خیرخواهیهای کوچک و به عمل آمده در لوای خانه تئاتر، نمیتوانسته جامعیت و شکوفایی داشته باشد زیرا امکان آن در اساسنامه یک موسسه فرهنگی نمیگنجد، این چیزی شبیه به یک شوخی 17 ساله تلخ و بیفرجام است. شما را ارجاع میدهم به صورتجلسههایی که میتوانید در سایت این موسسه بخوانید. همه اینها نشان میدهد که ما در تاریکی راه رفتهایم و به اندازه یک متر اطراف خودمان را هم نمیتوانیم ببینیم. این همان ویژگی از رفتار ما تئاتریها است که موجب میشود بگویند با چنین جمعیتی باید همینطور رفتار کرد. بروید با مدیران حرف بزنید، میگویند شأن و اندازه شما همین است. شما همینقدر میفهمید و ما هم با شما در همین قد و قواره رفتار میکنیم. نتیجه این میشود که به شما جایی میدهند تا نمایش خود را اجرا کنید که آتش درونتان هم بخوابد. اینجاست که آنها میگویند شما که همه زور و تلاشتان این است که قراردادی ببندید و وجایی گیرتان بیاید، کارتان را هم که دارید انجام میدهید، پس دیگر چه میخواهید؟!
آنچه میگویید خیلی پیش آمده است، چون بودهاند مدیرانی که اصلا تئاتری نبودند ولی با چند نشست و برخاست همین حرفها را به خبرنگار میزدند و در واقع از همین شکافهایی که به سرعت پیدا میشوند، برای مدیریت خود استفاده میکردند.
اینها مدلی است که یک مدیر آن را طراحی میکند، چون دنبال دردسر نیست و به دنبال دردسر نبودن یعنی که اصلا نمیخواهد تغییری به وجود آید. مثلا الان سیاستهای فرهنگی دولت فعلی چه فرقی با دولت پیشین دارد؟ اگر من اشتباه میکنم، بیایند و بگویند که در این سه سال چه ایدهای برای تئاتر داشتهاند؟
وسط این حرفها این را هم بگویم که فکر میکنم خیلی خوب میشود اگر بتوان در این گفتوگوها نقاط قابل توجهی پیدا کرد که بتوانیم روی آن بایستیم و سپس بتوان درباره این نقاط، نظرسنجی کرد و به این ترتیب بتوانیم به این بپردازیم که چرا در این وضعیت به سر میبریم و چرا از پذیرش موقعیتی که در آن قرار گرفتهایم، امتناع میکنیم.
به هر حال اگر امتناعی برای قبول نکردن این شرایط هم باشد، نمیتوان آن را تا ابد انکار کرد و سرانجام روزی باید با واقعیت کنار آمد.
به نظر من که تا ابد میشود انکارش کرد. من به شما قول میدهم این مدل تا ابد پیش میرود و رفتارهایی که در جامعه میبینیم، کاملا تاییدکننده این است که تا ابد میشود این روش را پیش برد.
شما با این وضعیت چطور میتوانید در دانشگاه درس بدهید؟
من برای اینکه ناامید نباشم، کارهای کوچکی را که از دستم برمیآید، انجام میدهم.
به این نسل جوانی که میخواهد با این وضعیت وارد تئاتر شوند چه میگویید؟
اگر منظورتان از نسل جوان دانشجوست که معتقدم باید آگاه باشند تئاتر در چه وضعیتی به سر میبرد. من همیشه به دانشجوهایم میگویم که دانشجو بودن را از تئاتری بودن جدا کنند و فعلا خودشان را جزو تئاتریها قلمداد نکنند تا بتوانند ببینند که تئاتر ما الان در چه وضعیتی است. از آنها میخواهم نقدها را بخوانند، نمایشها را ببینند، گفتوگوها را بخوانند و ببینند اهالی این جامعه چطور با هم رفتار میکنند یا چطور با هم حرف میزنند تا آنوقت بتوانند نسبت به آن واکنش نشان بدهند و موضع آگاهانه و اخلاقی در برابر آن داشته باشند.
البته تعدادی از دانشجوها تحریک میشوند، چون فکر میکنند باید تمایزی وجود داشته باشد و با تمایز پیدا کردن میتوانند این وضعیت را تغییر بدهند، اما تعدادی از آنها هم این طور نیستند. در حال حاضر جریان اصلی رفتار ما- در درون جامعه تئاتری- یک دعوت بزرگ، مبالغهآمیز و یک روش تأیید شده است که نپذیرفتن آن کار سختی است و تعداد کمی هستند که این دعوت را نمیپذیرند و آن را مورد پرسش قرار میدهند. آنها کسانی هستند که میخوانند، چیزهایی یاد میگیرند و سعی میکنند مطالعه کنند برای اینکه بفهمند چطور میشود این وضعیت را مطالعه کرد. اینها نقطه امید هستند. ما هر کدام به راحتی نقش خود را انکار میکنیم بدون توجه به اینکه به هر حال هر کدام از ما به گونهای در این وضعیت سهیم هستیم.
شما الان دارید سهم خودتان را در این وضعیت میدهید؟
شاید ارزیابی من از خودم ارزیابی خودخواهانهای باشد.
اگر بخواهید با خودتان صادق باشید فکر میکنید، سهم شما همین درس دادن در دانشگاه است؟
من نمیدانم سهمام چیست. فقط میدانم در یک نقطهای به نظرم رسید که اجرا کردن نمایش دیگر بیمعنی است، چون اجرا کردم و دیدم که تئاتر دارد بیمعنی میشود. البته مطلقا منظورم این نیست که همه نمایشهایی که در این سالها اجرا شدهاند نمایشهای بدی بودند. منظورم همه نمایشها نیست اما میتوان گفت بالغ بر 80 درصد آنها بیمعنی هستند و باید این پرسش مطرح باشد که چطور یک جامعه تئاتری میتواند 80 درصد از رفتارهای خود را کتمان کند؟
این را هم اضافه کنم که تا حدودی شگفتزدهام از این همه میلی که به اجرا کردن (نمایش) وجود دارد؛ در حالی که متوجه نیستیم تئاتر به یک پدیده ضد اجتماعی تبدیل شده است.
شاید عدهای هم شگفتزده باشند از اینکه چرا شما این همه سال است که نمایشی را اجرا نکردهاید.
شاید، ولی اجرا کردن چه فایدهای دارد؟
شاید اگر شما، اجرا کنید فایدهای داشته باشد.
نه اصلا اینطور نیست. این خیلی خودخواهانه است که فکر کنم من اگر اجرا کنم اتفاقی میافتد؛ چون بسیاری را میبینم که همین ایده را درباره خودشان دارند. مشکل دقیقا همین است که هر کس فکر میکند اگر اجرا کند اتفاقی میافتد، ولی دقیقا باید جریان را برعکس کرد؛ یعنی یک جایی باید همه بایستیم و بگوییم اگر فلانی اجرا بکند وضع بهتر میشود و به این شکل پای یک نفر دیگر بایستیم؛ اما به نظر نمیآید در شرایطی که جامعه تئاتری منافع جمعی ندارد، به این صرافت خواهد افتاد که چنین کاری بکند. بلکه حتی شرایط به گونهای است که وقتی 10 نفر دور هم جمع میشوند، صد نفر دیگر روی سر آنها میریزند با این استدلال که اینها میخواهند حق ما را بخورند و این طور میشود که هنوز اتفاقی نیفتاده، شروع به اتهام زدن میکنند.
این نوع از واکنشها نشان میدهد که ضریب روابط منفی در این جامعه بیشتر از ضریب روابط مثبت آن است و باید پرسید که در این اوضاع، جامعه تئاتر ایران چه گلی میخواهد به سر مردم ایران و تئاتر ایران بزند. اصلا چطور ممکن است بیمارستانی که خودش پر از آلودگی است بتواند بیماری را مداوا کند؟ چطور جامعهای که مناسبات درون خود را نمیتواند تحلیل یا اصلاح کند، ادعا میکند که میداند جامعه چیست؟ چرا تجربیات خوبی که هر از گاه در این تئاتر اتفاق میافتد به هم متصل نمیشوند، چیزی از آن ساخته نمیشود و پلههای یک نردبان نمی شود تا ما را کمی بالاتر ببرد؟ پاسخ این است که باید چیزی در روابطمان وجود داشته باشد تا آنها را به هم وصل و به یک جریان تبدیل کند. این اتفاق نخست به شکل یک گفتوگو یا نقد بروز پیدا میکند.
میخواهم مثالی بزنم درباره نمایش «وُیتسک»، که حتما یادتان میآید چقدر گفتند این کار دزدی است؛ یعنی آنقدری که درباره دزدی بودن کار حرف میزدند، درباره خود نمایش حرفی نزدند و من در تعحب بودم که آیا ما در تئاتر ایران، این تعداد متخصص دزدشناس داریم ولی یک نفر نیست که بگوید این تئاتر چیست؟ من به برخی دوستان میگفتم فرض کنید چیزی که گفتهاید درست است اما آیا نباید کمی هم به اجرا توجه شود؟ میگفتم اگر راست میگویید، 10 دقیقه از این کار را بدزدید و کارگردانی کنید، چون اگر سرتاسر این کار هم دزدی باشد باز در آن ذوق و ایده وجود دارد. چرا به آنها اشاره نمیشد؟
یا مثلا کار آقای مرزبان یا نمایش آقای وحید رهبانی که تعطیل شد، یا هنگامی که زد و بند رسانهای در فضای مجازی علیه فرد یا نمایشی صورت میگیرد، مانند دسیسهای که دو سال پیش برای به تعطیلی کشاندن اجرای «عرق خورشید، اشک ماه» رخ داد، کدامیک از ما صدایش درآمد که چرا این بلایا بر سر این کارها و این آدمها آمده است؟ تاکید میکنم که اشاره من رضا ثروتی، هادی مرزبان، آتیلا پسیانی یا وحید رهبانی نیست چون ممکن است اصلا سلیقه کاری من با آنها یکی نباشد. اشاره در اینجا به امری شخصی نیست، زیرا در عقلانیت اجتماعی تئاتر، این بزنگاهی که به آن اشاره میکنم، به مفهومی از «اجرا» برمیگردد که همگانی و جمعی است و نه فردی و شخصی. از این رو، در این بزنگاهها، انگشت اشاره به سوی هر کدام از هنرمندان و تولیدکنندگان تئاتر که باشد، همه به میدان فرا خوانده شدهاند. بحث بر سر این است که رفتار و مناسبات اجتماعی درونِ جامعه تئاتری، به اندازه کافی بالغ نشده است و اصلا مناسب پدیدهای که به آن «تئاتر» میگوییم نیست. اگر تئاتر یک نهادی است که با جامعه گفتوگو میکند باید بتواند خودش با خودش گفتوگو کند. چطور میتواند این کار را انجام ندهد بعد فکر کند میتواند درباره مسائل سیاسی و اقتصادی و ... حرف بزند.
بنابراین تاکید میکنم اشاره من اصلا بر سر اینکه چه کسی بهتر است، نیست. اینها یک تمایزات احمقانه هستند و نباید فراموش کنیم که همه ما تئاتریها در یکجا، در یک فضای مشترک ایستادهایم. آنهایی که فکر میکنند بهترند، احمقترند. میان ما بهترین وجود ندارد. همه ما در یک حد ایستادهایم و با مشکلاتی مشترک، دست به گریبانیم، زیرا خواه ناخواه همه ما- اگر عاقل باشیم- در شرایط اجتماعی و انسانی واحدی به سر میبریم.
الان یکی از این مشکلات به عنوان یکی از نقاط فاجعهبار تئاتر ایران، بازیگری است که تقریبا در حال تبدیل شدن به یک پدیده نابهنجار و بیرون از کنترل است. اینکه میبینیم یک بازیگر همزمان در سه کار بازی میکند و وقتی خوب نگاه میکنیم میبینیم که آمادگیهای بدنی و بیانی بازیگران به مراتب از دهه گذشته در وضعیت بدتری به سر میبرد. البته این را میفهمم که بدن بازیگر به دلیل زیستن در جامعهای که تحت فشار است امکان بیانی خود را از دست میدهد. این را میفهمم که جامعه تئاتر به عنوان یکی از نهادهای اجتماعی، رنجور است چون بقیه نهادهای اجتماعی هم رنجورند. نمیتوان گفت که فلان نهاد رنجور میشود ولی نهاد تئاتر رنجور نمیشود. همه اینها به هم ارتباط دارند. تئاتر به دلیل اینکه عینیت و جسمانیت بیشتری دارد صدمه بیشتری میبیند. جلو دوربین سینما خیلی چیزها را میشود اصلاح کرد اما در صحنه تئاتر نمیشود این کار را کرد؛ یعنی بدنها همانگونه که در زندگی روزمره خود هستند وارد صحنه تئاتر میشوند.
درواقع تئاتر ملاقات بدنهایی با بدنهای دیگر است و این بدنها رنجور و ناراحت هستند. این بدنها گیج هستند. من میفهمم که بخشی از آنچه به عنوان بحران بازیگری میگویم، به خاطر ناراحتی بدنی ناشی از زیست عمومی در جامعه است ولی اینها را به چه کسی باید گفت؟ اصلا چه کسی میشنود؟ چه کسی حاضر است بگوید اگر تئاتر را نجات دهیم بخشی از جامعه را نجات دادهایم؟ چون واقعا اگر تئاتر نجات پیدا کند جامعه نجات پیدا میکند، ولی چطور تئاتر در این مخمصه نگه داشته میشود؟ تصور من این است که این شرایط وجود دارد چون قرار است جامعه در این مخمصه نگه داشته شود.
این صحبتها تا حدودی پارادوکس ایجاد میکند. چند سال قبل دکتر منتظری میگفتند که در شورای عالی انقلاب فرهنگی درباره خیلی از مسائل اظهار نظر نشده اما درباره تئاتر اظهارنظر شده است و اولویتهایی را برای تئاتر در نظر گرفتهاند؛ یعنی حداقل در یک دورهای حساسیت نسبت به تئاتر در سطوح بالای نظام جمهوری اسلامی وجود داشته است، اما هر چه به امروز نزدیکتر میشویم معلوم نیست چطور این کارکرد اجتماعی برای تئاتر از بین رفته است!
در توضیح این مسئله باید بگویم که در دهه 60 و 70 بخصوص در نیمه دوم دهه 70 ویژگیهایی در مدیران وجود داشت که هر چند متخصص نبودند اما صادقانه میخواستند چیزی را تغییر دهند. این میل به تغییر دادن حتما با یک جسارتی همراه بود و این را میشد در مدیریت آن زمان احساس کرد. نمیخواهم بگویم مدیریت آن موقع بیعیب و نقص بوده، اما یک ویژگی قابل توجه داشت و آن هم انگیزه برای بهبود وضعیت تئاتر و در عین حال داشتن جسارت بود. آنچه در نیمه دوم دهه 80 و 90 شاهد بودیم این است که آن انگیزه وجود ندارد و جسارت در مدیریتها هم به قهقرا رفته است.
شاهد این قضیه را میتوان در انتخابها دید. همزمان با این اتفاق، واکنش و رویکرد کلیت جامعه نسبت به تئاتر نیز تغییر کرده است. ما باید این را بپذیریم که امروز بخش زیادی از تماشاگران پیشین تئاتر، به تئاتر نمیآیند؛ یعنی تئاتر تماشاگران مردمی و عمومی خود را که بیشتر از قشر متوسط جامعه بودند از دست داده است و دارد صاحب تماشاگرانی میشود که میتوانند بلیتهای گرانقیمت بخرند. نمیگویم این تماشاگرانی که اصطلاحا میتوان گفت جزو قشر تازه به دوران رسیده هستند حق ندارند تئاتر داشته باشند، اما این طور هم نباید باشد که وجود آنها بگوید جریان اصلی در تئاتر باید آن چیزی باشد که آنها میخواهند تماشا کنند. در حالی که قشر متوسط بزرگترین قشر در جامعه ایران است و بیتوجهی به این قشر و پشت کردن به آن، کاری که تئاتر در 10، 12 سال گذشته انجام داده، عواقب بدی در پی خواهد داشت، زیرا اکنون تئاتر ناچار شده است سلوک و منشهای خود را با نیازهای طبقهای هماهنگ کند که یک اقلیت تازه به پول رسیده در جامعه ما هستند و پایبندی و گرایش آنها چیزی نیست که بتواند گروه بزرگِ میاندار و متوسط جامعه ایران را ارضا کند.
این پشت کردن از سوی شما هم دارد اتفاق میافتد. عدهای هستند که میتوانند آن قشر متوسط را به تئاتر برگردانند ولی وقتی به این نتیجه میرسید که حضور نداشته باشید اتفاق مثبتی هم نمیافتد.
نه، اینطور نیست. این جریانی نیست که صرفا با یک یا چند نفر معدود بتواند شکل بگیرد. کلیت جامعه تئاتر ایران باید به این کار اهتمام کند، این یک جنبش ملی و همگانی جامعه تئاتر ایران باید باشد. در این فرایند، رابطه و بدهبستان تئاتر با جامعه، تنها به افرادی خاص وابسته نیست، یک آگاهی، یک شعور و یک هماهنگی و عزم از سوی جامعه تئاتری را میطلبد. وقتی تئاتر را رها میکنند و میگویند خودت برو پول خودت را دربیاور و 20 درصد هم به ما بده به این معنی است که تئاتر ناچار است خود را واگذار کند؛ یعنی بیان تئاتری، زیباییشناسی فضایی و همه چیز را تنظیم کند با تماشاگری که میخواهد پول بدهد و تئاتر را- آنطور که میخواهد- تماشا کند. به این ترتیب است که تئاتر خود را به قیمت انتفاع و سرگرم کردن عدهای نفله کند. این اتفاقی است که دست کم برای بخش قابل توجهی از تئاتر ایران رخ داده و به جریانی اصلی در تئاتر ایران تبدیل شده است و نمایشنامهنویسان و کارگردانان جوانی را که میتوانند با ذوق و نیرو و انگیزه خود تاثیرات جدیدی در تئاتر ما ایجاد کنند، به خود راه نمیدهد. این جوانها کسانی هستند که پشت در ماندهاند و دارند پیر میشوند. ما داریم آنها را از دست میدهیم. اگر من تصمیم گیرنده بودم میگفتم به درک. این بخش بزرگ تئاتر بماند تا چشمش را به نوکیسهها بدوزد ولی باید دست کم یک جایی باشد که این جوانها بتوانند در آن کار کنند و مورد حمایت قرار بگیرند، چون میتوان به آنها امید بست.
یادم میآید در سالهایی جشنواره تئاتر دانشگاهی یک سروگردن برتر از جشنوارههای دیگر تئاتری بود، اما الان همان هم دیگر اینطور نیست هرچند بخشی از این ماجرا به دلیل اعمال نظرهایی است که از طریق ممیزی صورت میگیرد ولی با این حال فکر میکنم بخشی از آن هم به خود دانشجوها برمیگردد و به نظر میرسد شما خیلی خوشبیانه درباره نسل جوان صحبت میکنید.
نمیدانم بر چه اساسی این را میگویید؛ چون برخی از نمایشهایی که در جشنواره پیشین دانشگاهی اجرا شد، کارهای بسیار خوب و متمایزی بودند ولی خب در یک شب اجرا میشوند و این کافی نیست. برای همین ممکن است داوری شما این باشد که چیزی از آن جشنواره بیرون نمیآید چون جایی نیست که بتوان آن کارها را دید و من میبینم که این جوانها خود را به آب و آتش میزنند تا بتوانند جایی برای کار پیدا کنند اما به آنها اجازه داده نمیشود. نه آنها را به جشنواره فجر راه میدهند و نه امکان اجرایی عمومی پیدا میکنند. حتی در این باره نزد دبیر جشنواره تئاتر فجر رفتم و از او خواستم تعدادی از نمایشهای برگزیده جشنواره تئاتر دانشگاهی را از جشنواره تئاتر فجر حذف نکند و ملاک داوری را دیدن فیلم قرار ندهد اما فایدهای نداشت. گفتم اینها آدمهایی هستند که میتوانند در تئاتر ایران تأثیرگذار باشند و به عنوان یک سرمایه باقی میمانند، ولی نتیجه نداشت.
بعد از تمام این حرفها میخواهم یک سوال شخصی بپرسم. شما با تئاتر قهرید؟
نه این حرفها یعنی چه؟!
پس یعنی میروید که اجرا ببینید؟
بله میروم این اواخر کار آقای دشتی، پسیانی و رفیعی و کوروشنیا را دیدم. چند اجرای دیگر را هم در برنامه دارم که ببینم. به اندازه وقتم میروم تئاتر میبینم، اما اغلب ناامید و ناراحت برمیگردم.
چرا ناامید؟
از این کارها احساس رضایت نمیکنم و فکر میکنم....بگذریم.
الان که با هم صحبت میکنیم شما در جایگاه منتقد اظهار نظر میکنید. فکر نمیکنید خودتان در دورهای که در بخشی از مدیریت تئاتر بودید مورد انتقاد قرار میگرفتید؟
بله ولی این دلیل نمیشود که حرف نزنم. انتقاد همیشه وجود دارد. مگر کسی میتواند ادعا کند کاری را بیعیب و نقص انجام میدهد؟ اما آیا اینقدر فاحش؟! اصلا اینطور فکر نمیکنم.
فکر میکنید چقدر توانستهاید در آن دوران به ایدهآلهایی که میخواستید، برسید؟
ارزیابی من از آن دوران بیارزش است و قابل اعتنا نیست. باید افراد دیگری ارزیابی کنند. چند بار به من پیشنهاد دادند که درباره آن دوران صحبت کنم ولی گفتم به شرطی حاضر میشوم این کار را بکنم که یک منتقد درست با دیدگاه، بنشیند و نقد کند.
فکر نمیکنید بخشی از این سرخوردگیهای امروز شما ناشی از همان دوران باشد؟
بله، بله، بله. من از تئاتریها خیلی سرخورده شدم. این سرخوردگی شخصی نیست. من به عنوان یک تئاتری از تئاتریها ترسیدم، شوکه شدم. هرگز چنین تصوری از تئاتریها نداشتم. راستش این بود که خیلی شوکه شدم و اصلا چنین تصوری نداشتم. خیلی آدم سادهلوحی بودم. فهمیدم که چقدر در ارزیابیهایم احمق بودهام. بیپرده میگویم که آدم ساده و احمقی بودم. خیلی جانبدارانه و کوتهنظرانه تئاتریها را مطالعه کرده بودم. شاید به این دلیل بود که من خودم هم جزوی از آنها بودم و همین کم بودن فاصله باعث شده بود چیزهایی را نبینم، و ... دیدم و ... که مرا خیلی متعجب کرد. اصلا یک دورهای کاملا گیج بودم و طول کشید تا از حالت منگی بیرون بیایم. البته وقتی بیرون آمدم اصلا دیگر از تئاتریها و هم صنفهای خودم ناراحت نبودم و نیستم، حتی سعی کردم بفهمم چرا این همه مدت آنها ناراحت بودند. من خواستم تئاتر را به آنها واگذار کنم اما آنها ناراحت بودند. وضعیت دستمزدها را تغییر دادم ولی تئاتریها ناراحت بودند. طرحهایی نوشتم تا وضعیت تئاتر تغییر کند اما آنها باز هم ناراحت بودند. به من نمیگفتند که چه کار بکنم فقط میگفتند نکن. هیچ کاری نکن. بگذار وضع همان طور که هست بماند.
مثلا خانه تئاتر مرا به جلسهای دعوت کرد که فکر میکنم باید نوار صوتی آن باید موجود باشد. دو ساعت درباره شیوهنامه پرداخت دستمزدها صحبت شد و بعد از اینکه سه چهارم زمان جلسه گذشته بود پرسیدم شما اصلا شیوهنامه را خواندهاید؟ گفتند نه نخواندهایم. پرسیدم چطور درباره چیزی که نخواندهاید صحبت میکنید؟ گفتند آقای فلانی به ما زنگ زده و گفته که این شیوهنامه بدی است. همین.
فکر نمیکنید این حرفها کمی شکل مظلومنمایی یا توجیه به خود بگیرد، آن هم در برابر انتقاداتی که به کار شما وارد میشد؟
نمیدانم، شاید حق با شما باشد. با این همه چه حاصل از این که من از خودم دفاع کنم. من در برابر چه چیزی باید از خودم دفاع کنم. شاید از همینروست که به قول شما دارم مظلومنمایی میکنم و اگر اینطور باشد این نشانه استیصال و بدبختی است. باید تلاش کنم تا اینطور نباشد و البته حرف برای گفتن بسیار است، شاید وقتی دیگر.
پس یعنی این شد که کلا ترجیح دادید از تئاتر دور شوید؟
نه این باعث نشد. خیلی چیزهای دیگر هم وجود داشت که بماند برای بعد. ولی به نظرم رسید باید از جای دیگری شروع کنم و کار دیگری انجام دهم. یک زمانی که وقت آن پیش آید مشخص میشود که چه چیزهایی رخ داد.
گفتوگو از پرستو فرهادی و ندا آل طیب