دیباچه: «سهخواهر و دیگران» پیشنهادی است که با جرات میتوان پشت آن ایستاد و توصیهاش کرد اما نه برای مخاطبانی که دوست دارند در نمایشها چیپس به دست گیرند و لابهلای نمایش تکه پرانیهای بازیگران را تشویق کنند.
مینا صفار
«سه خواهر و دیگران» یک نمایشنامه خلاقانه است با انبوهی از ایده که هر کدام از این ایدهها به تنهایی کافی است که هر طراح و کارگردانی بتواند ظرفیتش را دریابد و ظرافتهایش را بپروراند.
حمید امجد در این نمایشنامه پنج درام تاثیرگذار تاریخ نمایش جهان را با هوشمندی هرچه تمامتر با یکدیگر ترکیب کرده است و در ترکیب این پنج روایت به جای چند نمایشنامه، ذات درام را به تماشا گذاشته است.
برای رسیدن به چنین ترکیبی مطمئنا ملزوماتی وجود داشتهاند که امجد به خوبی از آنها آگاه و به طرز مطلوبی بر آنها مسلط بوده است. تسلط به دانش شگفت روانکاوی و برخورداری از تحلیل روانشناسانه یکی از این ملزومات است آنجا که سه خواهر قرار است فرزندان «لیر» هم باشند و در عین حال زن برادر آنها قرار است لیدی مکبث را نمایندگی کند و حال مخلوط عناصر خیر و شر فرزندان لیر شاه قرار است خود را در تقابل با شرارت خالصتر لیدی مکبث بیابد و در عین حال شخصیت «فیرز» در سه خواهر چخوف در یک چرخش پارودیک نامش میشود فیروز و تبدیل به یک خانهزاد ایرانی در منزل و ملک اربابی یک نظامی بلندپایه روسی یا در واقع ارباب میشود و در اوج این پارودی، فیرز یا به تعبیر دیگر فیروز قرار است نشانهگذاری شخصیت هملت را هم با خود حمل کند و این شکل از پارودی، اوج پیچیدگی درامتیک نمایشنامه را به مشاهده میگذارد.
اگرچه بار اصلی صحنه گردانی با توجه به زمان طولانی نمایش بر دوش افشین هاشمی است، اما به هر حال افشین هاشمی با تجربهتر از اینهاست که از پس این صحنهگردانی دشوار بر نیاید. ایده کارگردانی سیاهبازی، ایدهای برآمده از طبیعت متن امجد است آنجا که در جناسسازی فیرز و فیروز، فیروز تداعیگر حاجی فیروز یعنی پیامآور پیروزی و بهروزی نوروز ایرانیان میشود در حالیکه در همه شخصیتهای نمایش روح فسردگی و دلمردگی و ماتم موج میزند. فیروز به ظاهر از همه بدبختتر است؛ زندگی او موقتی است و اربابانش اصلا او را نمیبینند؛ لباس ندارد و حتی مجبور است در مقاطعی برای اینکه بیرون نیندازندش، از همه چیز کوتاه بیاید اما همچنان فیروز شمایل سرزندگی و زبانبازی است و به شیوه همه سیاههای تاریخ نمایش ایرانی، به سیاق همه طلخکها و کریمشیرهایها و بهلولها تکهپرانی میکند و توی خال میزند.
همه چیز برای دیدن و شنیدن یک نمایش در «سه خواهر و دیگران» کامل است و شاید اگر تنها کمی فرصت بیشتر برای دراماتورژی نمایش وجود داشت اثر کامل تر میبود، چه آنکه بار نمایش همگی بر دوش متن است و نیاز هست خالصتر به نمایش تبدیل میشد. موسیقی بهرغم آکوستیک بودن و زنده بودن، نمیتواند و نمیخواهد گرهگاههای اثر را با عجله دراماتیزه کند و به درست هم ایننچنین است اما این نیاز وجود دارد که طرحوتوطئههای داستانی اثر به وجه پالودهتری دراماتیزه و نمایشیطور میشدند هرچند آنکه با هر 5 نمایشنامه یعنی، سه خواهر، باغ آلبالو، هملت، شاهلیر و مکبث آشنایی کافی داشته باشد و نسخههای متعدد این آثار را به نمایش یا به طور مکتوب دیده و خوانده باشد نیازی به روبنای دراماتیک ندارد اما میتوان مخاطبی را هم برای تئاتر به زسمیت شناخت که نوپاست و کارگردانان باید دست اینچنین مخاطبانی را بگیرند و راه رفتنشان بیاموزند.
«سهخواهر و دیگران» پیشنهادی است که با جرات می توان پشت آن ایستاد و توصیهاش کرد اما نه برای مخاطبانی که دوست دارند در نمایشها چیپس به دست گیرند و لابهلای نمایش تکه پرانیهای بازیگران را تشویق کنند. نه برای مخاطبانی که زود ملول میشوند.