دیباچه: دلايل مستدلى دارم كه نشان مىدهد عباس كيارستمى هنوز زنده است و مرگاش نمىتواند از شايعهاى همه گير، فراتر رود. پيش از همه اين كه مرگ پايان است و اين در حاليست که جهان كيارستمى پايان نمىپذيرد.
علی اتحاد*: عباس كيارستمى هنرمندى است كه سينما را به عنوان مديومى هنرى به كار گرفته است و نه در مقام مديومى محتوم و يكه؛ چونان كه اغلب فيلمسازان رفتار مىكنند. از اين رو فيلمساز خواندناش نه تنها جفاكاری است كه حتى به باور من تقليل دادن اوست به چيزى كمتر از آن چه كارنامه هنرىاش نشان مىدهد. عباس كيارستمى تنها هنرمند حوزه سينمای ایران است كه زبان ويژه خود را تاليف كرده و به شكل همزمان دستور زبان سينما و دايره واژگان آن را در ساحت جهانى آن، گسترش داده است.
كيارستمى به جاى برگزيدن دامنه گسترده امكانات زبانى سينماى دهههاى گذشته ترجيح داد كار جستجوى زبانِ خود را بيآغازد. و اين جستجو آرام آرام او را به زبانى رساند كه ويژگىهاى منحصر به فردى دارد. زبان كيارستمى، ساده و در عين حال برخوردار از امكان خوانش پذيرى و تحليل لايه لايه است. در دسترس است و به طور همزمان از عناصرى ساخته شده است كه در زيست هر روزهمان ناديده گرفتهايم. كيارستمى قابهايش را جايى بسته است كه در زندگى هر روزهمان به سادگى از كنارشان گذشتهايم. آثار كيارستمى، چه در سينما و چه در ديگر رسانهها، نسبت به تصميمات طبيعت كنجكاو است. او صبر مىكند تا دريا كارش را با تكه چوبى شناور تمام كند. حوصله مى كند تا مرغابى ها هر جا دلشان خواست بروند. منتظر میماند تا سگ هر قدر خواست دنبال ماشین بدود. او به سان يك عارف ذن، جهان را نظاره كرده است؛ به جاى آن كه جهان را از نو بسازد. و کیست كه نداند وقتى جهان را از منظرى تازه مىبينى ناگزير جهانى تازه ساختهاى بى آن كه دستهایت آلوده به گِل و لايى ناآشنا شود. كيارستمى انسان را در ميان جهان ديده است و نه بر جهان. و اين همان كاریست كه جهانِ او را بى آن كه عجيب و غريب باشد يكه مىنمايد. ستارههاى او آدمهاى عادىاند و منظرههاى باشكوهاش گوشههاى كم اهميت جهان ما كه يك بار ديگر دورهشان كرده است. از اين راه است كه جهان ذهنى كيارستمى هم بومى است و هم جهانى. بومى است؛ چرا كه سرزمين خود را باز میخواند. و جهانى است؛ چرا كه آن چه در آثار او میبینید در كجاى اين سياره بستر عمومی زيست بشری نيست؟! كيارستمى نسخهاى كنشگرانه نمىپيچد. و درست به همين خاطر است كه در سالهاى تسلط ايدئولوژىهاى تحول خواه اين همه عرصه بر او تنگ شد. او به جاى پيچيدن نسخهاى تمام و كمال براى جهان، پيشنهادی ساده مىدهد. به سادگى مىگويد؛ دوست من، شهروند ايرانى، مردم جهان، فكر كنم يادتان رفته، اين یکی هم هست. و با انگشت چيزى نشان مىدهد؛ چيزى همين نزديكى.
راستى در متن بالا افعال در صيغه ماضى به كار نرفتهاند. خيال نكنيد اين به مضارع نوشتن شكلى از سوگوارى است. درست بر عكس. دلايل مستدلى دارم كه نشان مىدهد عباس كيارستمى هنوز زنده است و مرگاش نمىتواند از شايعهاى همه گير، فراتر رود. پيش از همه اين كه مرگ پايان است و اين در حاليست که جهان كيارستمى پايان نمىپذيرد. او در فيلمها، ويديو-آرتها، عكسها و نوشتههايش معنا نپذيرفته است..او نگاهى پيشنهاد كرده كه حتى اگر نپسنديم همواره با ماست. هر بار كه تك درختى مىبينى. هر بار كلاغى روى برفها مىجهد. هر بار كه دست روى پوسته زخمى چنارها مىكشى. هر بار كه يك كورهراه پاكوب، از تپهاى بالا مىرود. هر بار كه زنى روستایی در لباس رنگين میبینی كه رختهاى شسته را روى ايوان پهن مىكند. هر بار كه زبان بچه مدرسهاى مىگيرد و انگشت اشارهاش را بالا مىبرد. هربار كه نيمهشب سر و کارت به درمانگاهی مىافتد. هر بار كه از شيشه جلوى ماشين، راه پيش رو را تماشا مىكنى. هر بار كه تخم مرغی توی تابه داغ مىاندازى. كيارستمى در زيست روزمرهات حضور دارد.
*:کارگردان تئاتر و هنرمند هنرهای تجسمی