دیباچه: سهراب پورناظری میگوید: چرا موسیقی گلها را با یک فضاسازی به حاشیه راندند؟ چرا هر موسیقیای که آزاردهنده نیست و پرمخاطب است؛ با فحشهای هنری متهم میشود؟ دلواپسانی که دلواپس اصل موسیقی نیستند، فقط دلواپس محدودة قلمروی فعالیتهای خودشان هستند. به نظرم آنها باید پاسخگو باشند. همانهایی که امروز باعث شدند سالنهای موسیقی خالی شود.
به گزارش دیباچه به نقل از ایلنا؛ سهراب پورناظری آهنگساز و نوازنده تنبور کمانچه است و در طول سالهای اخیر رویکردی تازه به موسیقی سنتی ایران داشته که این رویکرد در همکاریهایش با همایون شجریان به موفقیتهای آشکاری بدل شده است. آخرین اثری که حاصل همکاری او و همایون شجریان بود خداوندان اسرار نام داشت که به موفقیت بینظیری رسید و از پرفروشترین آثار حوزه موسیقی بود.
او این روزها خود را آماده میکند تا پروژه «نیشتیمان ۲» را در تئاتر شهر «سنت مالو» و فستیوال موزیک اگونای شهر «پو» ی کشور فرانسه اجرا کند. «نیشتمان ۲» مجموعهای از نغمات مناطق کردنشین است که «سهراب پورناظری» بخشی از آنها را گردآوری و تنظیم و بخشی دیگر را آهنگسازی کرده است. این اثر سالِ گذشته در ایران و اروپا ضبط شد و حالا «فرانسه» اولین کشوری است که میزبانِ تور کنسرتهای جهانی این پروژه است.
همچنین، این آهنگسازِ جوان، بعد از اجرای کنسرتهایش در فرانسه، برای ضبط اثری همراه با «آنتونیو ری» به اسپانیا سفر خواهد کرد. بخشی از این اثر، بداههنوازی این دو هنرمند است و در بخش دیگر قطعاتی براساس موسیقی فلامنکو و موسیقی ایرانی اجرا خواهد شد.
آقای پورناظری بخشی از جامعهی موسیقی پدرتان را به خاطر نوآوری و نگاه ویژهای که به ساز تنبور داشتهاند، میشناسد، اما شما در پروژه اخیرتان، «خداوندان اسرار» قطعات خاصی از ساختههای ایشان را انتخاب کردید که مربوط به موسیقی سنتی است. چرا؟
البته، پدر ابتدا در موسیقی سنتی فعالیت میکند و بعد فعالیتهایشان در موسیقی تنبور را شروع میکنند و به اعتقادِ من، اتفاقا دید ایشان به موسیقی سنتی و ایرانی، خیلی منحصربهفرد است. ایشان جزو معدود آهنگسازانی هستند که از موسیقی ایرانی برداشتی کاملا جامع دارند، نمونهاش را در آلبوم «پنهان چو دل» و همچنین تصنیف «مگذار و مگذر» که با صدای آقای نوربخش اجرا شد، میتوان لمس کرد. معلوم است ذهن ایشان قوام و ملودی بسیار بالایی دارد و اشرافی که روی موسیقی ردیف- دستگاهی دارند و برداشتشان از موسیقی ایرانی بسیار منحصربهفرد است. توجه داشته باشید که این آهنگها متعلق به سی، چهل سال پیش است و کارهای جدیدی نیست. وقتی «همایون شجریان» به عنوان یک آوازخوانِ موسیقیشناس، این آهنگها را شنید، از تصنیفهای نابِ آن متاثر شد و بر همین اساس پروژه شکل گرفت.
در ساختههای اخیر خود کاملا در فضایی متفاوت از نگاه پدرتان فعالیت کردهاید و در آلبوم خداوندان اسرار از قطعهای از ایشان استفاده شده، چقدر سعی کردید جهان موسیقی خودتان را به پدر نزدیک کنید؟
آنچه در «خداوندان اسرار» اتفاق افتاده است، موسیقیای است که تمام مولفههای موسیقی اصیل ایرانی را دارد، همان اتفاقی که پدر در آثار موسیقایی خود به آن پایبند بودند، بنابراین من نیز تلاش کردم تا جایی که امکان دارد به جهانبینی ایشان نزدیک شوم، به خصوص در تنظیم و مقدمهها و مؤخرههایی که بعد از آن دو تصنیف آمد. بعد از آن یک تصنیف دیگر نیز به کار اضافه کرده و قطعهای ضربی گذاشتم و یک مقدمة نوا که به تبع از لحاظ جهانبینی موسیقایی دارای پیوندی بود که فکر میکنم به درستی اعمال شده است. البته باید این توضیح را بدهم که من در این سالها، چندان مستقل از پدر کار نکردهام، اولین اثر مستقلم «کولی شبگرد باد» شامل دونوازی تنبور و دودوک با همراهی آقای آروتزیان بود و حالا دومین آلبوم هم «خداوندان اسرار» است و در این میان چند موسیقی فیلم هم ساختهام که ترجیح میدهم در همان کانسپت موسیقی فیلم مورد برسی قرار بگیرد.
ما در نسل پیش از شما شاهد همکاری گسترده و طولانی مدت میان آهنگساز و خواننده بودیم، نمونهاش آثاری که استاد شجریان با آقای مشکاتیان در دورهای انجام دادند یا همکاریهای دیگری از این دست، حالا بهنظر میرسد همکاری شما با آقای همایون شجریان نیز به این صورت درآمده است. فکر میکنید این همکاری همچنان ادامه داشته باشد.
هیچ فردی که در زمینهی «هنر» فعالیت میکند، نمیتواند برای آیندهی خود نقشهی راه ترسیم کند و در این میان «همایون شجریان» و من هم نمیتوانیم این کار را انجام دهیم؛ اما بهتر است بگویم ارتباطی که من با همایونِ عزیز و آقای شجریان دارم، از لحاظ انسانی برایم ارتباط مغتنمی است؛ اما صرفنظر از این مساله، نمیتوانم بگویم تا آخر عمر این همکاری ادامه خواهد داشت، اما در عین حال این نکته را میدانم که در کنار هم قرار گرفتن ما، باعث توفیقاتی شده و توانسته است تاثیراتی در موسیقی بگذارد. به هر حال بسیار خرسند خواهم بود که این همکاری ادامهدار باشد و باعث موفقیتهای بیشتری شود.
موسیقی تنبور هم در این سالها محل مناقشات بسیاری بوده و نوازندگان تنبور نگاههای متفاوتی به هم دارند؟
بله.
فکر میکنید چقدر میتوان از این نوع موسیقی برداشت آزاد داشت و چقدر باید همان چیزی که در گذشته وجود داشته را حفظ کرد؟ این شکل جدیدی که ما در کارهای شما و حتی پدرتان میبینیم، چه نوع نگاهی به موسیقی تنبور است؟
من مثال موسیقایی برای شما میزنم، موسیقی فلامنکو و مسیری که یک گیتار فلامنکو طی میکند، میتواند مثالی خوب برای تنبور باشد. شما به لحاظ تکنیکی شکافی عمیق بین آواز و گیتار فلامنکو میبینید. آواز فلامنکو آوازی بسیار ساده، پراحساس، بکر و قدیمی است؛ اما گیتار فلامنکو رشد کرده و به آن تکنیکهایی اضافه شده و موسیقیاش خیلی گستردهتر شده است. تا جایی که حتی جوابگوی موسیقی انسان امروزی است، میتوان گفت این ساز، سازی پویا بوده و هیچگاه متوقف نشده است. نگاهِ من نسبت به «تنبور» تلاش برای ایستا نبودن است، در واقع هر جایی که ساز، من را رهنمون کند با آن همراه میشوم، جلوی ساز را نمیگیرم، نمیگویم الان اتفاقی که شکل گرفت، آن را حرام کرد یا حلال؟ در موسیقیام چندان به این مرزبندیها قایل نیستم و با آن همراه میشوم و در این مسیر به شکل طبیعی، آن جایی که به سلیقهام نزدیک نیست را اجرا نمیکنم.
این حرکت و مسیری که شما طی میکنید، این موسیقی را دچار گسست فرهنگی نمیکند؟
به هیچ عنوان. بهتر است پاسخ سوال شما را با یک مثال دیگر بدهم؛ فکر کنید کسی با سهتار، قطعهای از باخ را اجرا کند، در اینجا میتوان گفت گسست اتفاق افتاده، یعنی ما هیچچیزی از موسیقی اصیلی که در ساز سهتار وجود دارد را نمیبینیم؛ اما در جایی هم استاد عبادی با سهتار، تکسیم میزند و فضای موسیقیای که روی این ساز چندسیمی است را خلوتتر میکند و ملودی آن را مانند ماندولین اجرا میکند و با ناخن صدای شفافی در میآورد، اینجا فرهنگِ موسیقی دچار گسست نشده است. البته در مَثَل جای مناقشه نیست و به قول معروف: «کار پاکان را قیاس از خود مگیر/گرچه ماند در نوشتن شیر، شیر» من هم خودم را با آقای عبادی مقایسه نمیکنم، بیشتر برداشت استاد عبادی از سازی که مینواخت، مدنظرم است و تغییراتی که ایجاد میکنند تا صدادهی جدیدتری را روی سهتار تجربه کنند. این را در سازهای دیگر نیز میتوان دید.
البته به شکل قطع تعصبی در موسیقی تنبور وجود ندارد، اما باتوجه به گستردگی موسیقی سنتی ایران و امکان نوآوریهایی که این ساز در اختیار آهنگساز میگذارد، چه اصراری است که این نوآوریها در موسیقی تنبور هم اتفاق بیفتد.
من هیچ اصراری ندارم. چه کسی گفته من اصرار دارم نوآوری اتفاق بیفتد؟
یعنی خودش اتفاق میافتد؟
بله، حتما خودش باید اتفاق بیفتد. اگر بهزور بخواهیم این اتفاق را رقم بزنیم برای شنونده دلپذیر نخواهد بود. اگر لحظهای فکر کنم و وظیفهی خودم بدانم که نوآوری ایجاد کنم، کار در همان لحظه خراب خواهد شد. در واقع صداهای جدیدی که به گوش شنونده میرسد از دل تمرینها و خلوتهایی که یک آهنگساز با موسیقیاش داشته؛ شکل میگیرد و در این میان اگر هنرمند «اصیل» به معنای واقعی باشد، اثرگذار خواهد بود.
زمانی که «شبگرد کولی باد» منتشر شد، در یکی از گفتوگوهایتان به این مساله اشاره کردید که به تنبور تکنیک اضافه کردهاید، میشود در این رابطه توضیح دهید؟
ممکن است عدهای از این مساله خوشحال نشوند، اما متأسفانه این اتفاق افتاده است و من در این خصوص یکسری تکنیکها با دست راست اضافه و سعی کردهام تکنیکهای دست چپ را هم کاملتر کنم. یکسری تکنیکهایی را هم که در تنبور استفاده نمیشده به آن اضافه کردم که در این میان تعدادی از آنها منحصر به خودم هست.
این تکنیکها توسط نوازندگان دیگر هم استفاده میشود؟
فقط توسط شاگردانم استفاده میشود، حتی توسط پدر و برادرم هم استفاده نمیشود.
ولی پدر تأیید کردهاند؟
بله. هیچکس مخالف اضافه شدن تکنیک – به شرطی که به فرهنگ آن ساز خدشهای وارد نکند- نیست و پدر هم از این قاعده مستثنی نیستند، مثلا در مضراب «شر» من به تکنیکهای دست چپ اضافه کردهام، ما در تنبور مضرابی داریم پروانهمانند، که به آن «شر» میگوییم، زیباترین حرکتی است که روی تنبور انجام میدهیم. شنوندهها و بینندهها بسیار آن را دوست دارند، شور ویژهترین مضراب تنبور است. من روی دستچپ با هر انگشت یک ملودی روی این زدهام، که البته به ریشهی شور وصل است و آن را کاملتر کرده است.
اما این روزها شاگردان زیادی ندارید که بتوانید چنین تکنیکهایی را گسترش دهید؟
مهم نیست. دو شاگرد دارم و چند کتاب نوشتم که به نظرم کافی است و امسال قرار است منتشر شوند و در واقع میتوان آن را برداشتی از بیست سال فعالیت حرفهای خودم، پنجاه سال کار پدرم و گذشتگان روی موسیقی تنبور دانست.
به نظر میرسد ساز و آوازی که شما به همراه آقای شجریان اجرا کردهاید، نقطهی قوت خداوندان اسرار باشد.
بله؛ به قدری این ساز و آواز با هم تنیده شدهاند که گاهی اوقات فکر میکنم این ساز و آواز را یک نفر اجرا کرده است.
این اتفاق چطور افتاده است؟
من خودم هم آواز میخوانم و شاید این دلیل موثری بوده است تا اثر به گونهای شکل بگیرد که به گفتهی شما حرفهایی برای گفتن داشته باشد.
شما که در این سالها نمیخوانید؟
بله. در این سالها نمیخوانم، اما چون آواز را میشناسم، میدانم چطور خواننده را همراهی کنم و البته در این میان تواناییهای آواز «همایون» عزیز نیز نقش مهمی را ایفا کرد و حالا نتیجهی کار به گونهای است که پیوندی میان این ساز و آواز رخ داده است که انگار یک نفر آن را اجرا کرده است. ساز و آوازی که شما در اثر میشنوید، اجرای صحنهای است و شاید در جاهایی ضعفهای تکنیکی هم داشته باشد، اما احوالی که کار دارد، این ضعف را میپوشاند. همچنین روند ملودیای که همایون طراحی کرد و ترکیب دو غزلی که بینظیر هستند، خود غزل برای ما الگوی راه شد، مولوی به نظرم همهچیز را در این اثر هدایت کرده است. شاید ما میتوانستیم قطعه را بار دیگر اجرا کنیم و اصلا نتیجهی کار بهتر هم شود؛ اما به احترام آن شبها که خیلی برای ما ارزشمند بود، این نمونه را از کنسرت استفاده کردیم.
در پنج، شش سال اخیر، مخاطب با آثاری ارتباط برقرار کرده که اتفاقاً اشعارش از حافظ، سعدی و مولوی نیستند. ما دورهای داشتیم که ترانهسراهایی مانند: رهی معیری، نواب صفا، معینی، کرمانشاهی و... اشعاری میسرودند که با موسیقی سنتی چفت میشد، ـ هرچند که ما میتوانیم بگوییم که آن شکل موسیقی گلها چقدر سنتی هست یا نیست یا هر چیز دیگری ـ اما این ارتباط در جایی قطع میشود، یعنی ما دوباره بعد از انقلاب رجعتی به اشعار شاعرانی از چندین قرن پیش داریم، این ارتباط چرا قطع میشود و چرا هیچ چهرة جدیدی در ترانهسراییمان وارد نمیشود؟
چرا چهرههای جدید وارد شدند، ما شعرای جوانی از همان داریم، نسل حسین منزوی، بهمنی، سیمین بهبهانی و... را داشتیم.
آنها بیشتر به نام شاعر شناخته میشوند، اما ما نواب صفا را بیشتر با عنوان ترانهسرا میشناسیم.
هنوز هم ترانهسرا داریم، آقای یداللهی و دوستان دیگر هستند.
اصلاً معتقد نیستید که آن جریان قطع شده است؟
حتما همینطور است.
دلیل قطع شدن جریان چیست؟
به این خاطر است که فضایش عوض شده، اما ما نباید نگران قطعشدن جریانات باشیم. طبیعت هر کاری، اجبار و هدایتش میکند. بهنظرم باید نگران مسائلی باشیم که گسست فرهنگی را ایجاد میکنند. اینکه از شعر ترانهسراها ما به سراغ حافظ و سعدی رفتیم نگرانی ندارد.
نگرانی ندارد، اما اقتضای خواست مخاطب نبوده است.
چرا نبوده؟ اتفاقا همین بوده است.
بعد از انقلاب آن جریان تصنیف و ترانهسرایی قطع شده است.
برعکس، «یاد باد آن روزگاران یاد باد»، «مردان خدا پردة پندار دریدند» را همه میخواندند. اتفاقا خیلی هم رجعت جالبی به این قلههای شعر بوده است. شما که نمیدانید یک ترانهسرای دهة 30، 40 یا 50 را با مولوی مقایسه کنید.
حرف این نیست که آن جریان باید قطع میشد، اما چرا ادامه پیدا نکرد؟
بخشهایی از این ماجرا به اجبارهای حاکمیتی برمیگردد، محدودیتهایی که روی موسیقی بود و ارکسترها نمیتوانستند آنطور که باید فعالیت داشته باشند. رادیو و تلویزیون روی موسیقی اصراری نداشتند، اما این قضیه باید در بحث دیگری آسیبشناسی شود. به نظرم این اتفاق به ضرر موسیقی شد، موسیقی پاپ ما مجبور شد به یک مسیر کمکیفیت برود، درحین اینکه میتوانست نوعی از موسیقی پاپ باشد که با رعایت اصول موسیقایی، جذب مخاطب هم داشته باشد. نسلی که در دهة 50 هم فعالیت میکردند، اساتیدی که در کانون چاووش حضور داشتند، فارغالتحصیلان دانشکدة هنرهای زیبای موسیقی که اکثراً شاگردان نورعلیخان برومند بودند و تکنوازان بزرگ آن نسل نیز در به حاشیه راندن این نوع موسیقی، اهتمام داشتند و نوازندههای بزرگِ پیش از خود را مطرب میخواندند. همان دیدی که در حال حاضر هم به شکلهای دیگری وجود دارد، روی بعضی از آثار مخاطب بهانهگیر میشود، مثلا شعر از سیمین بهبهانی است و تنظیم از یک موزیسین غربی، و آوازش به بهترین شیوه اجرا شده است؛ اما باز برچسبهای بسیاری به آن زده میشود. دلواپسانی که دلواپس اصل موسیقی نیستند، فقط دلواپس محدودة قلمروی فعالیتهای خودشان هستند. به نظرم آنها باید پاسخگو باشند. همانهایی که امروز باعث شدند سالنهای موسیقی خالی شود، در صورتی که کسی هم نمیتواند بهانة رسانه را بیاورد، هر کسی امروز یک رسانه در دستش دارد. تا دیروز میگفتیم تلویزیون نداریم، اما الان چه؟ موبایلها تبدیل به تلویزیون شده است. حالا باید جواب بدهند که چرا موسیقی گلها را با یک فضاسازی به حاشیه راندند؟ چرا هر موسیقیای که آزاردهنده نیست و پرمخاطب است با فحشهای هنری متهم میشود؟ اینها باید پاسخ داده شود. اساتید بزرگ بگویند که پاسخشان برای خالی شدن سالنهای موسیقی از شنونده چیست؟
این مساله به یک بحث جامعهشناسی نیاز دارد، ما در این سالها حتی در زمینة موسیقی پاپ هم با بحران مخاطب روبهرو هستیم.
مخاطب علاقهمند برقراری ارتباط با موسیقی است، اما مخاطب دانشجوی موسیقی نیست. ما نمیتوانیم با دید دانشجوی موسیقی دانشکدة تهران به مخاطب نگاه کنیم، او هدفش لذت بردن از موسیقی است و باید بتواند با کلام ارتباط برقرار کند. در عین حال همین آثاری که در دهة 60، 70 از بزرگان موسیقی ما بوده است، چنین خاصیتی داشتهاند که شنونده گسترده داشته باشند. این یک بخش عمده است و البته نمیتوانم از بخشی که جامعه دچار سقوطی فرهنگی شد؛ عبور کنم. ولی در هر صورت میبینیم، در ادامه این روند هم مشاهده میشود که دیگر آثاری با آن کیفیت تولید نمیشوند، این دو، دو روی یک سکه هستند که الان موسیقی ما در مارکت به چنین وضعیتی بیفتد که در تولید و بحث محتوایی دچار مشکل شود.
آیا چنین وضعیتی خطرناک نیست؟
البته که هست، اینها خطر تهدید فرهنگ یک کشور است که راهکار میطلبد، با نشستن و فحش موسیقایی دادن کاری از پیش نخواهیم برد. با اداهای اپوزیسیونی مسائل حل نخواهند شد. یکسری موزیسیون داریم که هم اپوزیسیون هستند و هم مخالف هرگونه حرکتی که منجر به جذب مخاطب در موسیقی ایرانی بشود. این پزهای روشنفکری پوسیده است و باید کنار گذاشته شود. نهتنها جواب نداده بلکه باعث شده موسیقی سنتی در جامعة ما بمیرد، من از همینجا به تمام موزیسینهای سنتی ایران تسلیت میگویم.
این روزها با چنین حرفی خیلی روبهرو میشویم.
حرف بزرگی است، موسیقی اگر در جامعه جاری نباشد، مرده است. موسیقی سنتی در جامعة ما جاری نیست. تیراژ سیدی یک خواننده که 2، 3 میلیون بوده تبدیل به 15هزار شده، با توجه به اینکه جمعیت سه برابر شده است، خب غیر از مرگ چه نامی میتوان بر آن گذاشت؟
دانلود چقدر روی این قضایا تأثیر گذاشته است؟
همانقدر که امروزه دانلود وجود دارد، آن زمان هم کپی وجود داشت. دانلود همان کپی است. کپی نوار کاست خیلی فراگیرتر بود. در تمام شهرستانها سه، چهار برابر تیراژهایی که بود کپی فروخته میشد. کپی برای کسی ارزش دارد که بازاری داشته باشد، اثری که 10هزار تا تیراژ دارد، کپیاش چه فایدهای خواهد داشت؟ «نه فرشتهام نه شیطان» با قاب کپی میشد درست شبیه سیدی تولیدی، برای کپیکننده ـ که البته بهتر است نام دزد را بر او بگذاریم ـ میارزید. اما در حال حاضر برای او نمیارزد برای فروش پنج تا سیدی چنین کاری را انجام دهد. الان که اینترنت و دانلود هست به آن شکل دیگر کپی نمیشود. به نظر من موسیقی سنتی اگر هم نمرده باشد در حال احتضار است. نباید به ده، بیست هزار نفری که در اینستاگراممان فالوئرهایمان هستند، دل خوش کنیم. موسیقی باید مخاطب میلیونی داشته باشد. وقتی از موسیقی میگوییم باید طوری باشد که انگار داریم در رابطه با یک موجود زنده صحبت میکنیم.
اگر بخواهیم ریشهیابی کنیم فکر میکنید چه عواملی موجب این اتفاق باشد؟
دو عامل وجود دارد. یکی عدم حمایت حاکمیت از موسیقی، عدم داشتن رسانه در این سیسال.
این برای همة موسیقیها بوده است.
نه این برای همة موسیقیها نبوده است. موسیقی پاپ همیشه رسانه داشته است. تمام ماهوارهها سالهای سال است که دارند موسیقی پاپ پخش میکنند و تمرکزشان روی این نوع موسیقی است.
در داخل ایران موسیقی پاپ مخاطب دارد.
مهم ذائقه است که عامل تعیین کنندهاش رسانه است. موسیقی پاپ هم به خودیخود و فینفسه طرفدار عامه زیاد دارد و مخاطبین گستردهتری دارد. برای حفظ یک فرهنگ باید روی آن تبلیغات کرد و وظیفة رسانه است که روی آن زمان بگذارد. دلیل دیگرش عدم در نظر گرفتن مخاطب توسط موزیسینها بوده است. منظورم این نیست که برای مخاطب کار کنیم، اما باید مخاطب را در نظر بگیریم و سعی کنیم به عنوان یک موجود زنده این نوع موسیقی در جامعه حضور داشته باشد. جالب نیست که حلقة دور ما مدام ما را تایید کنند و حتی یک دانه از ماشینهایی که از کنار ما عبور میکند موسیقی ایرانی از دستگاه ضبطش پخش نشود. باید جنگید، که این جنگ ابزار خاص خودش را میخواهد. با گفتن اینکه استاد شهناز بزرگترین بداههنواز موسیقی سنتی ایران است، طلا از پنجهاش میبارد، کار درست نمیشود. درست است کسی که درک میکند خیلی لذت میبرد، اما تکلیف چیست و کسی که درک این نوع تعریف را ندارد چه باید بکند؟ افرادی که بهدرستی مفهوم این نوع تعریف را نمیفهمند یکباره تبدیل به شصت، هفتاد میلیون میشوند. تکلیف و صلاحش چیست؟ صلاح آن آثاری چون «نه فرشتهام، نه شیطان»، کارهای گروه رستاک و کامکارهاست، استفاده از موسیقی محلی و سیدی «شب، سکوت، کویر» است. اینکه ما اصرار کنیم این را مخاطب باید چه نوع موسیقیای را بشنود، مسلما این کار را نخواهد کرد.
یعنی شما میگویید باید یک رجعتی به موسیقی گلها داشته باشیم؟
نه، من میگویم آن مسیر باید ادامه پیدا میکرد. باید تقویت شود. «چرا رفتی» ادامة گلهاست، گلهای امروزی «حریق خزان» است، موسیقیهای فردین خلعتبری است.
اما در دهههایی نگاه عامتر به موسیقی سنتی وجود نداشت، بلکه موسیقی سنتی با تمام ریزهکاریها و شرایط و سختیاش بود و مورد توجه مخاطب هم قرار میگرفت.
بله؛ بعد از آن بین موزیسین و مردم شکاف افتاد و نه موزیسین سعی کرد به سمت مردم برود و نه مردم سعی کردند به سمت موزیسین بیاید.
شاید هم اثری در آن قوت خلق نشد.
اتفاقا قدرتی نبوده است. مثلاً «اندکاندک» به لحاظ موسیقایی چه قدرتی دارد؟ چقدر پیچیدگی دارد؟ «اندکاندک جمع مستان میرسند/ اندکاندک میپرستان میرسند» این خیلی ملودی سادهای داشت؛ اما توسط اهالی موسیقی نادیده گرفته شد؛ در سالهای بعد به پیچیدگی و تکنیک در موسیقی توجه زیادی شد؛ البته من این جریان را انکار نمیکنم و حتما باید حضور پیدا میکرد و حتماً تأثیرگذار است، اما از یک حدی بیشتر پررنگشدنش باعث شد که مخاطب دیگر به سمتش نرود. موسیقی تکنیکی تبدیل شد به معیار پیشرفت که توسط نسل دهه شصت آمد، الان دیگر به زعم بسیاری «اندکاندک» موسیقی نیست. دید آهنگسازانی چون مشکاتیان، ذوالفنون و پدرم از موسیقی آرامآرام حذف شد. نگاهی بالا آمد که فقط به پیچیدگی، ایجاد احساسات طغیانگر در موسیقی و نوآوری که در جای خودش بسیار محترم بود اهمیت میداد. اما منجر به این شد که بخشی از مخاطبان از دست بروند.