دیباچه-محمد عابدی: سریال گریزلدا (Griselda) مینیسریال شش قسمتی نتفلیکس که در ژانویه ۲۰۲۴ پخش شد، یکی از آن آثاری است که با الهام از زندگی واقعی گریزلدا بلانکو، قاچاقچی بدنام کلمبیایی معروف به "مادرخوانده کوکائین"، وارد عرصه درامهای جنایی میشود. این سریال، ساخته شده توسط اریک نیومن به عنوان تهیه کننده و آندرس بایز در مقام کارگردان تلاش میکند تا روایتی از صعود و سقوط یک زن جاهطلب در دنیای مردانه کارتلهای مواد مخدر بسازد. سوفیا ورگارا، ستاره کمدی خانواده مدرن، برای اولین بار در نقش دراماتیک جدی ظاهر میشود و به عنوان گریزلدا بلانکو، مادری مهاجر که از مدلین به میامی فرار میکند و امپراتوری قاچاق و پخش کوکائین را میسازد، بازی میکند. فیلمنامه توسط داگ میرو و اینگرید اسکاجدا نوشته شده و با همکاری کارلو برنارد، به روایتی پرتنش از خشونت، خیانت و جاهطلبی تبدیل میشود.

اما آیا گریزلدا فراتر از کلیشههای ژانر جنایی میرود؟ این نقد سعی دارد با تمرکز بر کارگردانی، فیلمنامه و شخصیت اصلی زن، به بررسی این سریال پرداخته و لایههای زیرین آن را بشکافد. ( خطر اسپویل )
۱.داستان گریزلدا از اواخر دهه ۱۹۷۰ آغاز میشود، زمانی که گریزلدا بلانکو (ورگارا) با سه پسرش از کلمبیا به میامی میگریزد تا از تعقیب کارتلهای رقیب در امان بماند. او با سرمایه اندک، از طریق فروش کوکائین به مشتریان "خاص" که عموما زنان طبقه متوسط میامی هستند شبکهای میسازد که به سرعت به یکی از پرسودترین کارتلهای تاریخ تبدیل میشود. سریال، که بر اساس واقعیتهای تاریخی ساخته شده اما با دراماتیزه کردن برخی رویدادها (مانند ترکیب شخصیتها یا فشردهسازی زمانبندی)، صعود گریزلدا را نشان میدهد: از یک مادر فداکار به یک رهبر بیرحم که بیش از ۲۵۰ قتل را به نام خود ثبت میکند. اما این صعود با سقوطی تلخ همراه است؛ پارانویا، اعتیاد به مواد و خیانتهای خانوادگی، او را به نابودی میکشاند. سریال با تصویری خیالی از گریزلدا در ساحل آرام به پایان میرسد، در حالی که در واقعیت، او در سال ۲۰۱۲ در مدلین ترور شد. این روایت، که با نقل قولی از پابلو اسکوبار ("تنها مردی که از او میترسیدم، زنی به نام گریزلدا بود") آغاز میشود، نه تنها یک بیوگرافی جنایی، بلکه کاوشی ست در تضادهای جنسیتی، مهاجرت و قدرت.
۲.کارگردانی آندرس بایز، که تمام شش اپیزود را بر عهده دارد، یکی از نقاط قوت گریزلدا است. بایز، که پیشتر در سریال "نارکوس" مکزیک تجربه کارگردانی داشته، با سبک بصری پویا و پرجنبوجوش، جو میامی دهه ۱۹۷۰ و ۸۰ را بازسازی میکند. او از تکنیکهای سینمایی کلاسیک ژانر جنایی مانند شاتهای سریع، زوایای پایین برای تأکید بر قدرت شخصیتها، و استفاده از نورپردازی نئونی برای نشان دادن فساد شهری بهره میبرد. برای مثال، در صحنههای تعقیب و گریز یا درگیریهای مسلحانه، بایز، ریتمی تنشآمیز ایجاد میکند که بین لحظات آرام خانوادگی و انفجارهای خشونتآمیز نوسان دارد؛ این ریتم، نه تنها از خستگی تماشاگر جلوگیری میکند، بلکه تم اصلی سریال یعنی تضاد بین زندگی روزمره و دنیای زیرزمینی را تقویت میکند.

«بایز»، در بازسازی تاریخی نیز موفق عمل میکند؛ لباسهای دهه ۶۰ و ۷۰ مانند لباسهای گُلدار و مدل موهای حجیم، ماشینهای کلاسیک آمریکایی و طراحی صحنههای آپارتمانهای فقیرنشین میامی، با دقت اجرا شدهاند. موسیقی متن، ترکیبی از آهنگهای لاتین و دیسکو، لایهای از شدت عاطفی به صحنهها میافزاید. منتقدان امریکایی، کارگردانی «بایز» را سینمایی، چشمگیر و منحصر به فرد توصیف کردهاند که جَوِ خشن و مافیایی سریال را به رخ می کشد.
اما من به عنوان یک ایرانی وقتی با سریال مواجه میشوم، احساس سینمایی بودن ندارم، من واقعیتی را میبینم که از دل اجتماع خشن و بی پروای دهه ۷۰ و ۸۰ آمریکا برخواسته است.
کارگردان سعی میکند بسیاری از صحنههای خشونت آمیز را بیرون از کادر به ما نشان دهد، که البته این مورد کمی با شخصیت بیرحم واقعی گریزلدا تناقض دارد. هرچند «بایز»، در یک مصاحبه توضیح میدهد که هدفش "حقیقت درونی شخصیتها" بوده، نه مستندسازی دقیق، به همین منظور بیشتر بر روانشناختی شخصیت تمرکز دارد تا شوک بصری. اما من به عنوان یک بیننده غیر آمریکایی تصور میکنم شاید این تلطیف خشونت برای دریافت رده سنی پایینتر بوده است تا دلایل محتوایی.
در مجموع، کارگردانی بایز، سریال را به یک تریلر جذاب تبدیل میکند، اما در عمقبخشی به تمهای اجتماعی، مانند تأثیر مواد بر جامعه لاتین، کمی سطحی میماند.
۳.فیلمنامه گریزلدا، نوشته داگ میرو و اینگرید اسکاجدا، با همکاری کارلو برنارد، یک روایت خطی و پرتنش است که از فرمول کلاسیک "صعود و سقوط" پیروی میکند. نویسندگان، با فشردهسازی وقایع واقعی مانند ترکیب شخصیت کارلا، که ترکیبی از زنان واقعی حامی بلانکو است، داستانی فشرده و ششقسمتی میسازند. دیالوگها، اغلب به زبان اسپانیایی با زیرنویس انگلیسی، تند و تیزی دارند و لحظاتی از طنز تلخ را با خشونت ترکیب میکنند. برای مثال، صحنهای که گریزلدا مشتریان را با "کیکهای کوکائین" فریب میدهد، نه تنها هوشمندانه است، بلکه نمادی از جاهطلبی او در نفوذ به بازارهای "زنانه" است.
اما فیلمنامه نقاط ضعفی هم دارد. به نظر من نویسندگان "تلاش زیادی برای انسانی کردن" بلانکو کردهاند، در حالی که شخصیت واقعی او یک "هیولای جامعه گریز و سادیستیک ( کسی که از آزار یا تحقیر دیگران لذت می برد) بوده است. سریال بیش از حد بر جنبه فمینیستی تأکید میکند. گریزلدا به عنوان زنی که در دنیای مردانه کارتلها میجنگد، بیشتر درگیر مبارزه ای نابرابر با مردان و امپراطوری جنسیتی آنهاست تا سختی های ورود به دنیای مافیا و مواد مخدر.
فیلمنامه هیچ کاوش عمیقی در عواقب اخلاقی اعمال و کارهای گریزلدا ندارد. این رویکرد، سریال را به یک مانیفست فمینیستی تبدیل میکند، اما از عمق بیوگرافی دور میافتد. با این حال، نقاط قوتی مانند تمرکز بر روابط خانوادگی (کشمکش با همسر سوم، داریو سپولودا) و خیانتهای داخلی، فیلمنامه را به یک درام خانوادگی-جنایی تبدیل میکند. در نهایت اما نویسندگان بی رودربایستی نشان میدهند که به چیزی فراتر از سرگرم کردن مخاطب در قالب یک روایت جذاب فکر نکرده اند.

۴.شخصیت گریزلدا بلانکو، محور سریال، توسط سوفیا ورگارا به بازی گرفته میشود و این یکی از بهترین جنبههای سریال است. ورگارا، که با پروتزهای صورت بدون جذابیت ظاهر شده، کاملاً از تصویر کمدی خود در نقش های گذشته فاصله میگیرد و به یک بازیگر دراماتیک تبدیل میشود. او گریزلدا را به عنوان زنی چند وجهی نشان میدهد: مادری فداکار که برای فرزندانش همه چیز را قربانی میکند، اما همزمان یک قاتل بیرحم که شوهر اولش (آلبرتو براوو) را به قتل میرساند و بادیگارد خود را برای پوشاندن جنایت پسرش قربانی میکند. این تناقض بین "مادر دوستداشتنی" و "بیوه سیاه" ورگارا را به یک نیروی محرک تبدیل میکند.
ورگارا جنبههای فرهنگی را هم برجسته میکند: گریزلدا به عنوان مهاجری کلمبیایی که افتخار قومیاش را با آسیب به جامعه لاتین میآمیزد. گریزلدا، بر اساس واقعیت سه شوهر خود را کشت و اولین قتلش در ۱۱ سالگی بود، اما سریال او را کمی ساده لوح نشان میدهد تا انسانیتر شود، با این حال، این انتخاب سریال را به کاوشی در قدرت زنان در دنیای مردسالار تبدیل میکند. موتیف های آشنا در تولیدات نتفلیکس.

۵.در نهایت گریزلدا یک درام جنایی سرگرمکننده است که با کارگردانی پویای بایز، فیلمنامه پرتنش میرو و اسکاجدا، و عملکرد خیرهکننده ورگارا، امتیاز قابل قبولی می گیرد. اما طبق معمول، مانند بسیاری از سریالهای نتفلیکس، در عمق اجتماعی و تاریخی میماند و به کلیشههای ژانر پناه میبرد. این سریال نه تنها داستان یک زن قدرتمند را روایت میکند، بلکه سؤالی میپرسد: آیا قدرت، حتی برای یک مادر، ارزش نابودی را دارد؟ گریزلدا برای کسانی که عمق میخواهند، کمی ناامیدکننده است. در کل، یک شاهکار نیست، اما ورگارا آن را به چیزی به یادماندنی تبدیل میکند.
انتهای پیام/