سهند آدمعارف :هوشنگ کامکار نیاز به معرفی ندارد اما بهروال همیشگی مقدمهها در گفتو
گوها یاداوری میکنیم که او سال 1354 به اخذ درجه لیسانس در رشته آهنگسازی از
دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران نایل آمد و سپس در کنسرواتوار سانتاچی چیلییای
رم به تحصیل کنترپوان و فوگ پرداخت و درجه لیسانس موسیقی را در ایالات متحده آمریکا
از دانشکده سانفرانسیسکو دریافت کرد. او به مدت 10 سال در دانشگاه هنر به تدریس موسیقی پرداخت
و مدیریت گروه موسیقی این دانشگاه را به مدت شش سال
(از سال 1372 تا سال 1378) عهده دار بود. وی سالهاست سرپرستی گروه موسیقی کامکارها
را هم برعهده دارد و در این سالها در قالب گروه کامکارها یا در چهارچوب پروژههایی
شخصی آثار تاثیرگذار و ماندگاری را خلق کرده یا روی صحنه برده است. هوشنگ کامکار
بهتازگی آلبومی را تحت عنوان «هیچ در هیچ» با استفاده از اشعار زندهیاد بیژن
جلالی منتشر کرده است که با این آلبوم و با استفاده از سازبندی و ملودیپردازیهای
متفاوت موفق به خلق فضاهای جدیدی در موسیقی ارکسترال شده است. کامکار خیلی گفتوگو
نمیکند و مصاحبه با او دشواریهای خاص خودش را دارد اما وقتی شروع به صحبت میکند
سخت شیرینسخن است و جزییات را بهخوبی و موشکافی تمام شرح میدهد و مهمتر از همه
با صراحت و شفافیت سخن میگوید و درباره موسیقی با کسی تعارف ندارد. به بهانه
انتشار این آلبوم با او گفتو گو کردهایم که در ادامه میخوانید.
میدانیم که آلبومهایی مثل «هیچدرهیچ» موسیقیشان طوری نیست که در
کوتاهمدت به ارزشهایش پی ببرند اما بهنظر میرسد این اثر ماندگاری در کارنامه
شما محسوب شود و در سالهای آینده خیلی بیشتر از این آلبوم و فعالیتی که روی اشعار
بیژن جلالی داشتهاید خواهیم شنید. اینطور نیست؟
بله خودم بههیچ عنوان انتظار بازخورد کوتاهمدت از این آلبوم ندارم.
البته با کمک شما و منتقدان موسیقی این موضوع امکانپذیر است. نقدهای بدون غرض
بسیار مهم است. مهمترین مسئلهها را افرادی که درباره موسیقی مینویسند میتوانند
اشاره کنند و شاید خودشان ندانند چقدر میتوانند تاثیرگذار باشند چون نقد درست
باعث پیشرفت آهنگساز و صاحب اثر میشود و تعریف بیخود و بیجا باعث شکست آهنگساز.
در یکی از این سایتها میخواندم خانمی که در کنار اساتید بوده و چیزهایی خوانده؛
اگر نگاه کنید میبینید نوشتهاند که چقدر به او جایزه دادهاند و چه تقدیرهایی
شده است و چه رزومهای؛ این کمی بایست دربارهاش تحقیق شود. من ممکن است به شما
بگویم در فلان فیلارمونیک ساز زدهام و در بهمان ارکستر سولیست بودهام اما این
ادعاها به بررسی نیاز دارند. همینطور اگر من از خودم تعریف کنم جالب نیست که بدون
هیچ تحقیقی عینا بازتاب داده شود.
چرا از خوانندگانی مثل صبا و ارسلان کامکار در این اثر استفاده کردید؟
برخی ایرادهایی به من میگرفتند که چرا وکالها را به ارسلان یا صبا
سپردهای تا بخوانند. از نظر من کاری که اندیشهای جدی درش هست مهم نیست خوانندهای
مشهور آن را بخواند یا نخواند. اولا که بهنظر من این خوانندگان خیلی مطلوب کار را
اجرا کردهاند؛ اصلا اینها را به اغلب خوانندگان اگر میسپردم از پسش بر نمیآمدند،
مگر این که خوانندهای باشد کاملا به سلفژ و نتخوانی مسلط تا بتواند نتهای درست
را اجرا کند. در ثانی من نمیخواستم خوانندهای بیاورم تا از شهرتش برای معرفی
خودم یا بیژن جلالی استفاده کنم. چرا؟ چون تصور کنید شوبرت کلی تصنیف دارد یا
آهنگسازان دیگر همچون وردی، واگنر و.. آریاهای و لیدهای زیادی دارند که هزاران
خواننده آنها را خواندهاند؛ تعدادی از آنها بد خوانده و تعدادی دیگر بسیار خوب
اجرا کردهاند. ولی هیچکس ایراد نمیگیرد که بگوید اثر شوبرت یا واگنر و وردی بد
بودهاند.
ضمن اینکه آن خواننده باید با اشعار آن شاعر هم اندک آشنایی و زیست
داشته باشد. گمان من این است که 99 درصد خوانندگان ما نام بیژن جلالی را هم نشنیده
باشند. درست است؟
دقیقا 99درصد یک حقیقت است و این اصلا درست نیست. صبا ماهها روی شعر
بیژن جلالی کار کرده و کتابهایش را جویده است. همه حتی من و ارسلان هم دوباره
شروع به بازخوانی آثار جلالی کردیم و با خانم گلی امامی ارتباط برقرار کردیم تا از
زندگیاش بیشتر بگوید. خانمم دوست صمیمی خانم امامی بود و بیژن جلالی حتی به همسرم
کتاب تقدیم کرده بود. ضمن اینکه خوانندهای اگر قرار بود بدون هیچ ارتباط عاطفی
این کار بخواند اصلا درست نبود. ممکن است در آینده خوانندگان دیگری هم بخوانند و
علاقهمند باشند طور دیگری اجرا کنند و خوب هم بشود. مشکلی ندارم و من اصراری
ندارم زیرا من همیشه خواننده را یک عامل اجرایی مثل یک نوازنده میدانم. نه اینکه
آنطور که باب شده میگویند سیدی فلان خواننده بیرون آمد؛ این صحیح نیست. سیدی
برای آهنگساز است. میدانید چرا؟ چون ارکسترهایشان هیچ ندارد جز صوت خوننده. فقط
یک آکورد میگیرند تا تکصدایی فقط یک ملودی صدای خواننده شنیده شود. اکنون شما
99درصد آثار ایرانی را اگر بشنوید ارکستر میگوید «دام دارام دادام»، خواننده شروع
میکند و در پایان باز هم ارکستر فقط میگوید «دام دارام دادام». خب معلوم است که
اینگونه آثار را فقط به اسم خواننده بشناسند.
شما در این آلبوم بر اساس شعرهای بیژن جلالی که
شاعری متمایل به مینیمالیسم است بهنحوی در آهنگسازی و تنظیم هم از گروه کر
استفاده کردهاید و هم از لاینهای مختلف ملودی و چندصدایی. آیا با التفات به آن
موجزگویی سعی داشتید این تضاد را بهوجود بیاورید یا بهدلیل مضمون اشعار این روش
را پیش گرفتید؟
ببینید درست است که اکثر شعرها کوتاه است اما من
خیلی از شعرها را ترکیب کردهام یعنی گاهی میبینیم در یک باند از سه یا چهار شعر
استفاده شده است منتها بیان تصاویر صوتی و فلسفی آن را نمیشود بهشکل مینیمالیستی
اجرا کرد چون موسیقی باید هماهنگ با تفکر و مفاهیم عمیق آن باشد. مثلا آنجا که میگوید
«با هر غم به چاهی فرو میافتم / که درآمدنم نیست/ با هر شادی به آسمانی میروم /
که سقفی ندارد.» این ها را باید نشان داد تا شنونده وقتی گوش میدهد موسیقی هماهنگ
بیانگر محتوای شعر باشد؛ از این نظر است که سعی کردم موسیقی به این شکل اجرا شود
ولی من خیلی تحقیق کردم درباره شعر جلالی و با مفهوم مینیمالیسم در اشعارش برخورد
نکردم اما درست است که اغلب شعرهای او کوتاه هستند. در حالی که مفاهیم عمیق فلسفی،
معرفتی و شناختی در همان اشعار کوتاه بهوفور وجود دارند.
یکی از مضامین اصلی اشعار جلالی و حتی قطعاتی که
شما هم انتخاب کردهاید مفهوم «مرگ» است. حتی میشود گفت جلالی از معدود شاعرانی
است که با مفهوم «مرگ» مواجههای مستیقم و حتی شادمانه دارد. درست است که اندوه و
حرمانی هم در شعرش هست اما این مواجهه با مرگ چگونه در موسیقی منتقل میشود و شما
از چه مولفههایی برای انتقال این مفهوم و حس استفاده کردید؟
پرسش بسیار جالبی است. شما اگر موومان آخر این
اثر را با نام «مرثیهای برای شاعر» شنیده باشید آنجا ارکستراسیون بسیار ساده و
همه چیز بدون پیرایه بیان شده است. اینها با فکر بودهاند که ملودیها منطبق بر
مفهوم مرگ و رفتن از این دنیا باشند. شعرهای بسیار جالبی بهزعم خودم انتخاب کردهام.
یعنی هم از ملودیک با این مضامین هماهنگ عمل شده و هم از نظر سازبندی؛ ساز کلارینت
در اصطلاح غربیها که میگویند صدای مرگ میدهد و من از این ساز زیاد استفاده کردم
و در آخرین میزانهای سیدی همان ملودی شعر مولانا که میگوید «من غلام غمرم غیر
قمر هیچ مگو» را کلارینت بهصورت بم اجرا میکند و تمام میشود. به این شکل من از
نظر فرم اثر حالت سیکلیک (دایرهوار) ایجاد کردهام چون ملودی «من غلام قمرم» از
همان اولین قطعه با گروه کر شروع میشود و در تمام موومانها این عرفان مولانا بهنوعی
خودش را نشان میدهد. یا بهصورت کمی آوازی کوتاه یا بهصورت اینسترومنتالها
یاداوری میکند و در آخر آخرین موومان هم با همان پایان مییابد.
نقاط عطف فرم را همین موتیف قرار دادید.
بله این یک لایتموتیف هست تا یاداور ترکیب
عرفان سنتی و عرفان مدرن باشد که در جاهای مختلف خودش را نشان میدهد.