به گزارش دیباچه، پیش از شروع ماه رمضان
تبلیغات سریال نفس روی آنتن رفت. افراد را میدیدی که با شوق منتظر یک پروانه یا ارمغان
تاریکی دیگر هستند؛ چیزی که به واقعیت نپیوست.

نفس از بابت پروداکت،
جلوه های بصری، طراحی هنری و عوامل، ویژگیهای یک سریال آبرومند را دارد. حتی کارگردانی
سامان نیز در این کار رشد درخور توجهی داشته؛ با وجود این، کار بعد از چند قسمت با
ریزش شدید مخاطب روبه رو شد. به نظر می رسد دلیل اصلی آن در یک کلمه خلاصه میشود: داستان.
بیایید از سه خطی
کار شروع کنیم. ناهید دانشجوی پرستاری است و در یک آژانس مسافرتی کار میکند و با مدیر
آژانس رابطه عاطفی دارد. طی یک اتفاق، او با روزبه و گروهی از مبارزان علیه شاه مرتبط
میشود و از روی حس انسان دوستی به فرار یک معترض کمک میکند. این ارتباط منجر به عشقی
جدید و در ادامه، زندگی جدید برای ناهید میشود.
علی رغم خواست پدر
با روزبه ازدواج میکند و در کنار او که یک چریک است سختی ها را تحمل میکند. در حالی
که مبارزه روزبه و سازمان یک مبارزه انحرافی است. در نهایت چیزی که ناهید با آن روبه
رو میشود دروغ محض است که روزبه و سازمان سالها پشت آن پنهان شده بودند.
خوب، شاید طرح بدی
به نظر نیاید ولی خروجی نشان می دهد که در پرداخت دچار اشکالات اساسی شده.
اولین مساله، سفر
قهرمان است. تحول ناهید از یک دختر عادی به یک انقلابی به خوبی صورت نمیگیرد. موتور
محرک ناهید برای این حرکت و تغییر یا باید عشق به روزبه باشد، یا یک تحول ایدئولوژیک
و یا هر دو. چیزی که هست اینکه این دلایل در حد روایتگری باقی می ماند و تبدیل به موقعیت
پرکشش داستانی نمی شود. رد و بدل شدن چند کتاب و آمدن عکس گاندی روی دیوار، کار را
به اندازه کافی دراماتیزه نمی کند. و مهم تر از آن، عشق بین ناهید و روزبه آنطور که
باید شکل نمی گیرد. این در حالی است که این عشق کولوموتیو زندگی ناهید در طول سریال
است. ناهید علقه ای به سازمان و حتی فعالیتهای چریکی ندارد. عشق به روزبه است که او
را از زندگی قبل، خانواده و آسودگی می کَنَد و در تلاطم زندگی با یک مبارز می اندازد.
در حالی که این عشق و رابطه عاطفی اساسا شکل نگرفته. چیزی که در ارمغان تاریکی و پروانه
به خوبی از کار درآمده بود.
البته می توان تصور
کرد جلیل سامان، به عمد یک عشق آتشین و عمیق را به تصویر نکشیده، چه اینکه طرف دوم
این عشق (روزبه) مورد تایید او نیست؛ ولی این یک خطای داستانی است که بار به این سنگینی
را روی چیزی بیندازی که نمی خواهی درست از آب دربیاید.
مطلب دیگر، سیر وقایع
است. فاصله بین گره افکنی و گره گشایی ها، زیاد است و این باعث کاهش شدید تعلیق و جذابیت
کار شده. قصه های فرعی از قبیل هم کلاسی ناهید و مهاجرت او یا خرده پیرنگ خاله بیمار
ناهید، کمکی به کار نمی کنند و چه بسا به خاطر هم جهت نبودنشان با پیرنگ اصلی، پریشانی
بی مورد ایجاد کرده اند.
از طرف دیگر، شخصیت
های اصلی، گرچه تخت و تک بعدی نیستند ولی به اندازه ای چند لایه نیستند که جذابیت کشف
آنها بتواند بار سریال سی قسمتی را به دوش بکشد و خلا ناشی از فاصله گره ها را پر کند.
حتی شخصیت اصلی یعنی ناهید هم بعد از ازدواج به یک تعادل در عقیده رسیده یعنی روزبه
را دوست دارد ولی به سازمان خوش بین نیست. در نتیجه از اینجا به بعد با یک آدم ایستا
طرف هستیم. کسی که تنها در مقام یک شاهد ماجرا کاربرد داستانی دارد و حرکتی ندارد.
در نتیجه بار پیشبرد قصه را نمی تواند به دوش بکشید.
به اینها اضافه کنید
سردیِ تعمّدیِ فضا و بازی ها را که در کارهای پیشین سامان هم شاهد آن بودهایم. این
سبک از کارگردانی، زیرکانه فضای سرد و بی روح سازمان را به خوبی می سازد. تنها گرمی
بخش واقعی این فضا، سید روحانی است که هم معتدل است و هم به شدت شیرین و گرم و این
تدبیری است ستودنی برای ایجاد حس در ناخودآگاه مخاطب؛ ولی مساله اینجاست که سی قسمت
همجواری با سردی شخصیتهای اصلی ، از دلچسبی و جذابیت کار بسیار می کاهد.
ارجاعات متعدد برون
متنی و عدم ارتباط ارگانیک عناصر داستان، و نوع پایان بندی موارد دیگری هستند که به
کار ضربه زده و بررسی آنها مجال بیشتری می طلبد.
به این معتقدیم که
بهترین یاریگر در مسیر خلق اثر، نقد است. از این رو یادداشت حاضر تشکری است از جلیل
سامان. فیلمسازی که برایش انقلاب، ایران و هنر مهم و ارزشمند است.