دیباچه: محمدرضا ترابی اعلام کرد که نقش سالامانو را بسیر دوست داشته است و بعد از اجرا دلش برای سالامانو تنگ میشود.
به گزارش خبرنگار تئاتر
دیباچه؛ محمدرضا ترابی؛ کارگردان و بازیگر تئاتر که این روزها با نمایش «بیگانه» اثر مسعود دلخواه که در نقش سالامانو در تالار چهارسو روی صحنه است، درمورد نحوه شکلگیری این نقش، گفت: نمایشنامه «بیگانه» در حین تمرین آماده شد و در پروسه تمرین، متن بخش به بخش به دست بازیگران میرسید. در ابتدا نقش سالامانو در نمایش وجود نداشت اما در اواسط تمرین، دکتر دلخواه؛ نویسنده و کارگردان نمایش «بیگانه» به این نتیجه رسید که بهخاطر بیشتر نمود پیدا کردن وجه مهربان و دوستداشتنی مورسو در نمایش، حضور سالامانو لازم است.
وی در ادامه افزود: این نقش برای من در نظر گرفته شد و من بسیار از این اتفاق استقبال کردم چون با وجود کوتاه بودن مدت زمان حضور این کاراکتر و تلخ بودن شرایط زیست او، سالامانو بسیار عمیق است و این شخصیت بسیار جای کار دارد. از همان ابتدا، ارتباط خوبی با این شخصیت پیدا کردم اما از آنجاکه این نمایش صحنههای بسیار زیاد و بازیگران بسیاری داشت در پروسه تمرین، صحنههای مربوط به نقش سالامانو چندان تمرین نشد. البته بعدها متوجه شدم که دکتر دلخواه کاملا هوشمندانه میزان تمرینهای این نقش را کمتر در نظر گرفته است تا این شخصیت، نگره و احساساتش با تمرینهای زیاد و طولانی، از نابی و خلوص خالی نشود البته من سعی کردم به شرایط زیست سالامانو توجه ویژهای داشته باشم و این شخصیت را زندگی کنم. همواره فکرم به او مشغول بود. گاهی برای کاراکترهایی که بازی کردهام، دلتنگ میشوم و سالامانو یکی از همین کاراکترها است. بعد از اجرا دلم برایش تنگ میشود و دوست دارم دوباره در قالب او قرار گیرم و این نقش را بازی کنم.
بازیگر نمایش «بازی استدیندبرگ» درمورد نقش سالامانو نمایش «بیگانه» و مواجهه این شخصیت با مورسو، گفت: : سالامانو در زمان مواجهه با مورسو و در زمان درد دل با او، از خلا هستی و حفرهای که در تنهایی خویش با آن به سر میبرد گلایه میکند. سالامانو تقریبا در تمام مدت زندگیاش تنها بوده است و الان تنها مونس او که یک سگ بود را از دست داده است. سالامانو در تنهاییای که یک نگاه فلسفی را نیز به همراه خود دارد، نمیداند با زندگیاش چه باید بکند. فشار و خلا هستی روی دوش سالامانو سنگینی میکند. این شخصیت با وجود اینکه بدخلق و خشن به نظر میرسد اما روح لطیفی دارد.
وی در ادامه افزود: شکل زیست شخصیت سالامانو و نگاهی که به جهان دارد، در مواجههاش با مورسو برای او غریبه است اما وقتی مورسو در زندان حضور دارد، به لحظهای میرسد که میگوید «نمیدانم با بقیه عمرم چهکار کنم» و در این زمان، میتواند بهخوبی سالامانو را درک کند چون دقیقا سالامانو نیز با این مساله مواجه است. مورسو در لحظات آخر زندگی خود، سالامانو را بهتر درک میکند. سالامانو نیز از تمام افراد دیگر، بهتر مورسو را درک میکند؛ در بخشی از نمایش، سالامانو با تاکید به مورسو میگوید «میدانم تو مادرت را دوست داری» از میان افراد حاضر در دادگاه و همسایههای موروسو، سالامانو تنها کسی است که در دادگاه اعتراض میکند و میگوید که او مادرش را دوست داشته است.
ترابی ضمن اعلام این نکته که سالامانو و مورسو شباهتهایی نیز به یکدیگر دارند، گفت: هر دو بهنوعی از اجتماع جدا افتادهاند. تفاوت این دو، در مدل جدا افتادگی آنهاست؛ جدا افتادگی سالامانو کاملا مشخص است و شرایط زندگی او دشوارتر است اما مورسو روابط اجتماعی خوبی دارد، شاد است و توجه خوبی به هیجانات و نیازهای خود دارد اما در عین حال، مورسو با توجه به روحیات، اخلاقیات و شکل تفکرش، از دیگران جدا افتاده است و آنها او را درک نمیکنند. سالامانو تفاوت بنیادی دیگری هم با مورسو دارد، اینکه سالامانو همیشه زندگی عادتی و وابستهای داشته ولی مورسو همیشه عادتگریز بوده و در لحظه زندگی میکند. رویارویی این دو کاراکتر، کنتراست این دو شکل زندگی را هم به نمایش میگذارد. گرچه زندگی برای هر دو در شرایطی خالی از معنا میشود.